گفت و گو با سعيد صيرفي‌زاده، نويسنده ايراني‌الاصل آمريکايي

از ادبیات ایران هیچ شناختی ندارم

مجتبا پورمحسن:سعید صیرفی‌زاده، شاید تا دو ماه پیش برای ما که در ایران زندگی می‌کنیم، فقط یک اسم فارسی بود. اما در هفته آخر فوریه ۲۰۱۰، داستانی با عنوان «اشتها» از او در مجله معتبر نیویورکر منتشر شد. وقتی بدانیم نویسندگان بزرگی همچون جان آپدایک، دن دلیلو، جویس کرول اوتس و… آثار درخشانی را در این مجله منتشر کرده‌اند، اهمیت انتشار چاپ داستان صیرفی‌زاده در نیویورکر دوچندان می‌شود.

سعید صیرفی‌زاده، نویسنده ایرانی‌الاصل آمریکایی از پدری ایرانی و مادری یهودی در بروکلین آمریکا به دنیا آمد. از او تاکنون چند نمایشنامه منتشر شده و خودزندگینامه اخیرش «وقتی که اسکیت‌ مجانی خواهد شد» با استقبال نشریات ادبی قرار گرفته است. او در این خودزندگینامه، به روایت تعلقات چپ‌گرایانه والدینش می‌پردازد و به نحوی، سیستم فکری چپ و سوسیالیستی را به نقد می‌کشد.

او که تاکید دارد یک آمریکایی است، برنده چند بورس ادبی شده است. با سعید صیرفی‌زاده گفت و گویی کردم که در ادامه می‌خوانید.

DSC 7563 707081

کتاب اخيرتان «وقتي اسکيت مجاني خواهد شد»، خاطرات سياسي يک کودک معرفي شده است. اين کتاب خود‌زندگي‌نامه است يا نيمه‌خود‌زندگينامه؟
«وقتي اسکيت مجاني خواهد شد» خود زندگي‌نامه من درباره‌ي بزرگ شدنم در آمريکا و با والديني بود که به يک سازمان کمونيستي به نام حزب کارگر سوسياليست تعلق خاطر داشتند. همچنين کتابي است درباره‌ي اين واقعيت که مادرم، يک آمريکايي يهودي و پدرم، ايراني است.

نگاه‌تان در اين کتاب، انتقادي است؟
نگاه منصفانه و صادقانه به فضای رشد در سازماني بود که اعتقادات بسيار شديد بنيادگرايانه داشت. عنوان کتاب مربوط به هشت سالگي من است، وقتي از مادرم خواستم تا برايم يک اسکيت بخرد، مادرم گفت: «ما نمي‌توانيم اسکيت بخريم. اما انقلاب که بشود، همه مي‌توانند اسکيت‌ها داشته باشند، چون همه‌ي اسکيت‌ها مجاني خواهد شد.» فکر مي‌کنم خاطراتم در واقع داستاني درباره‌ي غريب بودن است. همين‌طور روايتي از اين واقعيت است که پدر نداشتن و تاثير مخربي که مي‌تواند روي بچه بگذارد، چه معنايي دارد.

گفته مي‌شود بعضي از ايرانيان مقيم آمريکا معمولاً وقتي مورد استقبال قرار مي‌گيرند که با نگاهي سياسي- مثبت يا منفي- بنويسند، واقعا اين‌طور است؟
نه، من مي‌توانم درباره‌ي هر چيز که دلم مي‌خواهد، بنويسم. هرگز احساس نکرده‌ام که مجبورم فقط درباره‌ي سياست بنويسم، حتا به هيچ کس اجازه نمي‌دهم درباره‌ي موضوع چيزي که مي‌نويسم، به من القا کند. اين نکته را هم بايد مد نظر داشته باشيد که از خيلي جهات، من ايراني نيستم، آمريکايي‌ام. در آمريکا به دنيا آمده و بزرگ شده‌ام.

در مقابل، بسياري از ايرانيان مقيم آمريکا، فکر مي‌کنند که نوشتن درباره‌ي مسايل سياسي تقريبا تنها راه ممکن براي موفقيت در زمينه نوشتن است. چرا؟
من چنين تجربه‌اي نداشتم.

هر چند که در آمريکا به دنيا آمده‌ايد، اما با توجه به اين‌که پدرتان ايراني است، به فارسي فکر مي‌کنيد؟ مي‌توانيد فارسي حرف بزنيد؟
وقتي 9 ماهم بود، پدرم خانه را ترک کرد، و در هجده سال اول زندگي‌ام، او ارتباط بسيار کمي با من داشت. پس از آن هم شناخت محدودي درباره‌ي فرهنگ، تاريخ يا سياست ايراني دارم، من هرگز در ايران نبوده‌ام و نه مي‌توانم فارسي بخوانم، نه فارسي بنويسم.

خب، پدرتان ايراني است. اين دليل خوبي براي اين‌که فارسي بخوانيد يا حرف بزنيد، نيست؟
فکر مي‌کنم در دوران کودکي ارتباط متفاوتي با پدرم داشتم، انگيزه‌ي خوبي بود. اگر در کنار او بزرگ مي‌شدم، شايد به زبان فارسي سليس حرف مي‌زدم. اما ايراني بودنم در اکثر موارد براي من فقط يک تصور بوده، سرچشمه‌ي بزرگ بيگانگي. از سال 1979 به بعد، ايراني بودن در آمريکا خيلي محبوب نبود.

هرگز تلاش نکرديد زبان فارسي را ياد بگيريد؟
ده سال پيش در يک کلاس زبان فارسي در دانشگاه نيويورک ثبت نام کردم. من تنها کسي بودم که اصالت ايراني داشت و چون فکر مي‌کردم به‌طور ذاتي در زبان فارسي مهارت داشته باشم، خيلي به خودم فشار آوردم. معلوم شد اين‌گونه نيست. اين تنها تلاش من براي صحبت کردن به زبان فارسي بود.

هيچ شناختي از ادبيات معاصر ايران داريد؟
نه.

اين خيلي طبيعي نيست، هيچ علاقه‌اي هم به ادبيات معاصر ايران نداريد؟
من هرگز خيلي درباره‌ي ادبيات ايران فکر نکرده‌ام. تنها با يک نويسنده‌ي ايراني آشنا هستم؛ رضا براهني. او دوست پدر و مادرم بود. شايد دليل شناخت محدود من اين واقعيت باشد که آثار نويسندگان ايراني،‌ به‌طور گسترده در آمريکا ترجمه و پخش نشده است. البته با فيلم‌هاي ايراني آشنا هستم، مثل فيلم‌هاي عباس کيارستمي که در اين‌جا کاملاً مشهور است.

شما به اسم‌تان خيلي حساسيد. تاکيد داريد که اسم‌تان با املايي که مي‌پسنديد، نوشته شود و از عوض کردن اسمتان خودداري کرده‌ايد. پس چرا از فرهنگ و ادبيات ايراني اينقدر بي‌اطلاع هستيد؟
من اسم ايراني‌ام را ترجيح مي‌دهم، چون نامي است که هنگام تولدم روي من گذاشتند. تلاش زيادي براي حفظ نامم به خرج دادم، به ويژه در سال‌هاي بحران اشغال سفارت آمريکا ایرانی‌های این‌جا به خاطر ترس از حمله به آن‌ها، از خودشان متنفر بودند. براي من خيلي آسان‌تر بود اگر نام فاميلي مادرم را مي‌پذيرفتم، هريس. اما نام صيرفي‌زاده را حفظ کردم، چون اين تنها ارتباط موجود بين من و پدرم بود.

خبر داريد که انتشار داستان «اشتها»ي شما در مجله‌ي نيويورکر در ايران بازتاب داشته و اين داستان ترجمه هم شده است؟
نه،‌نشنيده‌ام. خبر نداشتم اين داستان در بين نويسندگان ايراني بازتاب داشته. از شنيدن اين خبر هيجان زده‌ام.

* اين گفت و گو در روزنامه‌ي فرهيختگان منتشر شده است.