گفت و گو با ویسواوا شیمبورسکا، شاعر برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۶
بدون تنهایی نمیتوانم بنویسم
ترجمه/ مجتبا پورمحسن: ویسواوا شیمبورسیکا، دوم جولای سال ۱۹۲۳ در کورینک استان پزنان لهستان به دنیا آمد
از سال ۱۹۳۱ در شهر کراکوف زندگی کرد. از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ در دانشگاه یا گلونیان در دو رشته ادبیات لهستانی و جامعه شناسی درس خواند. اولین شعرش را در مارس سال ۱۹۴۵ با نام «دنبال یک کلمه میگردم» در یکی از نشریات لهستانی چاپ کرد.
بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۸۳ دیسواوا به عنوان دبیر بخش شعر و ستوننویس در هفتهنامه ادبی «زندگی ادبی» کارکرد. مجموعهای از مقالات او که در این نشریه به چاپ رسید بعدها به شکل کتاب چاپ شد و به چاپ چهارم رسید.
شمبورسکا شانزده مجموعه شعر منتشر کرده و به ترجمه ستون ادبی به زبان فرانسه نیز مشغول بوده است. اشعار او به زبانهای انگلیسی، آلمانی، سوئدی، ایتالیایی، عبری، مجارستانی، چک، اسلواک، رومانیایی، بلغارستانی، فارسی، کردی و چندین زبان دیگر ترجمه شده است.
ویسواوا در سال ۱۹۹۱ جایزه گوته و در سال ۱۹۹۵ جایزه هردر را دریافت کرد. در همین سال او دکترای افتخاریاش را از دانشگاه پزنان دریافت کرد. یکسال بعد او جایزه پن لهستان و بزرگترین جایزه ادبی جهان یعنی نوبل را دریافت کرد.
بعضی مجموعه شعرهای او عبارتند از: «به این خاطر زندگی میکنم»، «سؤالاتی از خویشتن»، «نمک»، «مردم روی پل»، »پایان و آغاز» و «لحظه»
شمبورسکا در بخشهایی از خطابه نوبل خود که یکی از تأثیرگذارترین خطابههاست گفته است: «در سخنرانی مثل اینکه اولین جمله همیشه دشوارترین است. حال به زبان آوردهام. ولی فکر میکنم جملههای بعد هم سخت خواهد بود. جملات سوم، ششم، دهم و یا حتی آخرین جمله از آنجائیکه قرار است از شعر حرف بزنم و چون همیشه براین اعتقاد بودهام که نمیتوانم خیلی خوب درباره شعر بگویم خیلی کم دربارهاش حرف زدهام پس سخنانم زیاد به درازا نمیکشد. چیز ناقص و حتی کمتر عرضه شود تحملپذیرتر میشود. دکترای شعر وجود ندارد. اگر بود معنایش این بود که شاعری شغلی است که برای اکتسابش دوره تحصیلی تخصصی را گذراند و همیشه در امتحانها شرکت کرد.
چرا تنهایی این قدر برای شما اهمیت دارد؟
چون بدون تنهایی نمیتوانم بنویسم. نمیتوانم تصور کنم که نویسندهای برای دستیابی به سکوت و آرامش نجنگد. متأسفانه شعر در همهمه و شلوغی متولد نمیشود. حبس شدن در چهاردیواری، بیآنکه تلفن زنگ بزند. این چیزی است که برای نوشتن نیاز است.
بعضی از شعرهایتان دروننگر هستند. بعضیها هم در خود مانیفستهای سیاسی عاری از تعجب دارند. آیا با رسالت خاصی مینویسید؟
فکر نمیکنم که رسالت خاصی بردوش داشته باشم. گاهی از نظر روحی نیاز دارم که چیزهای کلی درباره جهان بنویسم و گاهی هم درباره خودم مینویسم.
من معمولاَ برای خوانندههای خاص مینویسم، اگرچه دوست دارم که خوانندههای زیادی داشته باشم. بعضی از شاعران با این هدف مینویسند که آدمهای زیادی را در یک اتاق جمع کنند و به همین دلیل فضاهای مختلف را یک جا تجربه میکنند. اما من ترجیح میدهم که خواننده شعرهایم رابطهای خاص و یک به یکی با شعرم برقرار کند.
بیان پوچی و بیهودگی هدف شعر شما است؟
اگر منظورتان این است که شعر نوعی خودنمایی است، شاید این طور باشد.
هیچوقت در این مورد جدی فکر نکردهام. اما گفتن احساسات به آدمهای ناشناس تا حدی شبیه به فروختن روح است. در طول زندگی همه ما اتفاقات ناراحت کنندهای رخ میدهد. باوجود این، وقتی اتفاقات ناگوار برای یک شاعر روی میدهد، او حداقل میتواند آن را توصیف کند. آدمهای دیگری هم هستند که به تعبیری محکوم به زندگی در سکوت هستند.
برخی از منتقدین شعر شما را بیاحساس و سرد توصیف میکنند. اما شما آن را درونی و شخصی عنوان کردهاید. آیا این دو تعریف میتواند یکی باشد؟
هریک از ما ذات قدرتمندی داریم و میتوانیم واقعیت وجود هر چیز را از فاصلهای ببینیم و البته هم زمان میتوانیم درباره آنها حرفهای شخصیتری بزنیم. من سعی میکنم که هم خودم و هم جهان را از منظرهای مختلف ببینم. فکر میکنم خلی از شاعران دچار این دوگانگی باشند.
در کارتان چیزی هم هست که منحصراَ لهستانی باشد؟ آیا اگر شما اهل کشور دیگری بودید، باز هم همین طور شعر مینوشتید؟
در این باره نظری ندارم. ولی واقعاَ دوست داشتم که میتوانستم زندگی آدمهای مختلف را زندگی کنم و بعد آنها را باهم مقایسه کنم.
کدام شعرتان را بیشتر دوست دارید؟
بهترین شعر من همانی است که الان در فکر نوشتنش هستم. باید این شعر را دوست داشته باشم که بتوانم نوشتنش را شروع کنم. وقتی شعر با چاپ در کتاب وارد جهان میشود، من به آن اجازه میدهم که زندگی شخصیاش را آغاز کند.
چرا به شعر روی آوردید؟
کاملاَ اتفاقی بود. شاید اتمسفر شعر در خانه ما منتشر شده بود. خانه ما فضایی روشنفکری داشت. ما همیشه درباره کتاب صحبت میکردیم. بسیار هم میخواندیم به خصوص پدرم. از پنج سالگی نوشتن شعر را آغاز کردم. اگر شعری مینوشتم (شعر کودک) که پدرم خوشش میآمد، سراغ جیبش میرفت و به من پول میداد. دقیقاَ نمیدانم چقدر، ولی از نظر من خیلی بود.
در سالهای تقریباَ دور شما به تمجید از کمونیسم پرداختید. چرا؟
توضیحش واقعاَ سخت است. شاید امروزه مردم شرایط آن موقع را نفهمند. من واقعاَ میخواستم بشریت را نجات دهم. اما راه اشتباهی را انتخاب کرد. و فهمیدم که نباید عاشق بشریت بود ولی میتوان آدمها را دوست داشت. عشق نه، بلکه دوست داشتن، من عاشق بشریت نیستم ولی تک تک آدمها را دوست دارم. سعی میکنم آدمها را بفهمم اما نمیتوانم راه راستگاری را به آنها پیشنهاد کنم. درس بسیار سختی بود، تجربه دوران جوانیام بود. با اعتقاد کامل آن کار را کردم و متأسفانه بسیاری از شاعران این اشتباه را مرتکب شدند و بعد به زندان افتادند و دیدگاهشان تغییر کرد. خوشبختانه مثل اینکه من از این بخش از سرنوشت مشترکمان جان سالم به در بردم چرا که من هیچگاه خصلت یک فعال سیاسی واقعی را نداشتهام.
انقلاب چه تأثیری برشعرتان گذاشت؟
تأثیری برنوشتن من نگذاشت؛ چرا که این شروع انقلاب در سالهای ۵۵-۱۹۵۴ (در پی مرگ استالین) دیدگاه من تغییر کرده بود و همان طور فکر میکردم که حالا میاندیشم. بعد از همه آن اشتباهات، پس از اینکه نگر شمن تغییر یافت، انقلاب در زندگی من به عنوان یک شهروند لهستانی تأثیر گذاشت. اما در زندگیام به عنوان یک شاعر، نه.
بعضی از منتقدین معتقدند که حکومتهای نوتالیتر در اروپای شرقی الهام بخش آثار ادبی درخشانی بودهاند. اما دموکراسی نتوانسته است برخلق آثار درخشان تأثیر مثبت بگذارد. شما پس از تغییرات سال ۱۹۸۹ فقط یک مجموعه شعر منتشر کردهاید. آیا ارتباطی بین این تغییرات و خلق آثار ادبی وجود دارد؟
قطعاَ نه. من معمولاَ هرشش یا هفت سال یک مجموعه منتشر میکنم. همیشه همین طور کار کردهام و از دهه پنجاه میلادی به این طرف همیشه درباره چیزهای مختلف همان طور نوشتهام که حالا مینویسم.
دوستانتان اعتقاد دارند که در شما نوعی حسن شوخ طبعی وجود دارد که اغلب در شعرهایتان منعکس میشود. طنز چه جایگاهی در شعرتان دارد؟
نمیخواهم اینجا پز بدهم اما واقعاَ همین طور هستم. من در روابط دوستانه استعداد خوبی در زمینه شوخ طبعی دارم. البته منظور من دوستی با آدمهای خاص است. واقعاَ نمیتوانم دوستی کاملاَ معنوی را متصور شوم. فکر میکنم دوستی تنها بدین معنی است که طرفین از دست هم ناراحت نشوند و بتوانند همدیگر را بخندانند.
میکوشید که این خنده را در شعرتان تزریق کنید؟
به طور طبیعی در شعر من نفوذ میکند. هیچ تعمدی در کار نیست. گاهی شعرهایی مینویسم و تنها هدفم این است که دیگران را بخندانم. برای مثال نامههایی مینویسم که در آنها از شعر فکاهی انگلیسی (که خیلی به آن علاقه دارم) استفاده میکنم و متقابلاَ طرف مکاتبهام به همین صورت پاسخم را میدهد.
شما برای شوخ طبعی ارزش قایلاید. در عین حال شعرهای ناراحت کنندهای مینویسید. کدامیک را مناسبتر میدانید؟
این دو به آسانی باهم وفق داده میشوند. نمیتوان تنها یک حس نسبت به جهان داشت. در حین گذر از ماجراهای مختلف که من زندگیاش مینامم، گاهی احساس ناامیدی میکنید و گاهی هم احساس زیبا و مطلوبی نسبت به آن دارید. وقتی بچه بودم هیچ اتفاقی تعجبم را برنمیانگیخت. اما حالا با هرچیزی به وجد میآیم، حتی با دیدن چیزهای خیلی کوچکی نظیر برگ یا گل و میگویم چرا این؟ این چیست؟ نوع دیگری از تحریک نیز در من وجود دارد: کنجکاوی. من نسبت به آدمها کنجکاوم، نسبت به احساساتشان، نسبت به نوع زندگی و سرنوشتشان کنجکاوم. و این چیزی است که «زندگی» معنی میدهد.
برخی از شعرهایتان درباره جهان منفیبافی میکنند. شما فرزندی ندارید. آیا آینده برای بچهها اینقدر تاریک است؟
دوست داشتم بدانم وقتی به دنیا میآمدم جمعیت جهان چقدر بود و حالا چقدر است. حدس میزنم که دو برابر شده است. این چیزی است که امروز توجهم را به خود جلب میکند. من در شهری کوچک نزدیکی شهر پوزنان به دنیا آمدم. آنجا دریاچهای کوچک داشت که مردم میرفتند ماهیگیری میکردند. حتی میتوانستند در آن دریاچه سوار قایقهایی بادباندار بشوید. حالا این دریاچه بسیار کوچک شده است و علفهای هرز در ان رشد کرده است. دریاچه در حال از بین رفتن است. حالا فکر کنید که چند دریاچه در جهان خشک شده است. در حالی که تعداد آدمها هر لحظه بیشتر و بیشتر میشود. پس اوضاع چندان هم خوشایند نیست. بعضیها میگویند: «بگذارید آدمهای بیشتر به دنیا بیایند. زمین برای همه آنها جا دارد» من با این حرف مخالفم. همه ما میدانیم که در هرلحظه چند نفر براثر سوء تغذیه و بیماریهایی که باید منقرض شده باشند میمیرند. من نمیتوانم درباره این چیزها با شوخ طبعی حرف بزنم.
اهمیتی برای ملکالشعرای نوبل بودن قائلید؟
هنوز نمیدانم. حتی یک لحظه وقت نداشتهام که در این مورد فکر کنم. حداقل به چهار روز آرامش و سکوت نیاز دارم تا بتوانم به خوبی فکر کنم.
نگرش فلسفی خاصی نسبت به زندگی دارید؟
فکر میکنم به طور غریزی نگرشی نسبت به زندگی دارم. کمابیش میدانم چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. هرگز نگفتهام که هرکاری که انجام میدهم درست است. اما میدانم چه موقعی مرتکب اشتباه میشوم.
در شما حس تیزبینی قابل توجهای وجود دارد. این حس ازکجا ناشی میشود؟
من نمیتوانم از یک نقاش بپرسم چرا به این سبک یا سبکهای دیگر نقاشی میکند. همین طور نمیتوانم از یک آهنگساز بپرسم که موسیقیاش در چه فرآیندی شکل میگیرد؛ چرا که میدانم آنها نمیتوانند توضیح دهند. پس من هم نمیتوانم شاید من با این حس به دنیا آمده باشم و البته کمی هم روی آن کار کردهام.
شعرهایتان را چطور مینویسید؟ پشت کامپیوتر؟
هرگز پشت کامپیوتر نمینویسم. به ارتباطی مستقیم بین دست و سرم نیازمندم. انسان مدرنی نیستم. روی کلمات خط میکشم. بسیار قدیمی فکر میکنم با خودکار مینویسم.
آکادمی سوئد اشاره کرده که تعداد آثار منتشره شما بسیار اندک است، چرا بیشتر نمینویسید؟
بیشتر اوقات چیزهایی را که نوشتهام کنار میگذارم و از نو آغاز میکنم. اغلب در آن واحد به دو شعر فکر میکنم. آنها گفتهاند که من دویست شعر نوشتهام. اما در حقیقت خیلی بیشتر نوشتهام. گاهی چیزهایی را که شب نوشتهام فردایش میخوانم و توی سطل آشغال میاندازم.
جوانان را به نوشتن شعر تشویق میکنید؟
هرکسی باید این خطر را در خود تجربه کند. در نقطهای از زندگیتان وقتی بزرگ شدهاید به جهان خطرات و مسئولیتهای شخصی وارد میشوید و چیزی نمیماند که بتوانید از آن اجتناب کنید. آن وقت شعر مینویسید و ما آن را خواهیم خواند. باید در نظر داشته باشید که ممکن است حاصل کارتان شعرهای بسیار بدی باشد اما ممکن هم هست که موفق شوید.
این گفتوگو در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است.