شعري از ساندرا بیسلی
خدای من
ترجمه: مجتبا پورمحسن
خدای من قدی کوتاه دارد. خدای من شلوار جین میپوشد
خدای من وقت آبتنی، به کندی، شنای پروانه میکند
وقتی باغبانی میکند، دستکش نمیپوشد.
خدای من اخر شب به تماشای آدمهایی مینشیند که از تاکشو برمی”ردند.
خدای من میتواند پرواز کند، اما ترجیح میدهد
از پلهها، و اگر هم مقدور بود، از تیر آتشنشانها بالا بیاید.
خدای من عاشق ژامبون است.
خدای من از کوسه ماهیی میترسد.
خدای من فکر میکند تنها با آب میتوان محدودهی کشوری را مشخص کرد.
خدای من فکر میکند سرانجام ما با گوش مشمع به هوش خواهیم آمد.
خدای من موقع غذا خوردن، ملچ مولوچ میکند.
خدای من هرگز از نخ دندان استفاده نمیکند.
خدای من مارسل پروست میخواند
خدای من هیچگاه فارغالتحصیل نمیشود
وقتی فضانوردان به خلا میرسند و میگویند
خدای من خدای من؛ خدای من لبخند میزند.
خدای من دارد یک پولیور بزرگ میبافد
خدای من دارد به سگ شکاریاش میآموزد که التماس کند.
خدای من به یخهای شناور اهمیتی نمیدهد
خدای من به ساتورها اهمیتی نمیدهد
گاهی یک گنجشک در دستهای خدای من مینشیند
و او آرام دستش را گود میکند.
هیچوقت نمیخواهد ترکش کند، حتا اگر تلاش کند هم متوجه نخواهد شد.
خدای من اینقدر تواناست، خدای من، خدای من.