يادداشت جويس کرول اوتس دربارهي مرگ سلينجر
چشم انتظار آثار نويسندهي افسانهاي
گاردين، ترجمه مجتبا پورمحسن: هيچ نويسندهاي در تاريخ مثل جيدي سلينجر، سالها پيش از مرگش اينچنين مرموزانه به افسانه تبديل نشد. نويسندهاي که آخرين اثر منتشرشدهاش، قطعه نثر ناقصي بود با عنوان «هپورث ۱۶، ۱۹۲۴» که ۱۹ ژوئن سال ۱۹۶۵ در مجلهي نيويورکر چاپ شد.
به نظر ميرسيد شهرت فراوان سلينجر نسبتي معکوس با حجم آثارش داشته باشد. تنها يک رمان که خيليها دوستش دارشتند و خيليها آن را به باد انتقاد گرفتند، «ناتوردشت» (۱۹۵۱) که حالا يکي از رمانهاي کلاسيک است، مجموعهاي از داستانهاي گزنده و درخشان به نام «نه داستان» (۱۹۵۳) و داستان بلند دو بخشي خانوادهي گلس، «فرني و زويي» (۱۹۶۱)، «تيرهاي سقف را بالا بگذاريد نجاران و سيمور: يک پيشگفتار» (۱۹۶۳)، مجموعه آثار کم حجم و با ويژگيهاي کاملاً متفاوت سلينجر بود.
عمده دغدغهي سلينجر در آثارش، بيريشگي اخلاقي ماترياليسم جامعه آمريکاي معاصر و تاثير مخربش بر کودکان و نوجوانان بسيار احساساتي بود که تمايلات مذهبيشان هم مرموز (شرقي و مرموز) و هم سانتيمانتال (خودبينانه، سادهلوحانه و خودمحورانه) بود.
عليرغم موفقيت آثار منتر شده ي سلينجر و انتظار هيجانزدهي مخاطبانش که به خاطرش مجلهي نيويورکر آمادهي انتشار حتا کماهميتترين نوشتههايش بود؛ او در اواسط دههي ۱۹۶۰و در سن ۴۰ سالگي تصميم گرفت که ديگر اثري از خود منتشر نکند و ترجيح داد در روستاي کورنيش نيوهمشاير و در انزوا زندگي کند.
شايعاتي پخش ميشد مبني بر اينکه سلينجر نميتوانست نقدهاي تندي را که گاهي منتقدين بر آثارش مينوشتند تحمل کند و از آن پس اگر مينوشت، فقط براي گذاشتن در کشوي ميزش مينوشت و نه براي انتشار.
اما انزواطلبي او از همعصرانش از همان اوايل کار حرفهاياش آغاز شد، زماني که اجازه نميداد داستانهاي کوتاهش در جنگهاي ادبي چاپ شود. سلينجر آنقدر ناشناخته بوده که به عنوان يک چهرهي ادبي معاصر هيچ مدخلي در سايتهاي معتبر «سالون» و «راهنماي نويسندگان معاصر براي کتابخوانها» موجود نيست. حالا جهان در انتظار انتشار آثار پس از مرگ سلينجر است، آثاري که حتماً وجود دارد و مطمئناً ميراث فوقالعادهاي محسوب ميشود.
* اين ترجمه در روزنامهي فرهيختگان منتشر شده است.
شنبه – ۱۰ بهمن ۱۳۸۸