گفت و گوي گاردين با جويس کرول اوتس، نويسندهي آمريکايي:
بزرگ شدم تا همدرد ديگران باشم
روزنا گرينستريت/ ترجمه: مجتبا پورمحسن
جويس کرول اوتس، نويسندهي ۷۱ سالهي آمريکايي در روستايي در نزديکي نيويورک به دنيا آمد و همانجا بزرگ شد. او در سال ۱۹۶۴، برندهي بورسيهي دانشگاه سيراکوز شد و در همان سال اولين رمانش را منتشر کرد. يکي از رمانهاي او به نام «آنها» جايزهي ملي کتاب را براي او به ارمغان آورد و رمان «موطلايي» او کانديداي جايزهي پوليتزر شد. از اين نويسنده، شاعر و نمايشنامهنويس برجسته، هفتهي اخير دو رمان «يک دوشيزهي زيبا» و «پرندهي کوچک در بهشت» منتشر شده است.
در زندگيتان کي بيش از هميشه خوشحال بودهايد؟
دو روز: ۲۳ ژانويه ۱۹۶۱ و ۱۳ مارس ۲۰۰۹ ( دو روزي که عروس شدم).
بزرگترين ترستان چيست؟
چيزي که همه از آن مي ترسيم، از دست دادن معنا و اهميت در زندگيمان.
دورترين خاطرهاي که در ذهن داريد، چيست؟
بيماري سرخک گرفته بودم و درمانده و تبدار روي تخت افتاده بودم و پدر و مادرم مضطربانه دور و برم ميپلکيدند. احتمالاً چهار سالم بود.
معذبترين لحظهاي که تجربه کردهايد؟
الان، ميترسم، همين الان معذبم.
گرانبهاترين اندوختهتان؟
ازدواجم.
مايل بوديد چه قدرت ويژهاي داشتيد؟
قدرت ويژه! نميدانستم که حتا قدرت معمولي هم دارم.
چه چيز خودتان را بيش از بقيه دوست نداريد؟
اينکه هميشه ميگويند آدم خجالتي و گوشهگيري هستم.
عطر مورد علاقهتان؟
عطر ياس.
کلمهي مورد علاقهتان؟
نوکتورن.
کتاب محبوبتان؟
مجموعه اشعار اميلي ديکنسون.
در مراسم بالماسکه، چه پوششي را انتخاب ميکنيد؟
يک لباس شب زيباي فورچني ( يک بِرَنْد مُد).
گناهآلودترين لذتتان چيست؟
اينکه پاي پنجره وقتم را تلف کنم.
چه چيزي را مديون پدر و مادرتان هستيد؟
همه چيز.
چه کسي يا چه چيزي بزرگترين عشق زندگيتان است؟
من دو عشق بزرگ در زندگيام داشتهام. ريموند اسميت، شوهر اولم ( که فوريه ۲۰۰۸ درگذشت) و شوهر جديدم، چارلز گروس ( که مارس ۲۰۰۹ با او ازدواج کردم.)
عشق چه جوري است؟
عشق، احساسي وصفناپذير است، شايد يک اعتقاد، معنايي از ايمان.
چه کلمه يا عبارتي را بهطور مفرط استفاده ميکنيد؟
اگر ميدانستم بيش از حد به کارشان نميبردم!
اگر ميتوانستيد گذشتهتان را اصلاح کنيد، چه چيزي را عوض ميکرديد؟
يک نويسنده نميتواند هيچ چيز را از گذشتهاش پاک کند، چون اگر اين کار را بکند، آثاري که در آن دوره خلق کرده هم پاک خواهد شد. براي مثال من و همسر جوانم، وقتي تازه ازدواج کرده بوديم، ۹ ماه جهنمي را در بيمونت تگزاس تجربه کرديم. اما در آن ايام که به نوعي تبعيد از تمدن بود، من بخش اعظم اولين رمانم را کامل کردم.
اگر ميتوانستيد به گذشته برويد،کجا ميرفتيد؟
به يک روز ساده در سالهاي بسيار دور که با پدر و مادر و مادربزرگم گذراندم. وقتي دختر بچهاي بودم و پدر و مادرم در دهکدهاي زندگي ميکردند که حالا فقط توي خواب ميبينمش.
آخرين بار کي و چرا گريه کرديد؟
از وقتي همسرم، ريموند درگذشت، بارها گريه ميکنم. قبل از آن، به ندرت اتفاق ميافتاد.
دوست داريد در مراسم خاکسپاريتان چه آهنگي نواخته شود؟
نميخواهم آهنگي نواخته شود، اما شايد يک نوکتورن از شوپن بد نباشد.
مهمترين درسي که زندگي به شما داد، چه بود؟
من بزرگ شدم تا همدرد ديگران باشم.
* ترجمهي اين گفت و گو در روزنامهي فرهيختگان منتشر شده است.
پنجشنبه – ۲۴ دي ۱۳۸۸