گفت و گو با رضا عامری، منتقد و مترجم و نویسنده کتاب «آدونیسخوانی در تهران»:
با روشنفکران عرب گفت وگو نداریم
مجتبا پورمحسن:ماجرا از جایی شروع شد که آدونیس، شاعر مشهور جهان عرب آذرماه سال ۸۴ به تهران آمد و به تبع، جلسات مباحثهای با حضور او برگزار شد. رضا عامری، مترجمی که از زبان عربی ترجمه میکند، بهواسطه سالها حضور جدیاش در دنیای نقد ادبی، روزهایی را در کنار این شاعر بزرگ سوری گذراند. ماحصل این دیدارها کتابی شد به نام «آدونیسخوانی در تهران» که اخیراً توسط نشر ثالث منتشر شده است. عامری در سه فصل از این کتابش، نگاهی انتقادی به حضور آدونیس در تهران دارد. کتاب، شامل گفت و گوی مفصل رضا عامری به آدونیس و همچنین ترجمه شعرهایی از او هم هست. به همین بهانه با رضا عامری درباره آدونیس و ادبیات عرب گفت و گو کردم.
به نظر میرسد، آدنیس در ایران بیش از اینکه یک شاعر باشد، یک برند تجاری برای کتابهاست. من وقتی نام آدنیس را میشنوم یاد کتابهای شیکی میافتم که از جبران خلیل جبران منتشر میشود، و شاید بیش از آنکه خواننده داشته باشد، خریدار دارد. چرا وضعیت آدنیس در ایران اینگونه است؟
جبران خلیل جبران، نویسنده بزرگی است و بر جریان مدرن ادبیات عرب بیشترین تاثیر را گذاشته است. اگر در ایران این بلا را سرش در آوردهاند که کتابهایش به شکلی تجاری عرضه میشوند و ناشران برای چاپ کتابهایش سر و دست میشکنند، این از بد شانسی اوست – این بدشانسی است که مثلاً خوانده ام از «پیامبر»ش 23 ترجمه مختلف شده است… که این هم نشاندهنده کالایی شدن عرصه نشر ماست، و هم بی در و پیکری و هم بیپرنسیپی ترجمه در ایران… تا آنجا که من شنیدهام تنها کتاب «سنجش خرد ناب» کانت است که در میان عربها چنین تنوع مترجمین را داشته است (حدود 15 ترجمه – البته در ایران تنها یک ترجمه غیرقابل خواندن از ادیب سلطانی است)… بعد واقعاً نمیدانم چه جریاناتی یا قدرتی پشت سر نشر در ایران وجود دارد، که میتواند پروسه تولید کتاب را چنین کالایی کند… فکر میکنم باید تز اقتصادی جدیدی برای آن وضع کرد… شاید هم فاکتور قدرت باشد، به همان معنای فوکویی – که منظورش صرفاً حکومت نیست – … قدرتی که در ایران توانسته جبران خلیل جبران و همینطور نزار قبانی و آدونیس را به یک برند تجاری تبدیل کند… و احتمالاً هر کس دیگری را هم بخواهد، تبدیل به یک برند تجاری به قول شما خواهد کرد !
حالا همه تقصر را گردن ناشران نیندازیم. فکر میکنید کتابخوانها و اهالی ادبیات به اندازه کافی، آنقدر که شعر آدونیس اهمیت دارد، شعرهایش را خواندهاند؟
آدونیس در حوزه اندیشه با دو کتاب یعنی «پیشدر آمدی بر شعر عربی » به ترجمه زندهیاد کاظم برگنیسی و «تصوف وسوررئالیسم» به ترجمه آقای عباسی یا «عرفان شرق ، عرفان غرب» به ترجمه این قلم شنا خته شده است… و تنها کتاب شعر او «مهیار دمشقی» است با ترجمه بسیار خوب برگنیسی… و بقیه گلچینهای شعر او بوده است تا آن جا که من میدانم… اما کار اصلی و شاهکار آدونیس «الکتاب» است که من یکی دو شعر از آن را در مجله «بایا» ترجمه کردهام… به این معنا فکر میکنم آدونیس در ایران از راه شعرهایش معروف نشده است، و اهالی ادبیات بیشتر او را از راه گفت و گو ها و اظهار نظرهایش و حضور چند روزهاش در ایران میشناسند…
در سه مقالهای که بام آدنیسخوانی در تهران نوشتهاید، به کرات اشاره کردهاید که سفر آدنیس به ایران، موفق نبود. یکبار میگویید «آدنیس چون حاشیهای به ایران آمد و با حاشیههای بسیار، ایران را ترک کرد.» چرا فکر میکنید سفر موفقی نبود؟ حداقل از نگاه شما. از این گفتهاید که شاعران ایران، گفت وگویی روشنفکرانه با آدنیس را از دست دادهاند. چه اتفاقی باید می افتاد که رخ نداد؟
سفر آدونیس به ایران به هر حال حادثهای بود، و منظورم این است که گفت وگویی فعال از جانب روشنفکران ایرانی با او در نگرفت… به جز در حوزه نظریهپردازی شعر، آدونیس در حوزه خوانش تاریخ و سنت در شرق، انسان بینظیری است، او در حوزه اندیشه کتاب «الثابت و المتحول» را نوشته است که بیشتر اندیشمندان عرب مانند «جابری» و «ابو زید» و «آرکون » که تا حدودی در ایران شنا خته شده هستند، از او متاثر بودهاند …یا حتی در ایران کسانی مانند طباطبایی و سروش… او هم چنین در کتاب شعر سه جلدی خود «الکتاب» با واسازی اندیشههای اقلیتهایی چون «عرفا و معتزله و خوارج» و حضور دادن به صدای آنها به عنوان صداهای معترض، نقش بسیار بااهمیتی را در تبارشناسی اندیشه اسلامی بازی میکند… و واقعیت این است که من در برخورد با او و در مصاحبهام که بیشتر به اقتضای فرصتهای تصادفی بوده، تا برنامهریزی شده؛ نتوانستهام و یا بلد نبودهام همه این مسائل را در حد بایسته پوشش دهم… و حتی به بخشی از گفت و گویام با او به همراه رامین جهانبگلو و ناصر فکوهی و انوشیروان گنجیپور تاکنون به عللی دسترسی پیدا نکردهام .
یعنی میخواهید بگویید او به عنوان یک روشنفکر در جهان اسلام چهرهی مهمی است؟ فکر نمیکنید اگر اینگونه بود همانند ابو زید و ارکون، جایش را باز میکرد؟
نمیخواهم آدونیس را در جایگاه فیلسوف درجه یکی بگذارم. اما آدونیس با کتاب «الثابت و المتحول» تحلیلهایی در سنت عربی کرده که در آثار متفکران دیگر در عرصه اندیشه چون «ابو زید» و «عابد الجابری» و «آرکون» تاثیر زیادی گذاشته است… و حتی در اندیشهی مارکسیستهای عرب چون «طرابیشی»، «قلیون» و «حسن حنفی»… مهمترین طرح نظری آدونیس در «الثابت و المتحول» تقسیم فرهنگ عربی – اسلامی به دو جریان است: نخست، فرهنگ رسمی است، که نه تنها آن را وابسته به قدرت، بلکه با سلطه هم در یک راستا میبیند. و آن را جریانی مقید به گذشته تعریف میکند که موسسات اقتصادی و سیاسی و دینی، تغذیهاش میکنند و به مجموعه ثایتی از معناها وابسته است که همواره تکرار میشوند و آنها را «ثابت» میگوید. و دوم جریانی است که در مقابل این جریان است و آن را جریان ابداع و تمرد و اعاده تاویل و مقاومت میخواند که از جمله این جریان، فرهنگ طبقات پایین و غیر رسمی و خوارج و عرفا و شیعه هستند که این جریان را «متحول» مینامد. (ادوارد سعید تجلی این دو نگاه و اختلاف ها ی آن را به شکلی تراژیک در جنگ ایران و عراق میبیند – نگاه کنید به مقدمه کتاب الضوء المشرقی – بدایات – 2004)
آدونیس به نظر شما چه جهان فکری دارد که او را به یک «متفکر» تبدیل کرده است؟
آدونیس همچنان که در مصاحبهاش هم میبینیم روی مساله «خوانش» متمرکز میشود… او در خوانشاش بر خطوط انتقال معنا و تکرار و تشکیل آنها به صورتی مستمر در نظام فرهنگی عرب عصیان میکند، و به این سان خوانشی موثر را در فرهنگ دهه هفتاد و هشتاد بنیاد مینهد و راهی را باز میکند به سوی تاویل و واسازی.
به این منظور او «معنا» را جدای از مصدرهای بیرونیاش (مصادر سلطه به معنای شمولی آن در سیاست و دین و جامعه و فرهنگ) تعریف میکند و معتقد است که سنت افقی معرفتشناختی است. و افق را آنچنان که میگوید، مفهومی متباین با مفهوم روش دارد. یعنی افق، نوعی گشودگی بر خوانش فردی است و او چنین خوانشی را خوانش فعال و هنرمندانه میداند. این افق، آنطور که در کتاب سیاست شعر میگوید، «افقی که باید به استمرار آن را واکاوی کنیم، بیآنکه مفهوم وروش تعبیرش را امری ضروری محسوب کنیم. پس شاعر خلاق کسی است که در کارش و تولیدش طوری عمل میکند انگار که تازه از درون نبض حیاتی گذشته بیرون آمده و در همان حال با همه دانستههایش به شکلی مغایر رفتار میکند (یعنی آنها را فراموش کند).»
به این معنا متوجه میشویم که او در نگاه به معرفت و معنا، به اندیشه منبعث از علوم انسانی معاصر به شکلی فلسفی نگاه ندارد (یا این اندیشه بر او غالب نیست)، بلکه نوعی معرفت حدسی (کشف و شهودی) بر نگاهش غالب است، یا بگوئیم معرفت عرفانی بهاضافه معرفت شعری بهطور توامان. از همین زاویه است که میگوید «پس بر این مبنا معرفت رابطه وحدت میان ذاتشناسا و شیء شناخته شده است» آدونیس – عرفان شرق، عرفان غرب – ترجمه رضا عامری – نشر ترجمان اندیشه – ص 45
و اینها یعنی فقدان ابزارهای مشخص و مقابله با عقل و تحلیل منطقی است که او را از جرگه فیلسوفان بیرون و به سلک شاعران در میآورد… این است که میگوئیم او به تاویل و واسازی وابسته است… و در نهایت جزو حوزه هرمنوتیک باقی میماند …
به نظر میرسد ادبیات عرب، در ایران چندان خوانندهای ندارد. در حالی که ادبیات افغانستان با اقبال زیادی مواجه میشود. حتا یک جا در کتاب هم اشاره میکنید که حضور آدنیس توانست به نگاه ما به ادبیات خاورمیانه و جهان عرب، اعتمادی دوباره بدهد. این اعتماد بر چه مبنایی از دست رفته است؟
اینجا از سویه دیگری میخواهم به موضوع بالا نگاه کنم – شاید چرخه نشر ما را همانطور که قبلاً در جای دیگری نوشتهام، همان چرخه جهانی یعنی باشگاههای نشر و کتابخوانی «اپرا دینوری» در آمریکا و «ریچاردز» و «جودی» در انگلیس و… سمت و سو میدهند، باشگاههایی که میتوانند نویسندگان دست سومی را به گونهای حمایت کنند که قبله آمال خوانندگان شوند و یکشبه، نویسندهای گمنام را به اعلی علیین ثروت و شهرت برسانند و میلیونها نسخه از کتابش را در ویترینها به نمایش بگذارند .
حتماً هم از این سویه است که به قول شما از کتابهای عربی هم همانهایی که در جهان صاحب نام و آوازهای شدهاند، مورد استقبال ناشران ما قرار میگیرد به این معنا ما هم وارد بازار جهانی شدن شدهایم، اما یک طرفه؛ یعنی بیآنکه قوانین آن را رعایت کنیم (مثلاً قانون کپی رایت را)… ما صرفاً مصرفکنندهایم، مثل باقی عرصهها… بیآنکه بتوانیم برای ترجمه کتابهایمان موسسهای داشته باشیم یا نویسندگانمان را در جهان معرفی کنیم، کالاهایمان بازاریابی و تبلیغ کنیم … اگر توجه کنیم مثلاً در عرصه تولید، اتحادیهها هستند که باعث میشوند کالای برندی مثل «گالیمار» روزبهروز کاملتر بشود و به اینجای امروز برسد یا فرقی نمیکند در عرصه تولید صنعتی مثل «بنز»… اما ما که در داخل هم از این اتحادیه ها و سندیکاها نداریم، پس تکلیف ارتباطمان با بیرون هم مشخص است… به هر حال ما وقتی بخواهیم منفرداً دست به تولید و تکوین بزنیم، مسلماً راه به جایی نخواهیم برد.
در مورد حوزه اندیشه عرب و همچنین ایران (طباطبایی، سروش، آجودانی، نیکفر، دوستدار، شایگان، میر سپاسی، قاضی مرادی…) باید گفت که این متفکران با جهان ساخته شده فلسفی کاملی به شکل غربی و تکوین نظریه و تولید مفهوم روبرو نیستند و این همان وجه اختلافشان با فلاسفه غربی است … حتی هنوز در آثار اینان نقطه عطف تاریخی یعنی «مدرنیته /مدرنیسم » به خوبی تعریف نشده است. تنها میرسپاسی است که این نقطه را میشناسد، اما او متفکری بیشتر در حوزه عمل است و نه نظریهپرداز و «مفهومساز». یا قاضی مرادی که نقطه قوتش «مردمشناسی» است که این مقوله در ایران به نظرم از «زبانشناسی» اهمیتی بیشتری دارد و میتوان منتظر کاری فوقالعاده از او بود. آدونیس را هم در این حوزه میتوان واخوانی کرد، اما نقطه قوت آدونیس نسبت به اینها، در تعریف همین نقطه «مدرنیته/ مدرنیسم» است، به اضافه احاطهای که از زاویه زبانی نسبت به سنت دارد.
یعنی در عربها «زبان شناسی» اهمیت بیشتری دارد؟
بله، من فکر میکنم که ما برای حل مشکلاتمان باید بیشتر به طرف مردمشناسی برویم و عربها بیشتر به سوی زبانشناسی!
چرا؟
عربها مرجع اصلیشان «قرآن» و زبان نثر است، اما امهات ما «شعر» است، ما هنوز فیلسوفانمان برای اثبات قضیه به سوی شعر میروند، مردممان در دعوایشان با ضربالمثل میخواهند کارشان را پیش ببرند؛ و این تبدیل به خلقیات اصلی ما شده است. (…) هم همان قدر رواج دارد که شعر. ما همه چیز را میخواهیم با نوعی لاابالیگری و طنز و سخریه به پیش ببریم. این را به وفور در سیاستمدارنمان هم میبینیم و بقیه را باید کسی مثل قاضی مرادی جواب دهد که اخیراً کتاب «شرم» را از او دیدهام. البته اگر سر کار خود بنشیند و به این دعواها زیاد دل خوش نباشد – این دو مقالهای که در روزنامه شرق هفته پیش از او خواندهام – و حس کردم در بررسی احوال روشنفکری خود، به خلقیات دیگری دامن زده است: «حذف دیگری»
وضعیت آدونیس در جهان غرب چگونه است؟ آیا آنجا هم علاوه بر شعر، در حوزه اندیشه هم به عنوان چهرهای جدی مطرح است؟
اینکه میپرسی آیا آدونیس در غرب به عنوان فیلسوفی شناخته شده است؛ واقعیت اینکه او نگاه مشخص و اپیستمولوژیکی که به او ابعاد یک فیلسوف به معنای غربی را بدهد، ندارد. یا بگویم در فلسفه منطقی و تحلیلی به عنوان غربیاش جای نمیگیرد. اندیشه او را باید در امتداد فیلسوفانی چون هراکلیت و نو افلاطیون و عرفا و خیام و ابو العلاء معری و بعد نیچه باید تعریف کرد (بهاضافه نیم نگاهی به گفتمان و خوانش فوکو و اکو). به این معنا او از فلسفه غربی فاصله میگیرد. اما اینکه مشخصات فلسفی و یا رهاورد فلسفی او قابل تدقیق و تحقیق و کلاسه شدن باشد نه، او را باید «شرقی» خواند، به عنوان یک فیلسوف «نیهلیست» که جهان را خیامی و نه در وضعیت استقرار، که در تکانه «هستی و نیستی » میبیند، از آنگونه شاعرانی که دست به انتحار متنی زدهاند در کشف و شهودی بر بنیادِ سرکوب قالبهای آماده و معانی پیشینی و زبان سنگشده و قواعد. تا سویههای مازوخیستی متون را بر ملا کنند مانند: عمر خیام، ابو العلاء معری، ابنعربی شاعر، رمبو « زورق مست»، آندره برتون سوررئالیست و آدونیس «الکتاب» و هدایت «ولنگاری» و «توپ مرواری» نوعی نیهلیست متنی …(باید منتظر بمانیم که این دوست عزیز فقیدمان این انسان کمیاب – کاظم برگ نیسی – با این خیام چه کرده است. او انسان کمنظیری بود که در تقاطع زبان عربی و فارسی میتوانست کارهای کارستانی بکند، او صدای خنده خیام و هدایت را خوب شنیده بود).
کلاً فکر میکنید ادبیات جهان عرب چه ارتباطی با ما داشته است؟
این سوال نیم سطری شما، نیازمند یک کوه سطر برای پاسخ است و چالهای به اندازه دریاچه نمک، این سویش را از آن سو جدا کرده است. اما بیآنکه نیاز به حفریات داشته باشیم، مشخص است، پارادوکسی است که همچنان در تبارشناسی پارودیک میماند. چون همه متون مرجع و فلسفی و منطقی و انتقادی ما درون زبان عربی است. و همه خشم و کینه و عصبیت تاریخی ما هم به آن سو پرتاب میشود و ما در چنین پارادوکسی زندگی میکنیم. اما در حقیقت ماجرا، ادبیات و فلسفه ما، تنها در این تقاطع یعنی تقاطع زبان فارسی و عربی شکل گرفته است و در همین تقاطع میتواند به زیست خود ادامه دهد، از سعدی وحافظ و مولوی و عبید زاکانی و بیهقی و ناصر خسرو تا فارابی و سهروردی؛ تا شاعران و نویسندگان بزرگ عربینویس ایرانیتبار مانند ابنمقفع و ابونواس و متنبی و زمخشری و ابو قتیبه، در تقاطع میان این دو زبان رشد کرده و بزرگ شدهاند. زبان فارسی و عربی جزء لاینفک یکدیگرند و فقدان یکی، آن دیگری را ناقص میکند، همینطور که ادبیات فارسی و عربی. البته این بدین معنا نیست که اقلیتهای زبانی دیگر یعنی ترک و کرد و ارمن و… با زبان فارسی بده و بستان نداشتهاند. زبان فارسی قدرت خود را از این همگراییهای خود با غیرفارسها می گیرد و گرفته است.
به نظر میرسد ما ایرانیها بیشتر از آثاری در ادبیات عرب استقبال میکنیم که یا به زبان دیگری نوشته شدهاند و یا با ترجمه به زبانی دست اول به شهرت رسیدهاند. مثل طاهر بن جلون. شما به عنوان یک مترجم زبان عربی که در عین حال منتقد هستید، فکر میکنید چرا بین ادبیات ما و ادبیات ایران چنین چاله بزرگی فاصله انداخته است؟
معاصران ما هم هر گاه در این دایره برخورد فرهنگی با زبانهای دیگر حضور داشتهاند موفق بودهاند، از زین العابدین مراغهای و طالبوف تا آقاخان کرمانی.. و دهخدا و جمالزاده و هدایت و نیما، همه با زبان عربی آشنا بودهاند و برخیهایشان هم به ترکی و عربی و فرانسه و انگلیسی. به هر حال مقصودم این است که امروزه و حتی دیروزه هم، تکصدایی و یکصدایی و یکزبانی، هیچگاه گستره رشد و خلاقیت ادبی و هنری نبوده است.
به نظر شما اینکه آدونیس، رضا براهنی، یکی از مهمترین چهرههای ادبی معاصر ایران را نمیشناسد، دلالت بر چه واقعیتی دارد؟ این سوال را فارغ از شناخت شخصی افراد از هم میپرسم. اینجا دارم این دو اسم را نماینده دو جهان متفاوت محسوب میکنم.
سوالات سخت میپرسی آقای پورمحسن. آدونیس از این منظر در حوزه «گفتمان» میماند و اگر مصطلح واسازی را به کار بردم، بیشتر به معنای تبارشناسی در حوزه مفهوم است، نه زبانشناسی. در حقیقت آدونیس به امبرتو اکو و فوکو نزدیکتر است و این دو متفکرانی هستند که ظرفیت «ایرانی» شدن و بومی شدن زیادی دارند، به اعتقاد من. اما براهنی، بیرون از این حوزه و در حوزه دیگری باید تعریف شود. البته منظورم آن جاهایی است که به سوی «نظریه» خیز برداشته است، یعنی در «خطاب به پروانهها». براهنی دنبال زبانیت است و سودای آن دارد که برای شعر جهان نظریه بدهد و نگاهش هم به آن طرف است به اعتقاد من. اما دغدغههای زبانی او در داخل زبان فارسی، بی آنکه بخواهد سرچشمههای سنت ما را در حوزه زبان به لرزه در آورد که این مهمترین مفهوم دریدایی برای واسازی است، امکانپذیر نیست (فکر میکنم علت آن را قبلاً توضیح داده باشم)
اما بیرون از حوزه نظریه و اندیشه انتقادی و در حوزه تولید ادبی، آدو نیس با کار سه جلدی خود در شعر یعنی «الکتاب» توانسته با سنت شعری و روایی عرب گفت وگو کند و با تکیه بر جریانهای «حاشیهای و غیر رسمی» کاری کارستان انجام دهد. در حالی که براهنی در «خطاب به پروانهها» به اعتقاد من، بیش از آنکه به سنت و عقبههای شعری – روایی ما کار داشته باشد، بیشتر رو به آینده است و میخواهد پاسخ زبانشناسانهای به شعرآینده جهان بدهد… اما در مقام مقایسه میتوان آدونیس شاعر را در مقابل براهنی رماننویس قرار داد با رمان «آزاده خانم و نویسندهاش… » و«سالهای دوزخی آقای ایاز» که کارهای سترگ براهنی در حوزه روایت ایرانی هستند.
اما چرا همدیگر را نمی شناسند؟ یعنی بگوئیم چرا عربها براهنی را نمیشناسند؟
واقعیتش این که نخست ارتباطات روشنفکران ما به ویژه با حوزه خاورمیانهای بسیار ضعیف است، گفت و گو نداریم و بعد اینکه ما نهادهای ترجمه نداریم، تا بتوانیم مترجم حرفهای داشته باشیم. ناشر حرفهای نداریم که بتواند در جهان بازاریابی کند. «کپیرایت» نداریم، تا بتوانیم آثار خود را در معرض بده و بستان با دیگران قرار دهیم. سانسور داریم که جلوی خلاقیت را میگیرد. من زمانی ده پانزده سال پیش پروژهای را شروع کردم تا در تطبیق ادبیات فارسی و عربی کاری بکنم و هفت رمان را از عربی ترجمه کردم (مثلاً میرامار را با سنگ صبور تطبیق دهم و…) و تا حالا گرفتار آنها هستم و نمیدانم سرنوشت کتاب ها چه میشود، دو تایش یعنی «آنچه برایتان مانده است» غسان کنفانی و «خاطرات دایناسور» مونس الرزاز غیرقابل چاپ اعلام شدهاند (ممنوعالچاپ( دو تایش هم دو سال پیش در زمانی که من مشغلههای کاری دیگری داشتم و فرصت دوبارهخوانیشان نبود، در آمد – که بالطبع از ترجمهام راضی نیستم. و سه تای دیگرش دو سه سال است در ارشاد ماندهاند. و این است پروژهای که میخواستم برنامهریزی شده آن را به پیش ببرم. اما فکر نمیکنم نویسندههای عرب چنین مشکلاتی داشته باشند. آنها راحت وارد بازار جهانی شدهاند، چند موسسه ترجمه دارند و چند جایزه بزرگ ادبی دارند که این جایزهها، بهطور طبیعی در آینده نویسندگان و مترجمان حرفهای تولید میکنند. طبیعی است ادبیات آنها رشد میکند و طبیعی است ادبیات آنها از ما جلوتر است و متاسفانه این سویه را نگاه کنید، بدون تعلیق! گلچینی از شعر شاعران معاصر فارسی به عربی ترجمه شده به همت دو شاعر ایرانی «ساعد باقری و محمدرضا محمدی » و توسط «علاءالدین منصور ترجمه شده است – چاپ 2005 – ناشر هم المشروع القومی للترجمه است که ناشر معتبری است و نزدیک به هزار کتاب را از زبانهای گوناگون به عربی ترجمه و منتشر کرده است – در زمینه ترجمه فارسی هم کتابهایی چون مدیر مدرسه، آینههای دردار، شازده احتجاب، زمستان 6۲، درد سیاوش، همسایهها، سفر و… را در کارنامهاش میبینیم. اما کتاب «الشعر الفارسی المعاصر» را که باز میکنید، نه نامی از «رضا براهنی» است و نه خیلیهای دیگر… و جالب اینکه با چنین اسمها یی هم روبرو می شوید: پرویز بیگی، حبیب آبادی، زهره نارنجی، پرویز عباسی داکانی، عباس خوشعمل، فخرالدین مزارعی، حسین اسرافیلی، محمدرضا سهرابینژاد… پس وقتی می گویم با خودمان چه کردهایم، قدری به من حق بدهید.