گفت و گو با سیدرضا شکرالهی، ویراستار
ویراستار، هووی نویسنده نیست
مجتبا پورمحسن: سیدرضا شکرالهی، ویراستار پرکاری است. شاید این پرکاری خیلی هم از لحاظ کمیت نباشد، بلکه برمیگردد به کیفیت کارش. نویسندگانی که شکرالهی کتابشان را ویرایش کرده، اکثریت قریب به اتفاق معتقدند که او، ویراستاری حرفهای و تیزهوش است و به خوبی پاسخ اطمینان نویسنده به خود را میدهد. سیدرضا شکرالهی، نویسنده خوابگرد، یکی از پربینندهترین وبلاگهای ادبی هم هست. با او درباره چند و چون ویراستاری آثار داستانی گفت و گو کردم.
شما چند سال است ویراستاری میکنید؟
گمان کنم از سال ۱۳۷۵
از سال ۷۵ ویراستار حرفهای شدید یا مثلاً هرازچندگاهی کار میکردید؟
نه. اوایل اصلاً قصد ویراستارشدن نداشتم، ولی برای دوستان نزدیک ویراستاری و حتا بازنویسی میکردم. ولی ویراستاری به صورت همکاری حرفهای با ناشران را از وقتی شروع کردم که با توصیهی احمد غلامی، محمدحسن شهسواری و یعقوب یادعلی، نشستم پای ویراستاری زبانی رمان «لکههای تهِ فنجان قهوه»ی رضا ارژنگ. سال ۷۹ بود یا ۸۰. همان شد پایهی همکاریام با نشر افق. پس از آن بود که دیدم از پک اولی که من زده بودم، به جای من این دوستان آنقدر سرکیف شده بودند که انگار چارهای نداشتم جز این که از پای بساط بلند نشوم! حالا هم که دیگر توان بلندشدن ندارم.
تعریفی که خودتان از ویراستاری دارید، اگر به صورت کوتاه بخواهید بگویید، چیست؟
پیشتر گفتهام، اینجا هم عیناً تکرار میکنم که به جای تعریف شخصی، بهتر است بگویم وظیفهی من ِ ویراستار در ویرایش داستان ایرانی چیست. مهمترین وظیفه «ماما»ی خوب بودن است برای کمک به سالم به دنیا آمدن نوزادی به نام «رمان» یا «مجموعهداستان». حالا این قابلگی دامنهای وسیع دارد؛ از پیراستن نثر از غلطهای نگارشی و دستوری گرفته تا کمک به زبان و ریتم و حتا تغییرات ساختاری. این، وظیفهای ست که من در برابر هر داستانی دارم.
خیلیها در ایران تعریف ابتدایی که از ویراستار به دست میدهند از همان کلمهی ویراستار مشتق میشود .انگار که ویراستار کسی است که صرفاً کتاب را از نظر نقطهگذاری و رعایت دستور زبان فارسی ویرایش میکند، یعنی مرتباش میکند. یک تعریف دیگر که فکر میکنم تعریف مهمتری باشد که در واقع همان قابلهبودن است، در ایران رایج نیست. کمی راجع به این صحبت میکنید؟
تعریف عمومی از ویراستاری همان است که شما میگویید. اما در حوزهی ادبیات داستانی، ماجرا چیز دیگری است. یعنی این تعریف عمومی، سطح نخست کار یک ویراستار ادبیات داستانی است. اما بحث اصلی بر سر تسلط ویراستار بر زبان در داستان است. نه فقط تسلط که آنقدر مهارت و خلاقیت داشته باشد که بتواند با تعریفی که هر اثر در ابتدای کار از زبان و روایت خود ارائه داده، ضمن حفظ اسلوب، به پاکیزگی، تقویت و انسجام آن کمک کند.
برای همین ویراستاری ادبیات داستانی فقط یک نگاه سوم دستور زبانی نیست، بلکه نخستین منقد کنشمند اثر است و چنین ویراستاری نقش همان قابلهای را ایفا خواهد کرد که پابهپای نویسنده به زایش اثر کمک میکند. با این وصف او فقط بهیاری نیست که آلودگیها را پاک کند و وسایل را سر جاشان بگذارد. این تعریف هنوز در ایران شکل نگرفته و کسانی که در این حوزه به این صورت تخصصی کار میکنند، شمارشان هنوز آنقدر نشده که همگان با این تعریف آشنا شده باشند.
جامعهی ادبی هنوز نسبت به ویراستاری و ویراستار آمادگی پذیرش دارد، با توجه به تجربیاتی که داشتهاید؟
اوایل بسیار مقاومت میشد چون نویسندهها بیشتر ویراستار را یک مزاحم و فضول میدانستند. کسی که از داستان سردرنمیآورد و قرار است چیزهایی را به هم بزند که از نظر نویسنده تمام و کمال است.
چیزی مثل هوو، درست است؟
بله. یعنی سادهاش میشود این که من داستاننویس نشستهام در دنیایی که خودم آن را ساختهام، چیزی را که دوست داشتهام خلق کردهام، حالا یک نفر غریبهی داستاننشناس از بیرون میخواهد بیاید چه کار کند؟ چی را دستکاری کند؟ در نهایت تسلیم شیوهنامهی ناشران در رسمالخط میشدند.
البته در حوزهی ویراستاریِ ترجمه و نیز کتابهای غیرداستانی سالهای سال است که چنین نگاهی وجود ندارد. اما در دنیای داستاننویسی به مرور میدیدم که این جور نگاه شکسته میشود. چرا؟ بیشتر بهخاطر نتیجهی کارها. اوایل خودم با مقاومت زیادی روبهرو بودم یا حتا نگرانی. اما وقتی نتیجهی کار را میدیدند، نه تنها رضایت میدادند که تازه با تعریفی از ویراستار روبهرو میشدند که از ذهنشان دور بود؛ کسی که یاریگر نویسنده است، نه فضول اثر!
البته بخشی از نگرانی نویسندهها همان بحث مالک معنوی اثر است. تلقی نادرست برخی نویسندگان این است که ویراستار با دخالت در متن، بخشی از این حق انحصاری نویسنده را به نام خود میزند. اما همانطور که گفتم این تلقی نادرست است. ویراستار داستانی کسی ست که ارزش آنچه را نویسنده مالک آن است، بیشتر میکند. حتا میتوان گفت چه بسا نویسندگانی که به خاطر گزینش یک ویراستار خوب ستوده شدهاند.
البته در سالهای اخیر مد شده که همه میگویند ویراستار خوب است، من اینطور احساس میکنم. اما انگار علیرغم آن ادعا ،هنوز آمادگی لازم برای پذیرش ویراستار وجود ندارد. اینطور نیست؟
نه، پذیرش با مفهومی که در ذهن شماست، نه. البته من به نویسندگان کهنهکار و مقاومتشان تا حدی حق میدهم. اما جوانترها هم گاهی سرسختی میکنند و اعتماد ندارند. شاید چون فکر میکنند کسی که ویراستار است، کارشناس ادبی نیست. شاید در جاهایی با ویراستارهایی روبهرو شدهاند که در این زمینه تخصصی کار نکردهاند و حالا اعتماد کردن برایشان دشوار است.
به این نکته اشاره کردید که حالا یک ذره به آدمهای قدیمی میشود حق داد. چرا میشود حق داد؟
منظورم از حق دادن، درک کردن است. یعنی به خاطر جایگاهشان درک میکنم که چرا این حرف را میزنند یا چنین نگاهی دارند، وگرنه من به هیچیک از این دو دسته حق نمیدهم. چون در هر دو گروه سراغ دارم نویسندگانی را که با ویراستاری تخصصی، به نتیجهی بهتری رسیدهاند و نیز سراغ دارم آثاری را از هر دو گروه که به علت تن ندادن به ویرایش در معرض نقد منفی قرار گرفتهاند.
نکتهای هم هست مثل اینکه این تصور در ذهن نویسندگان ما وجود دارد که انگار نویسندهای که ویراستار دارد، نویسندهایکم سواد است و مخاطب چنین قضاوتی در موردش دارد. آیا به نظر شما مخاطبان وقتی میبینند کتاب را یکی ویراستاری کرده و اولش نوشتهاند ویراستار- هنوز که خوشبختانه یا بدبختانه اسم ویراستار روی جلد کتاب نرفته، فعلاً صفحه چهارم، پنجم است- آیا مخاطب این برداشت را دارد؟ نویسنده حق دارد نگران این برداشت باشد؟
نه، اینطور نیست. باز از همان مثال قابله استفاده میکنم؛ مادری که از امکانات بیشتری برای زایمان نوزادش استفاده میکند به این مفهوم نیست که مادری را خوب بلد نیست، بلکه مفهومش این است که آدمی هوشمندتر و باتجربهتر است. مناقشهی اصلی بر سر همان بحث مالک معنوی است که اشاره کردم. این نگاه باید شکسته شود. خود من هر قدر هم که روی یک کار زحمت بکشم، شاید مواردی بوده که دو ماه تمام مثلاً روی یک رمان صد و بیست صفحهای کار کردهام ، سرآخر دستمزدم را همپای مثلاً یک نمونهخوان گرفتهام و رفتهام کنار. از هر چیزی که شامل حقوق معنوی این کار است چیزی نصیب من نمیشود؛ نباید هم بشود. در بارهی «مخاطب» هم اتفاقاً معتقدم ماجرا برعکس است، یعنی خوانندهی آشنا با ادبیات وقتی ببیند یک اثر ویراستار خوب داشته، اعتمادش به اثر و نیز نویسنده بیشتر جلب میشود. دستِکم من تا حالا ندیدهام مخاطبی این را به حساب کمسوادی نویسنده بگذارد.
چیزی که جالب است این که در کشورهای خارجی نویسندگانی که کتابهایشان تیراژهای دویست و سیصد هزار و حتا یک میلیون نسخهای دارد، با وجود این نه تنها ویراستار هم دارند، بلکه اسم ویراستارشان هم روی کتاب میآید و حتا مهم است که آن ویراستار کیست که اسمش روی کتاب آمده، یعنی همان روی فروش تاثیر دارد. از طرفی ما نویسندگان ایرانی که نه هنوز جایزهای بردهایم در سطح منطقهای حتا، نه اینکه سابقهی داستان نویسی خیلی زیادی داریم و تیراژ کتابهایمان نه از دو هزار تا و نه پنج هزار تا بالاتر میرود، این مقاومت را داریم. به نظر شما ریشهاش کجاست؟ البته جدای آن بحث حقوق معنوی، چون بالاخره آنها هم این دغدغه را دارند.
اینجا ایران است؛ با همان تعریفی که وقتی میخواهید سوار تاکسی بشوید یا مثلاً در انتخابات شرکت کنید! تعریف ویراستار در اروپا یا با تعریف آن در ایران هم تفاوت بسیار دارد.
میشود مختصر اشارهای به این تفاوت بکنید.
قبلاً در مصاحبهای دیگر گفتهام که در ایران و در بهترین حالت، کار هر ویراستار را با تعریفی که در غرب وجود دارد، مجموعهای از چند آدم به صورت اشتراکی انجام میدهند: خودِ نویسنده، استاد یا دوستِ نویسنده، کارشناس نشر، ویراستار و البته ممیز ارشاد و اخیراً هم مسئول امضای اعلام وصول کتاب!
ولی در اینجا کدام ویراستاری کتاب به نشر معرفی میکند و اصلاً کدام ناشر نظر ویراستار را برای نشر کتاب قبول دارد؟ برای مثال میگویم: شما در غرب نویسنده هستید و من ویراستار. با شما آشنا هستم، طرحی را به من پیشنهاد میدهید، ما جلساتی میگذاریم و با هم کار میکنیم. من به شما کمک میکنم و شما کار را مینویسید. بعد من مینشینم با آزادی کامل و البته با شناختی که هم از دنیای ذهن شما و نیز فضای ادبی دارم، اثر را ویراستاری میکنم. هرگونه تغییری را زیر نظر من انجام میدهید. و کار که تمام شد، من بلند میشوم میروم فلان نشر معروف و با فلان کارگزار ادبی معروف همکاری میکنم تا کار منتشر شود. در این صورت است که بله، ویراستار و نام او اهمیت مییابد تا آن حد که اسمش روی جلد کتاب هم میآید. بنابراین تعاریف کاملاً فرق میکند. ساختار نشر در آنجا شکل دیگری است. برای مثال در نشر چشمه که در سالهای اخیر بیشترین همکاریام با آن بوده، تاکنون حتا یک کتاب هم با توصیهی من منتشر نشده. البته ناگفته نماند که خود من هم تا حالا هیچ کتابی را برای چاپ به این نشر توصیه نکردهام! سوای این مثال، پیشنهاد میکنم نویسندگان و حتا ناشران، کتاب «ویرایش از زبان ویراستاران» ( ترجمهی گروهی با ویراستاری مژده دقیقی) را حتماً بخوانند. نه فقط از باب این بحث؛ مطالعهی این کتاب برای همهی اهل ادبیات هم سودمند است هم لذتبخش.
من منظورم این است که طبق تعریف که آنجا از ویراستار وجود دارد؛ ویراستار برعکس اینجا حقوق معنوی دارد، حقوق مادی هم دارد یعنی درصدی از کتاب میگیرد، درصد قابل توجهی که اصلاً فکر نمیکنم که قابل مقایسه با درصدی باشد که ویراستار اینجا میگیرد. من میگویم اگر اعتراضی هم باشد، نویسندان در آنجا باید بیشتر اعتراض داشته باشند، چرا پس اینطور نیست، من میخواهم بگویید این ریشهاش کجاست، ریشه اجتماعی دارد، ریشه فرهنگی دارد؟
باز هم به خاطر این که اینجا ایران است و قضیهی همان تاکسی است و انتخابات! نویسندگی در ادبیات ایران هنوز حرفهای نیست. وقتی چیزی خودش حرفهای نیست، این حرفهای نبودن روی سایر جنبههای آن هم اثر میگذارد. مگر ما در نقد ادبی یا مطبوعات ادبی یا نشر ادبی همین مشکل را نداریم؟ همهی اینها ناشی از این است که هیچیک از اینها به صورت حرفهای یا دستِکم کاملاً حرفهای انجام نمیشود.
این که بخواهند بگویند فلان ویراستار اسمش روی اثر داستانی بیاید یا نه، موضوع مثلاً ده سال بعد است احتمالاً. در وضع موجود، همین که در چند سال اخیر توجه نویسندگان و برخی ناشران به اهمیت ویراستاری تخصصی داستان جلب شده و حتا دیدهام برخی نویسندگان گاهی بر سر انتخاب ویرستار بحث هم میکنند، مهمترین دستآورد است.
شما از این روند چه ارزیابی دارد، به نظر شما رشدی دارد پیدا میکند یا نه، همچنان ثابت است.
در تصحیح نگاه به ویراستاری تخصصی داستان از هر دو طرف بله، روندش خوب است. از هر دو طرف منظورم هم نویسندهها و ناشرها و آثار ادبی است هم خود ویراستارها؛ یعنی تفکیک ویراستاری ادبیات داستانی از گونههای دیگر ویراستاری. اما اینکه تصحیح این نگاه چهقدر به نتیجهی عینی و عملی هم برسد، جای تردید است. چون این موضوع هم مثل خیلی از موضوعات دیگر به عوامل دیگری هم بستگی دارد، از فضای کلی نشر و ممیزی گرفته تا اوضاع اقتصادی و اقتصاد فرهنگ و حتا وضع سیاسی کشور. برای مثال جنبهی اقتصادی این موضوع برای هر دو طرف خودش معضلی ست. مثلاً ناشران ادبیات داستانی در عین حال که به تولید فرهنگ مشغولاند، ناگزیرند جنبههای مالی کارشان را هم در نظر بگیرند. خب یک ناشر برای چاپ یک داستان چهقدر میتواند (نه این که «باید») دستمزد ویراستاری بدهد؟ یا من ویراستار داستان خیلی که خودم را خفه کنم، در سال نمیتوانم بیشتر از پانزده شانزده کتاب کار کنم. میتوانم؟
نه.
قاعدتاً نمیتوانم و با دستمزدهایی که الان میپردازند، اصلاً نمیتوانم به آن در حد یک منبع درآمد نگاه کنم. این فقط یکی از مسائل و فقط یک مثال است. پس این که این روند به نتیجهای خوب هم برسد یا نه چندان معلوم نیست.
یک سر این ماجرا هم همانطور که خودتان اشاره کردید ناشران هستند. شما بهتر از من میدانید که ناشرها به نویسندهی اثر برای کتابش به زور درصدی پول میدهند و معمولا یک نفر را دارند که کتاب را برایشان برای چاپ انتخاب میکند. این البته خیلی سابقهی طولانی در ادبیات ما ندارد. تا پیش از این ناشر خودش تصمیم میگرفت که چی را چاپ کند چی را نکند. آیا این نگاه ناشرها برای اینکه به ویراستار نیاز دارند تغییر کرده و تغییرش امیدوارکننده است؟ آیا هنوز ویراستاران از طرف ناشرین بهطور کل محترم یا ضروری شناخته میشوند؟
محترم شناخته میشوند، ولی ضروری هنوز نه! البته موضوع بحث ما حوزهی ادبیات داستانی است. اما در حوزههای دیگر ناشرانی را میبینم که ویراستار برایشان هم محترم است هم بسیار ضروری و گاهی هزینههایی سنگین هم بابت ویراستاری میپردازند.
ولی در ادبیات داستانی است که یک مقدار بحثانگیزتر میشود، درست است؟
گفتم که، ناشرهای ادبیات داستانی مشکلاتشان بیشتر است. من نمیتوانم با اتکا به کار مثلا دو سه تا ناشر که به این قضیه توجه میکنند حکم بدهم که همهی ناشران ضرورت این موضوع را درک کردهاند. همین الان ناشرهایی معروف هم هستند که کارهاشان پر از غلط است و برای اینکه هزینه صرف نکنند، بیویرایش میفرستند برای چاپ. این کار نتایج خیلی بدی دارد که شاید خودشان هنوز متوجه نشده باشند.
معتقدم انتشار یک رمان خوب که به ویرایش نیاز دارد ولی ویرایش نشده، هم روی مخاطب حرفهای و نیز منتقدان اثر بد میگذارد هم حتا بر فروش کتاب. البته میتوانم درک کنم که فشار ممیزی بر ناشران آثار داستانی بسیار بیشتر است و به جنبهی اقتصادی فعالیت آنها آسیب زده، یا مثلاً سرانهی مطالعه خیلی پایین آمده و شمارگان کم است و مردم کتاب نمیخرند و… اما همهی ماجرا این نیست و نافی مسئولیت حرفهای ناشران هم نیست. برخی ناشران آثار داستانی واقعاً از اهمیت ویراستاری تخصصی داستان غافلاند. شاید اگر همین ناشران یا حتا نویسندگانی که دید منفی دارند، این امکان را داشته باشند که آثار ویرایششدهی موجود در بازار کتاب را با نسخههای پیش از ویرایش تخصصی بسنجند، بیشتر متوجه این ضرورت و پیامدهای مثبت آن بشوند. الان به جز خود نویسنده و ناشر یک کتاب داستان ویرایششده چه کسی خبر دارد آن اثر از کجا به کجا رسیده؟ جامعهی نویسندگان محصول نهایی را میخوانند، خوانندهها و ناشرهای دیگر هم همینطور. و حالا همهی اینها به کنار، یک مشکل اساسی دیگر این است که مگر چند نفر ویراستار تخصصی داستان داریم که حاضرند زندگی خود را بر سر این کار بگذارند؟ کاستیها و مشکلات یکی دو تا نیست.
یک بحث دیگری که من شنیدم هم اینکه یکسری از نویسندهها اعتقادی دارند که میگویند- ببخشید من رک میگویم البته مثال رکی است به خودتان نگیرید – آقای رضا شکراللهی که آمده میخواهد کتاب مرا ویرایش کند، باید حداقل از من نویسندهتر باشد. این تصور وجود دارد. اما فکر نمیکنم که لزوماً ویراستار باید حتماً نویسنده باشد، چه برسد به اینکه نویسندهی قابلی هم باشد.
خندهدار است! کدام یک از ویراستاران معروف دنیا خودشان داستاننویس یا داستاننویستر از خود نویسندهاند؟ البته من در خیال هم به گرد پای ویراستاران معروف دنیا نمیرسم، ولی نکته این است که ویراستاری ادبیات داستانی کاری کاملاً تخصصی است که یکی ـ فقط یکی ـ از لوازمش، کارشناس بودن در حوزهی ادبیات داستانی ست، اما این که «لزوماً» داستاننویستر از خود نویسنده باشد، به طنز شبیه است.
البته متاسفانه در کشور ما خیلیها این اعتقاد را دارند.
اگر تعدادشان زیاد باشد، فقط میتوانم بگویم متأسفام! خود من در همهی این سالها کار هنوز هیچ نویسندهای را سراغ ندارم که از ویراستاری من ناراضی بوده باشد، دستکم به خودم چیز نگفتهاند. برعکس، بودهاند خیلیهاشان از حرفهایترها گرفته تا جوانترها که خشنودیشان را هم ابراز کردهاند. بگذار ماجرایی را تعریف کنم. چندین سال پیش یکی از دوستان نویسنده پیش من آمد و گفت دیگران رمانش را خواندهاند، گفتهاند زبان اثرت ایراد دارد و بهتر است پیش از ارائه به ناشر آن را به شکراللهی بدهی، ولی من نگرانام و میخواهم بدانم مگر تو چه کاری میتوانی برای رمانم بکنی. گفتم برای این که اعتمادت را جلب کنم، یک فصل از آن را بیدستمزد ویرایش میکنم، اگر راضی بودی کل کار را. نتیجهاش شد این که همهی کار را با اشتیاق به من سپرد و سرآخر سوای ویراستاری زبانی، حتا پیشنهاد تغییر جزییات روایت در یکی از فصلهای مهم رمان را هم با لبخند پذیرفت. همین اواخر هم رمان دوم یک نویسنده را به من سپردند. بعد از انجام کار جملهای گفت که به نظرم خیلی مهم آمد. گفت من تازه فهمیدم ویراستاریِ داستان یعنی چه!
همین، شما به عنوان یک ویراستار حرفهای؛ حرفهای نه به معنای اینکه الان زندگیتان از راه ویراستاری میچرخد…
بهتر است به جای حرفهای، بگوییم تخصصی…
بله، تخصصی، همانطوری که الان هیچ نویسندهای هم از این راه زندگی نمیکند. ولی میخواستم بپرسم شما معمولاً چند درصد توی کار دست میبرید؟
بنا به نوع کار تفاوت میکند. هر داستانی خودش قاعدههایش را تعریف میکند. دقیقتر این که ویراستار تخصصی داستان در محدودهی چیزی که موجود است، حرکت میکند. این را هم قبلاً توضیح دادهام که گاهی پیش میآید که داستانی به خاطر پیراستگی نسبی اولیهاش و خصوصاً توجهی که نویسنده اختصاصاً به زبان هم داشته، این امکان را فراهم میکند که ویراستار فارغ از گرفتوگیرهای دستوری و نگارشی، چارچوب زبانی داستان و لحن و ریتم را اصلاح و تقویت کند و به تعبیری آن را قوام ببخشد. البته گاهی هم پیش میآید که یک داستان به خاطر ایرادهای نگارشی و جملهپردازی در نثر، دیگر جایی برای ورود ویراستار به مرحلههای بالاتر نمیگذارد.
شده ناشر یا نویسندهای این را شرط ویراستاری گذاشته باشد که اسم شما در کتابش نیاید؟
بله. البته مشکلش ظاهراً با شخص من نبود. نویسندهای نامآشنا و از دوستان قدیم خودم بود که به ناشر گفته بود کتابم را خودم ویرایش میکنم! اما ناشر اصرار داشت که رمانش را باید ویراستار نشر ویرایش کند. او هم پذیرفته بود اما گفته بود اسم ویراستار نیاید. و خب، من هم نپذیرفتم.
بهطور کلی شما روند ویراستاری ادبیات داستانی در ایران را امیدوارکننده میدانید؟
در ایران چارهای نداریم جز این که به همه چیز حتا به روند ویراستاری ادبیات داستانی امیدوار باشیم، مثل همان وقتی که سوار تاکسی میشویم و…! وگرنه خفه میشویم.
اين گفتوگو در روزنامه فرهيختگان منتشر شده است.