گفت و گو با بلقیس سلیمانی، نویسنده رمان «به هادس خوش آمدید»
من اجتماعینگار هستم
مجتبا پورمحسن:خدا به بلقیس سلیمانی به قول خودش صبر زیادی داده است. گفت وگو با او حال و هوای خاصی دارد. صبورانه انتقادها را میشنود و بدون کمترین دلخوری پاسخگوی سوالات میشود. پیش از این دو رمان از بلقیس سلیمانی منتشر شده بود. سومین رمان سلیمانی، «به هادس خوش آمدید» اخیراً منتشر شده است. با او دربارهی این کتاب گفت و گو کردهام.
خانم سلیمانی از زاویه روایت آغاز کنیم. زاویهی روایت ظاهراً زاویهی روایت در این جا دانای کل است.
دانای کل محدود است، یعنی هر رویدادی از زاویهی دید رودابه تعقیب و روایت میشود.
به این دلیل نرفتید سراغ اول شخص، چون اول شخص اگرچه روحیات خود رودابه را بهتر نشان میداد، ولی فکر کنم نمیتوانستید این همه بگویید، نه؟
این یک روایت بود، من در دو رمان قبلیام از منِ راوی استفاده کردم، خواستم یک تجربه جدید داشته باشم.
شما ویژگی خیلی خوبی که دارید و در کتابتان هم آن را ثابت کردهاید، این است که قصهگوی خیلی خوبی هستید. یعنی بلدید به خوبی داستان میگویید، یعنی میشود گفت که نویسندهی حرفهای هستید. اما احساس نمیکنید این رمان و نوع نثر شما در ادامهی دو کار قبلیتان است؟
بیشتر توضیح میدهید؟
در نوع روایت، زبانی که شما اختیار میکنید خیلی شبیه به هم هستند، اینطور نیست؟
چرا، همینطور است، من سعی میکنم در آثارم به دورههای مختلف زندگی یک نسل بپردازم.
فکر میکنم اشتباه شد، من گفتم نثر، نه نسل.
که نثر واحدی دارند؟
نه حالا واحد، اما ادامهی کارهای قبلی است.
این طبیعی است، من داستانهایی از جهانی مشخص و معلوم مینویسم، طبیعی است که نثر واحدی داشته باشم.
درست است هر نویسندهای معمولاً چیزهایی دارد که امضایش است و مثلاً ما میشناسیم که نویسندهی اثر، خانم بلقیس سلیمانی است و این جزو خوبیهایش است. و جدای از اینکه هر نویسندهای دنیای خودش را دارد، دنیای واحدی دارد یا اشتراکاتی بین دنیاهای واحدش هست، شخصیتها هم اینطوری هستند، به نظر شما این ثابت بودن نوع نثر و نه دنیای رمان به شخصیتها لطمه وارد نمیکند؟
ببینید، من به این حرف قدیمی و کلاسیک پایبندم، هر نثری باید در خور موضوع باشد. اگر موضوع شاعرانه باشد، نثر باید شاعرانه باشد، موضوعات اجتماعی، نثر خاص خود را دارند.موضوعات فلسفی، نثر تفکرآمیز دارند.حالا باید دید آیا موضوع رمان «به هادس خوش آمدید» با نثر آن همخوانی دارد یا نه، اگر من در آثارم نثر واحدی دارم، این امری طبیعی است، مگر قرار است نویسنده انواع و اقسام نثرها را بیازماید و یا داشته باشد. شما اول تا آخر کارهای محمود دولتآبادی حتی کارهایی که کاملاً مولفههای مدرن دارید را ببینید، نثر مشخصههای واحدی دارد. قرار نیست نویسنده در هر کارش نثر خاصی را بیازماید، به نظرم بهترین معیار همان اصل کلاسیک شرح داده شده است، آیا نثر فراخور موضوع هست یا نه؟ اگر این نثر فراخور موضوع به هادس است و خواننده با آن مشکلی ندارد، مساله حل است.
هر نویسندهای نثر خودش را دارد. ما چرا میگوییم نثر دولتآبادی یا نوع نگاه دولت آبادی، چون ایشان شکل خودشان مینویسد؟ من منظورم شاید بیشتر ساختار ساختار نثر روایت باشد. من یک مثالی میزنم. در همین کتاب «به هادس خوش آمدید» در صفحه ۵۲ میخوانیم: «در جبههی جنوب رزمندگان در یک عملیات گسترده، دهها کیلومتر از خاک میهن اسلامی را آزاد، هزاران تن از دشمنان بعثی را هلاک و صدها نفر را اسیر کرده بودند،در جبههی غرب یک پاتک سنگین دشمن را پاسخ گفته و دشمنان را به مواضع اولیهشان بازگردانده بودند.» اینجا در واقع شخصیت داشت روزنامهای را که جلویش بود میخواند،درست است؟
بله.
خب این ویژگی مثبت است. شما حتماً بهتر از من میدانید که در عین حالی که نویسنده یک نثر ثابت و مختص به خود دارد، برای این که شخصیتها را بیافریندع از ساختارهای متفاوت نثر استفاده میکند. اصلاً تفاوت نویسنده با سایرین در این است که نویسنده میتواند گوناگونی شخصیتها را نه فقط با عوض کردن اسمها،که با نوع نثری که برای تک تکشان به کار میبرد، نشان دهد. به نظر من در مقایسه این کتاب با دو رمان قبلی شما میتوان گفت شاید خیلی وقتها موضوعات هم شبیه هم نبود، اما نوع روایتها آنقدر شبیه هم بود که بعضی اوقات اینها در ادامهی هم میآمدند.
در این رمان شخصیت در یک وضعیت اجتماعی خاص قرار دارد، وضعیتی به اسم جنگ او خانواده اش را به مسیری دیگرگونه می کشاند.در چنین رمانی که آدمها در یک موقعیت اجتماعی و تاریخی نشان داده میشوند، درست مثل دو رمان قبل من، نثر باید ادامه همان دو رمان باشد. من اجتماعینگار هستم. و بیش از هر چیز به نثر به عنوان مولفهای در حد و اندازه دیگر عناصر سازنده روایت نگاه میکنم. نه کمتر، نه بیشتر.
اما در مورد این رمان تعداد شخصیتهای آن در ابتدای کتاب به نظر شما خیلی زیاد نیست؟
چرا، زیاد هستند.
یعنی من گاهی اوقات مجبور میشدم روی کاغذ بنویسم تا بفهمم کی با کی چه کاره است.
ساختار پرداخت شخصیت های این کتاب ساختار منظومه ایاست یعنی شخصیت محوری مثل خورشید در مرکز این منظومه قرار دارد و دیگر شخصیتها به تناسب دوری و نزدیکیشان به شخصیت مرکزی پرداخت می شوند. طوری که بعضی اقماری بیش برای سیارههای بسیار دور هستند.
بله، در ادامه با شما موافقم، اما در حدود چهل، پنجاه صفحهی اول تعداد شخصیتها خیلی زیاد است.
شاید، این را باید خوانندهها بگویند.
خب، آن یک سوال ما در مورد سالهای جنگ داریم که آدمها چرا به جبهه میروند و چه اتفاقی برای آنها میافتد؟ حالا در این رمان احسان قهر میکند و شاید فقط برای این که حال نامزدش را بگیرد به جبهه میرود و شهید هم میشود. آیا این نگاه در جامعه آن موقع وجود داشت؟
من البته نگفتم چرا احسان به جبهه میرود. از زاویه دید رودابه فقط سوال مطرح کردم، سوالهای گوناگون و سعی کردم کل مساله در هالهای از ابهام بماند. البته زمینه را برای رفتن احسان به جبهه کم و بیش ساختهام، یعنی خواننده با رفتن احسان به جبهه شگفتزده نمیشود. چون میداند برزو خان آدمی مذهبی و انقلابی فامیل شیخ خانی است. از طرفی احسان در موقعیتی تصمیم به رفتن میگیرد که تمایل به گریز دارد. و چه جایی بهتر از جبهه جنگ برای رو پنهان کردن.
بله، شما نمیگویید، اما این نگاه وجود دارد. اما شما متعلق به آن نسل هستید. یعنی جنگ را خیلی بهتر از ما دیدهاید. کنجکاوی بودم بدانم چنین آدمهایی با این انگیزهها بودند؟
من کاری به نیت و انگیزه آدمها ندارم، مهم برای من جنگ به عنوان یک رویداد تاریخی اجتماعی بود که زندگی آدمها را تحت تاثیر قرار داده بود. من استقرا نکردهام که انگیزه جوانان را در یابم، واقعیت جنگ سکوی پرش من برای به تصویر کشیدن اضمحلال یک فرد و یک خانواده بود، همین .
شخصیت دایی یوسف و اتفاقی که بین او و رودابه رخ میدهد، میشود گفت که به نوعی سرزمین ممنوعه است. چقدر تابو بودن این کاراکتر در جامعه ما به شما اجازه روایت داد؟
راستش من نگاهم به انسان بهطور کلی منزه و آرمانی نیست، انسان در هر جایی و در هر موقعیتی امکان خطا کردن دارد. راستش اصلاً ابایی هم ندارم این خطاها را در قشر تحصیل کرده و روشنفکر نشان بدهم. از طرفی در جهان داستانی که من ساختم امکان این خطا فراهم شده چون مردی تنها، با گذشتهای خاص است که امکان خطا دارد.
نه منظورم این بود که فکر نکردید که شاید کتابتان چاپ نشود؟
نمیفهمم چرا باید چنین اتفاقی بیفتد. مگر به جایی برخورده یا میخورد. آدمی خطا کرده، همین و خطا هم جز وضعیت وجودی آدمی چه در عالم واقع، چه در عالم داستان است.
در مورد رمان شما با دوستانم که صحبت میکردم به نکتهی خوبی اشاره کرده بودند. شاید تا به حال در کارهای شما شهرستان غایب بود. ولی در این کار به شهرستان هم میروید البته این اتفاقی است که جدیدا افتاده. منظورم ده و روستا نیست، جایی غیر از تهران، ولی شهر که در این کار شما این حضور داشته و از این بابت هم نگاه جدیدی است.
هویت مکانی رمانهای من، مثل هویت خودم و کثیری از آدمهای این مرز و بوم، دو پاره است. بخشی از هویت شخصیتهای من در شهرستان و روستا شکل می گیرد و بخشی از هویت آنها در شهری مثل تهران ساخته میشود. این هویت پاره پاره در شکلگیری وقایع و فضاسازی دارای اهمیت است.
در مورد فصلبندی کتابتان، ظاهراً کتاب فصلبندی ندارد. و گاهی اوقات به فاصلهی صفحات طولانی یک ستاره بین دو پاراگراف قرار میگیرد، دلیل خاصی داشتید که کار را فصلبندی نکردید؟
به لحن فکر می کردم، به یک لحن یک پارچه فکر میکردم. و احساس میکردم فصلبندی ممکن است به یکپارچگی این لحن آسیب برساند.
میشود بپرسم چرا؟
دلم می خواست یک لحن سوگناک در این اثر شکل بگیرد، چون قضایا به شدت تراژیک بودند.