گفت و گو با ای اس بایت، نویسندهی انگلیسی
درباره هزار و یک شب بسیار نوشتهام
ترجمه/ مجتبا پورمحسن : ای اس بایت، یکی از چهرههای برجستهی ادبیات عصر ماست. او پس از انتشار اولین رمانش با نام «سایه آفتاب» در سال 1964، چندین رمان منتشر کرده است. شهرت جهانی او زمانی به اوج رسید که در سال 1990 به خاطر کتاب «ثروت، یک عاشقانه» برنده جایزه بوکر شد. نام او همیشه در فهرست کاندیداهای دریافت جایزه نوبل قرار میگیرد. آخرین رمان این نویسنده 74 ساله انگلیسی با عنوان«قصه کودکان» سال گذشته منتشر شده. خانم بایت در گفت و گو با یکی از نشریات ترکیه دربارهی ادبیات سخن گفته است.
فیلیپ راث، نویسندهی آمریکایی اخیرا در یک گفت و گو پیش بینی کرد که رمان به عنوان یک ژانر حداکثر تا 25 سال دیگر منسوخ خواهد شد. به عنوان یکی از مهمترین رمان نویسان دورهی ما، نظر شما در مورد این پیشگویی چیست و آینده جهان را چگونه میبینید؟
من وضعیت رمان را از دست رفته نمیبینم. رمان، که ارتباطی ممتد را از یک شخص به شخص دیگر ترسیم میسازد و از زبان استفاده میکند، هنوز پیچیدهترین شیوهای است که ما برای گفت و گو با یکدیگر ابداع کردهایم. شاید شکلش تغییر کند – برای مثال الکترونیکی شود – اما وداع با رمان زمان بسیار زیادی طول خواهد کشید، همهی وبلاگها و فیس بوکهایی که داریم، در واقع گواهی بر این مدعاست که ما نیاز به نوشتن و خواندن داریم. شاید این شیوهها جایگزین رمانهای مبتذل و پیش پا افتاده شوند، اما نیاز به رمانهای خوب همیشه خواهد بود و نویسندگان خوب لازم است به فضای وبلاگستان، تویتر و… توجه کنند و ببینند چه اتفاقی دارد برای رسانهها میافتد.
در یکی از مصاحبههایتان اشاره کردید که در دوران کودکی کتاب میخواندید چون هیچ جایگزین دیگری برایش نداشتید. در جهان امروز جایگزینهای بسیار زیادی برای بچهها وجود دارد که هم خودشان را سرگرم کنند و هم چیزی یاد بگیرند. آینده کتابخوانی را چگونه پیش بینی میکنید؟ این«تغییر» یا«پیشرفت» شما را میترساند؟
من فکر میکنم عموما بچهها کم کتاب میخوانند. اما آنهایی که میتوانند بخوانند، چیزهای گوناگونی را در اینترنت میخوانند و بنابراین میفهمند که به زبان و تفکر علاقمند شوند. نوههای من به کتاب علاقمند هستند و پیوسته کتاب میخوانند.
هر چند یکی از آنها به مد و دنیای تصویر علاقه دارد. فکر میکنم ما نیاز عمیقی به داستان داریم و رمان این نیاز را جوری ارضا میکند که از عهدهی هیچ چیز دیگری برنمیآید. قصه گویی سینما و تلویزیون هم هست. اما در گذشته فیلمهایی که بر اساس کتابها ساخته میشد، فقط نیاز به آن کتاب را پررنگ میکرد. مردم پس از تماشای فیلم، با عجله میرفتند کتابش را میخریدند. ما میتوانیم از همهی این اشکال لذت ببریم.
در بعضی از رمانهایتان از جمله اثر جدیدتان،«کتاب کودکان»، از سنت قصهی پریان استفاده میکنید. نقش قصههای پریان و افسانهها در جهان داستانی شما و نقشش در متن شما چیست؟
من از افسانهها و حکایتها استفاده میکنم چون روایت واقعیت به تنهایی شیوهی کاملی برای توصیف دنیا یا قصهگویی و یا استفاده از زبان نیست.
افسانهها فرمهای دیرینی از گفت و گوی انسانها در جهان هستند و میتوانند درک ما از سرنوشت، تقدیر ناخوشایند یا گرفتار شدن، یا قوت و یا استعاره را بیان کنند. افسانهها الگوهای مشخصی دارند و همیشه نسخههای کمی تازهتر از همان الگوها را در چنته دارند. افسانهها در کتاب «کتاب کودکان» بخشی از قصه هستند.
آنها توصیفات استعاری ذهن قصه گویی است که من ساختهام و جهانی که در آن او قصه می گوید، متعلق به پایان قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است و در کتاب «ثروت» زودتر از آن، در نیمههای قرن نوزدهم است. خواننده رمان من چیزهایی دربارهی اولایو و جهانش میداند که تنها میتوان به شکل قصهگویی درکش کرد.
شما میگویید که نوشتن یک رمان مثل بنا کردن یک ساختمان است و شامل تحقیق زیاد، تحلیل اطلاعات به دست آمده و کار مقدماتی میشود. پس قریحه ادبیتان را کجا میگذارید؟ ادبیات را صرفا ساختاری میبینید که میتوانید ویرانش کنید؟
من فکر میکنم الهگان اسرارآمیز و بنابراین مذهبی هستند. تصویری که من از آن برای توصیف عملکرد مغز در زمانی که مینویسم، استفاده میکنم.
نور لامپها بر مداری سه بعدی، نورنها، سیناپسها و ارتباطاتی است که وقتی چیزی در تب و تاب است مثل نور شکل میگیرد. وضعیت هیجانی، خشک و فضل فروشانه نیست. درست در نقطهی مقابل، وحشی و به نوعی متکی به خود است. با مشاهدهی ارتباطات بین چیزها، افراد، جهانها و کلمات به آنجا میرسید.
در یکی از مصاحبههایتان گفتید:«رمان خوب میکوشد هستی جهان را درک کند.» به عبارت دیگر شما مخالف شیوهی نوشتن خود زندگینامهای و خود محوری هستید که بعضی از نویسندگان هم عصر شما از آن استفاده میکنند. با توجه به این مساله که به ویژه جدیدترین نسل نویسندگان زن مثل دوریس لسینگ و هرتامولر تمایل دارند که زندگی خودشان را بازتعریف کنند و سوژهی ادبیات قرار دهند، شما رابطهی بین زندگی نویسنده و آثارش را چگونه ارزیابی میکنید؟
این مصاحبه به شکل عجیبی مذهبی است. من در خانوادهای از اعضای فرقهی مسیحی به نام«انجمن دوستان» (کراکوها) بزرگ شدم با اندیشههای ساده و عمیق انسانی که بسیار برایم محترم است و آنها به من آموختند که به فکر خودم نباشم اما مراقب جهان باشم. بنابراین از ایدهی نوشتن از خود و نوشتن داستان زندگی خود متنفرم. اگرچه وقتی همهی آثار دوریس لسینگ و تونی موریسون را بررسی میکنید، میبینید بخش کوچکی از آثارشان خود زندگینامهای است. آنها دربارهی آدمهای جورواجور و دنیاهایی متفاوت و با ضرباهنگهای مختلفی مینویسند. آنها دربارهی مردان به همان خوبی مینویسند که در مورد زنان خوب مینویسند. هر دوی آنها اشتیاق دارند که از افسانه و اساطیر بنویسند. من آثار هرتامولر را نخواندهام، اما خواندن مطلبی دربارهی اینکه چه طور رمانهایش را مینویسد، ناراحتم کرده است.
بهطور کل من از نقد، زندگینامه نوشتن و همینطور تفسیر داستانها میترسم. تفسیر زندگینامهای هیچوقت فراتر از آنچه مخاطب میخواند، حقیقت ندارد و ارزش هنری داستان را تقلیل میدهد. من تا ابد از خداوند سپاسگزارم که با وجود این همه تحقیقی که انجام میدهیم، چیز بیشتری دربارهی شکسپیر نمیدانیم.
در رمانهای شما تاریخ وجه مهم و غالبی دارد، اما نمیتوان رمانهایتان را تاریخی دانست، چون یک جورهایی تا زمانهی ما هم ادامه مییابد. شما بین گذشته و حال پل ارتباطی ایجاد میکنید. میتوانیم بگوییم شما گذشته را برای آینده دگرگون میسازید؟ تاثیر سنت را بر آثارتان چگونه ارزیابی میکنید؟ از نظر شیوهی نگارش، میتوانیم فکر کنیم که شما در رمانتان به عنوان پارودی از سنتها استفاده میکنید؟
سوال خیلی خوب و جالبی را مطرح کردید. من مخصوصاً ایدهی تغییر گذشته برای آینده را دوست دارم، چون بسیار خوب میتواند آنچه را که در فکرم هست و امیدوارم انجام دهم، توضیح دهد.
من خودم مثل همهی آدمها، هستیام با گذشتهام شکل گرفته است، از جمله با آثاری که خواندهام که در گذشته نوشته شدهاند. به اشکال مختلف هم این اتفاق رخ میدهد. من با خواندن شعر و ادبیات دوران ویکتوریا و البته شکسپیر بزرگ شدهام، بنابراین بسیاری از چیزهایی که من فکر میکنم با کلمات و فرمهای فکری است که از آنها آموختم.
آخرین رمان من دربارهی زمانی است که بسیار کم از آن اطلاع دارم، زمان پیش از جنگ جهانی اول و با تحقیق دربارهی سیاست، هنر و تغییرات اجتماعی آن زمان، جهانی را که پدر و مادرم در آن بزرگ شدند و من به ارث بردهام، درک کردم و این تفکری را که از زمان حال دارم، تغییر داد.«رمان تاریخی» به عنوان یک ژانر«جهان دیگری» را برای مخاطبان میسازد تا در گذشته خیالی زندگی کنند. من همین کار را میکنم، اما سعی میکنم انسان را در تاریخ، گذشته و حال درک کنم.
ایدهی شما در استفاده از سنتها به عنوان پارودی را دوست دارم. به تعبیری من پارودی رمانها و همین طور شعرهای قرن نوزدهم را مینویسم. اما نه پارودیهایی تمسخرآمیز، بلکه پارودیهایی که بر اساس آنها از فرمهای اندیشه و زبان گذشته برای فهم زمان اکنون استفاده میکنم. من از آن دست آدمهایی نیستم که حسرت گذشته را میخورند. زندگی زمان حال را دوست دارم. اما اکنون چیزی است که با تاریخ بشر و تاریخ زمین معنا یافته است.
همانطور که میدانید، سنت ادبیات شرق در زمینه اساطیر و افسانهها بسیار غنی است. آیا به ادبیات شرق علاقمند هستید؟ آثار هیچ یک از نویسندگان اهل ترکیه را خواندهاید؟
به ادبیات شرق علاقه دارم اما با آن خیلی آشنا نیستم، مقالههای متعددی دربارهی هزار و یک شب نوشتهام و دربارهاش مطالب زیادی خواندهام. شدیدا کار رابرت اروین، محقق و نویسندهای را که اطلاعات زیادی دربارهی ادبیات شرق دارد تحسین میکنم. بخشی از افسانه پریان مدرن من، «جن در چشمان بلبل» در استانبول میگذرد.
جن من، جنی ترکی است. به دوست قدیمیام، جواد چاپان بسیار مدیونم. ما همکلاسی بودیم. میتوانم شعرهایش را با ترجمهی فرانسوی و انگلیسی بخوانم. همهی آثار اورهان پاموک را تحسین میکنم. یکی از آثار اولیه او را زمانی که هنوز در بریتانیا شناخته شده نبود، به عنوان کتاب سال انتخاب کردم، رمان قلعه سفید.