گفت و گو با ناصر غیاثی، نویسنده و برندهی جایزه کتاب طنز سال:
فکرش را هم نمیکردم جایزه کتابِ طنز سال را بگیرم
مجتبا پورمحسن
ناصر غیاثی، نویسنده ایرانی مقیم آلمان اخیراً دو ماهی به ایران آمد. سفری که برایش خوشیمن بود. چرا که جایزه کتاب طنز سال به او و کتابش، «تاکسینوشت» تعلق گرفت. اخیراً هم ترجمهی غیاثی از کتابِ «سقراط زخمی» نوشتهی برتولت برشت منتشر شد. او که اولین مجموعه داستانش رابا نام «رقص بر بام اضطراب» سه سال پیش منتشر کرد، جلد دومِ «تاکسی نوشت» را هم در دست انتشار دارد. به بهانهی دریافت جایزهی کتاب طنز سال و انتشار«سقراط زخمی» با ناصر غیاثی گفت و گو کردم.
آقای غیاثی! کتاب شما برندهی جایزهی طنز سال شد. فکر میکردید این جایزه را بگیرید؟
در واقع نه. من هم غافلگیر شدم و انتظار نداشتم این کتاب برندهی جایزهی طنز سال شود. میدانستم که کتاب، طنز دارد .منتها طنزش خیلی رو نبود و در لایههای زیرین نهفته بود. به هر حال من خوشحالم که این کتاب خوانده شد و مورد توجه قرار گرفت.
این جایزه فقط به کتابهای ادبی اختصاص داشت یا نه محدود نبود؟ اگر میشود لطفا کمی در مورد این جایزه توضیح دهید.
تا جایی که من میدانم بخش طنز حوزهی هنری فعال شد و داوران این جایزه، آنهایی که من میشناسم آقای هوشنگ مرادی کرمانی، اسدالله امرایی بودند، البته بقیهی دوستانی را که به من لطف داشتند متاسفانه نمیشناسم.
انتظار نداشتید که«تاکسی نوشت» که حالا به چاپ دوم رسیده، در فهرست جایزههای ادبی باشد؟
بله، امیدوارم کتاب به چاپ سوم برسد که به احتمال قوی میرسد. اینکه به هر حال سلیقهها متفاوتاند. همچنین جوایزی که میدهند. اما خب من انتظار نداشتم که یکی از جایزههای موجود به این کتاب تعلق بگیرد. دلایل متعددی وجود دارد. من تا جایی که به کسی بر نخورد به یکی دو تا از آنها اشاره میکنم. یکی اینکه خب، آنطوری که من شنیدم بعضی از دوستان معتقدند این کتاب، یک کتابِ داستان نیست، خاطرهنگاری است. برخی دوستان هم معتقدند که اساساً ارزش ادبی ندارد یک سری محاسبات دیگر هم هست.
فکر نمیکنم جایزه دادن، خیلی در کیفیت کار تاثیر بگذارد. آنچه مهم است این است که آدم مطلبی را مینویسد و منتشر میکند و در نهایت خوانندهها تصمیم میگیرند. این کتاب در عرض دو سال به چاپ دوم رسیده و احتمالاً به چاپ سوم هم میرسد. مژدهای هم به شما بدهم. اینکه جلد دوم این کتاب هم تا یک ماه دیگر مجوز چاپ گرفته و منتشر میشود. اینبار انتشارات حوض نقره این کتاب را منتشر میکند.
کتابهای زیادی در سالهای اخیر چاپ شدهاند به قلم نویسندگان خارج از کشور، که قصد داشتند تقابل بین این دو فرهنگ را نشان دهند. اما شما در کتابتان همان طوری که آقای مرادی کرمانی هم گفتند نگاه کاملاً بیطرفانهای دارید، آیا قصد داشتید راوی این تقابل باشید؟
بله، دقیقا. آقای هوشنگ مرادی کرمانی خیلی مرا مورد لطف خودشان قرار دادند و در زمینهی کتاب بسیار مشوق من بودند و گفتند که این کتاب نگاه بیطرفانهای را نسبت به جوامع غربی عرضه کرده است. بله، من قصدم همین بود. اصلاً پشت جلد کتاب هم عنوان کردم که قصد من از نوشتن این کتاب؛ اولاً معرفی جامعهی آلمان به ایرانیها بوده و از طرف دیگر میخواستم زندگی یک ایرانی را در آلمان نشان دهم.
معمولاً نویسندههای مقیم خارج به اولین چیزی که توجه میکنند روایت زندگی یک ایرانی در غرب است و نگاهشان اغلب کلیشهای و مبتنی بر نوستالوژی است اما کتاب شما نه تنها دغدغههای نوستالوژیک ندارد بلکه جایزهی کتاب طنز سال را برده، واقعاً زندگی ایرانی در خارج از کشور دردناک و غمبار نیست؟
بستگی دارد به مدت زندگی آدم در غرب. طبیعی است که در سالهای اول آدم زبان بلد نیست و جامعه بیگانه است و آدم از ریشهی خودش دور افتاده و همهی اینها آزار دهنده است، طبیعی است. ولی برای آدمی مثل من که بیش از نیمی از عمر خود را در آنجا سپری کردهام- من الان ۲۵ سال است در آنجا هستم- ، و به نوعی با محیط آدابته شدم و حالا بخشی از آن جامعه هستم؛ آنچنان دچار نوستالوژی نیستم. الان دو ماه میشود که ایران هستم و راستش را بخواهید دلم برای آلمان تنگ میشود.
ناصر غياثي/عكس از ايسنا
ترجمهی شما از کتاب سقراط زخمی اخیراً منتشر شد. شما که دغدغهی ادبیات دارید بعد از ۲۵ سال زندگی در آلمان تازه اولین ترجمهتان را منتشر کردهاید، خیلی دیر نیست؟
نمیدانم طول مدت زندگی در خارج از کشور است که یاد گرفتن زبان را تعیین میکند یا نه. اما من قبل از این جسته و گریخته در مجلهها و روزنامههای متعدد در ایران کار ترجمه انجام دادم و منتشر شده است. به صورت کتاب این اولین کار من بود. حق با شماست. اما نه، به نظر من دیر نبوده است. من میخواستم اول به زبان مسلط باشم بعد دست به کار شوم. به همین خاطر هم کتاب کوچکی را انتخاب کردم. البته، انشاالله در یکی دو سال آینده کتابهای دیگری را عرضه خواهم کرد.
سقراط زخمی، کتابی است که برای نوجوانان نوشته شده است؟
راستش در خود متنِ آلمانی این کتاب، نوشته که برای کودکان و نوجوانان است من برای اینکه وفادار بمانم به آن چیزی که آقای برشت گفت، این را آوردم. من خودم معتقدم که این کتاب نه تنها برای کودکان، که برای نوجوانان هم کمی سنگین است. میدانید که برشت در همهی زمینهها کار کرده است به هر جا که رسید مطلب نوشت. از آدم نخبهای مثل او چندان بعید نیست.
در آلمان چطور؟ این کتاب را به عنوان کتاب نوجوانان میشناسند؟ فکر نمیکنید این که خود برشت گفته این کتاب برای نوجوانان نوشته شده، این خودش طنز ماجرا باشد و در واقع این کتاب را برای نوجوانان ننوشته باشد؟
اینکه این کتاب را در آلمان به عنوان کتاب نوجوانان میشناسند یا نه، نمیدانم. ولی الان که شما گفتید من فکر میکنم، بله همینطور است. من به این مساله فکر نکرده بودم. امکان دارد که آقای برشت میخواست شوخی کند که گفت این کتاب برای نوجوانان است.
اگر نه اینکه مثلا سقراط جنگ نرفته بود اما به عنوان قهرمان جنگ شناخته شده، فکر نمیکنم زیاد برای نوجوانان جذابیت داشته باشد. آنها بیشتر به دنبال قهرمان هستند؟
حق با شماست. البته ناگفته نماند که سقراط در این کتاب به نوعی قهرمان است. البته نه قهرمان جنگی بلکه قهرمانی اخلاقی که این شجاعت را دارد که بیاید و بگوید که نه من نبودم که باعث شدم جنگ پیروز شود، من اساساً میخواستم از جنگ فرار کنم.
البته در پانوشتی که در کتاب آوردهاید گفتید که سقراط مورد تقدیر قرار گرفت، میخواستم بدانم حالا واقعاً سقراط در چنین جنگی شرکت کرده بود؟
خیر، آقای برشت دو اشتباه اساسی در این کتاب مرتکب شد که من در پانوشت کتاب توضیح دادم اولاً که سقراط در چنین جنگی شرکت نداشت و اساساً در زمان حیات سقراط چنین جنگی صورت نگرفت. اشتباه دوم آقای برشت در این کتاب این بود که میگوید سقراط کفاش بود در حالی که سقراط سنگ تراش بود نه کفاش.
اشتباه بوده یا اینکه داستان را اینطور نوشته است؟
نه، وقتی که شما از یک شخصیت معین تاریخی مثل سقراط حرف میزنید، دیگر نمیتوانید شغلش را عوض کنید به نظر من آقای برشت اشتباه کرده است.
اصلاً چرا فکر کردید که باید این کتاب را ترجمه کنید؟
راستش داستانش خیلی مفصل است. این کتاب را همسرم به من داد که آلمانیاش را بخوانم. من هم خواندم و حسابی خندیدم. البته ترجمهاش کار آسانی نبود. درست است که کتاب کوچکی است اما این کتاب دو تا زبان دارد. یکی زبان راوی است که به زبان طنزآلود حرف میزند و دیگری زبان سقراط که به اصطلاح به زبان فرهیخته و فیلسوفانه حرف میزند.
علت اصلی انتخاب این کتاب این بود که من، خیلی خندیدم موقع خواندن این کتاب، خواستم که خوانندگان را هم بخندانم. اصولاً خیلی خوشم میآید که مردم را بخندانم. خوشحال میشوم.
پس چرا تعجب کردید که جایزهی کتاب طنز سال را به تاکسی نوشت دادند؟
آخر کتاب تاکسی نوشت، کتاب طنز به معنای واقعی نیست. در واقع طنز در لایههای پایینی این کتاب است. ولی سقراط زخمی، کتاب طنز است.
چون شما را بیشتر به با «تاکسی نوشت»هایتان میشناسند، اگر راننده تاکسی نمیشدید به ادبیات جدی نگاه نمیکردید؟
متاسفم اگر من را فقط به خاطر تاکسی نوشتها شناختهاند. نه، من یک مجموعه داستان دیگر هم قبل از «تاکسی نوشت»ها منتشر کردم. یک مجموعه داستان هم آماده دارم. یک مجموعه طرح آماده دارم. نمیدانم، در اگر نتوان نشست. من اگر به آلمان نمیرفتم نمیدانم چه کار میکردم.
ولی من یک بار دیگر در یک مصاحبهی دیگر هم گفتم که اگر در «بار» هم کار میکردم یک «بار نوشت» مینوشتم. چون بار، کلیسا و تاکسی جاهاییست که مردم به راحتی اعتراف میکنند. مشتری میآید داخل و زمانی کوتاهی با تو است و میتواند حرف دلش را بزند. فکر میکنم که اگر راننده تاکسی نمیبودم و اگر در یک بار کار میکردم حتماً یک «بار نوشت» مینوشتم.
پس راندن تاکسی خیلی برای شما خوش یمن بوده است. اما مثل اینکه دیگر تاکسی نمیرانید؟
تاکسی راندن برای من خوب نبود. با روحیهام سازگار نبود، اصلاً از سر ناچاری بود. الان دیگر تاکسی نمیرانم. چون دیگر واقعاً مستاصل شدم. دیگر نمیخواهم سراغ این شغل بروم. من الان اگر از گرسنگی هم بمیرم پشت تاکسی نخواهم نشست. دو سال است که دیگر تاکسی نمیرانم.
چرا سراغ نویسندگان نسل جدید آلمان نرفتید تا آثارشان را ترجمه کنید؟
مسلماً خواهم رفت. به سراغ نویسندههای مدرن و جدیدتر آلمانی خواهم رفت، ولی در برنامه من فعلاً کافکا قرار دارد. چون من ارادت خاصی به آقای کافکا دارم میخواهم بیشتر کارهایی از آقای کافکا را که ترجمه نشده، ترجمه بکنم. هستند کسانی که به ادبیات مدرن میپردازند. حالا من باید کمی زبانم تقویت شود.
کتابی در دست انتشار دارید؟
بله. من یک کتاب که پارسال ترجمهاش را تحویل دادم. زندگی و آرای فروید از زبان نیمکت فروید، نوشتهی یک آقایی است به اسم کریستین موزر که آن هم کتابی در طنز است. این کتاب مجوز گرفته و ناشر به من قول داده که امسال به نمایشگاه کتاب برساند. یک کتاب دیگر هم هست که هنوز ناشر برای مجوز به ارشاد نفرستاده است، آن هم یکسری داستانهاست از نویسندههای آلمانی زبان نه فقط خود آلمانیها. کتاب دیگری فعلاً ندارم
گویا قراراست تاکسی نوشت را به زبان آلمانی هم ترجمه کنید. کتاب را ترجمه کردید یا نه مجدداً نوشتید؟
به این ترتیب کتاب را نوشتم که متن فارسی را گذاشتم جلویم و آن را برای آلمانیها نوشتم. من وقتی فارسی مینوشتم باید لابه لای داستان یک سری اطلاعات به خواننده ایرانی میدادمکه ازآن بیخبر بود، آنچه که در جامعهی آلمانی بدیهی است. برعکس هم همینطور. باید به آلمانی هم یک سری اطلاعات بدهم که از ایرانی خبر ندارد. باید لابه لای داستان خبر بدهم. آن اطلاعاتی را که برای خواننده ایرانی لازم است دیگر آلمانی لازم ندارد. بنابراین اولاً فضای داستانها تا حد زیادی عوض شد. روند همان روند است. چند تا داستان اضافه شد. این کتاب دیگر چیزی به تمام شدنش نمانده است. من یکبار نوشتمش دادم از نظر گرامر تصحیح شد، الان داریم با یک خانمی که ویراستار یک ناشر است کار میکنیم تا کتاب آماده شود و برویم سراغ ناشر.
فکر میکنید تاکسی نوشت برای یک مخاطب آلمانی هم جذابیت دارد؟
به احتمال خیلی قوی بله. چون یک آلمانی همیشه علاقمند بوده بداند که یک خارجی چطور بهش نگاه میکند، این را مطمئن هستم، چون چندین بار در محفلهای خصوصی چند تا از این داستانها را برای آلمانیها خواندم و آنها که آدمهای اهل کتابی بودند خوششان آمد. فکر میکنم موفق باشد. امیدوارم.
دی ۸۶