نگاهي به رمان «بهار ۶۳» اثر مجتبا پورمحسن، چاپ شده در روزنامه‌ي اعتماد

يک شهر، يک مرد، سه زن

يک‌شنبه – ۳ آبان ۱۳۸۸

محمود قلي‌پور، کاوه فولادي‌نسب: اولين اثر داستاني مجتبا پورمحسن، رماني است به نام «بهار ۶۳»، که در آخرين روزهاي تابستان روي پيشخوان کتابفروشي‌ها قرار گرفت. نثري روان، که اين روزها واقعاً کيمياست، داستاني روانکاوانه، و البته به دور از بازي هاي فرمي و کلامي رايج، روايتي سرراست و ماجرايي جذاب، از مهم ترين ويژگي هاي اين رمان است.
«بهار ۶۳» داستان مردي به نام فرزين را در پرکشمکش ترين روزهاي زندگي‌اش روايت مي کند. او مي خواهد از تهمينه، همسرش، جدا شود و با ميترا، همکارش، ازدواج کند که پاي سما، دوست ميترا، به زندگي اش باز مي شود. در اين ميان سهم فرزين تعدادي خاطره آميخته با ادبيات و سينماست که با تنهايي اش براي او باقي مي ماند. رمان اين طور شروع مي شود؛ «من خيانت مي کنم. به خودم خيانت مي کنم. به چيزهايي که فکر مي کنم. خيلي ها فکر مي کنند آدم اول خيلي با خودش کلنجار مي رود، خيلي آره، نه مي گويد تا بالاخره تصميمش را مي گيرد. اما همه آدم ها خيانت مي کنند بعد برايش دليل پيدا مي کنند. من هم وقتي به تهمينه خيانت کردم دنبال اين توجيهات بودم. ساعت ها مي نشستم رو به ديوار يا از پنجره زل مي زدم به محوطه مجتمع پرديس و دنيايي را تصور مي کردم که زندگي با تهمينه برآورده اش نکرده بود. دنيايي که همان موقع خلق مي کردم تا توجيه کنم چرا با يکي ديگر به بستر رفته ام.» (رمان «بهار ۶۳»، صفحه ۸)
در ادامه، راوي با روايتي غيرخطي داستان رابطه اش را با سه زن، تهمينه و ميترا و سما، تعريف مي کند. مهم ترين کارکرد اين شيوه روايت غيرخطي اين است که خواننده از همان ابتدا در جريان داستان قرار مي گيرد و احساس مي کند که هم راوي و هم زن هاي داستان را مي شناسد. روايت بيشتر شکل اعتراف گونه دارد و راوي سعي دارد از طريق آن به خودکاوي پرداخته و نقش خود را در جرياناتي که برايش اتفاق افتاده بازخواني کند. فرزين علاقه زيادي به ادبيات و سينما دارد و شغلش مترجمي است. برگرداندن متن ها از زباني به زباني ديگر، که حرفه اوست، در زندگي عادي اش وارد مي شود و او مدام زندگي اش را با آثار ادبي که خوانده يا آثار سينمايي که ديده، ترجمه و تفسير مي کند. نتيجه اين امر در رمان، ارجاع پي در پي روايت به آثار ادبي و سينمايي است. آثار کوندرا، رب گري يه، وولف، ناباکف، فاکنر و سينماي اسکورسيزي و کوبريک چنان با داستان مي آميزند که تصور رمان بدون آنها و امکاناتي که روايت مي دهند، امکان پذير نيست، هرچند در بعضي فصل ها نويسنده دچار افراط مي شود و رمان وابستگي زيادي به خارج از متن پيدا مي کند. در اين ميان «لوليتا» بيشترين بار را در رمان به دوش مي کشد. رمان رابطه بينامتني مناسبي با لوليتا برقرار مي کند و در انتها، به نظر مي رسد راوي در حال ترجمه جديدي از لوليتا يا خيانت است؛ ترجمه يي واقعي که منجر به نگاهي جديد، نوگرايانه و فلسفي از زندگي راوي مي شود.
«مي دوني سما، برعکس همه آدما که فکر مي کنن آدم عاشق مي شه تا تنهايي شو پر کنه، من فکر مي کنم آدما عاشق مي شن تا تنهايي شونو بزرگ تر کنن.» (رمان «بهار ۶۳»، صفحه ۸۹) البته زنان داستان، آنقدر شخصيت هاي منفعلي هستند، که به استثناي صحنه يي که ميترا مي فهمد فرزين با سما سر و سري دارد، در هيچ جاي ديگر رمان جدل يا گفت وگويي بين فرزين و زن و معشوقه هايش نمي بينيم. نتيجه يي که در ذهن خواننده نقش مي بندد، اين است که درگيري ذهني فرزين و واکنش اعتراف گونه او نسبت به خيانتي که مرتکب مي شود، مستقيماً از ذهن و روان خود او برمي خيزد و اين زنان رمان نيستند که او را مجبور به واکنش در مقابل خود مي کنند. چنين برداشتي، اگرچه مي تواند به هرچه بيشتر ساخته و پرداخته شدن شخصيت فرزين در رمان کمک کند، اما از سوي ديگر باعث مي شود زن هاي داستان در حد تيپ باقي بمانند و آنقدر به هم نزديک شوند که حتي گاهي با هم اشتباه گرفته شوند. پيشتر پورمحسن را با نقدهاي ادبي و شعرهايش مي شناختيم و حالا «بهار ۶۳»، يادمان مي‌آورد که هنوز هم مي شود رماني از نويسنده يي جوان را در يک نشست خواند. و هنوز هم مي شود در اين مملکت، بعد از خواندن يک کتاب از نويسنده يي جوان، منتظر کتاب بعدي اش ماند.