گفت و گو با بلقیس سلیمانی، نویسنده مجموعه «پسری که مرا دوست داشت»
گاهی واقعاً کم میآورم
مجتبا پورمحسن: بلقیس سلیمانی بیشتر با رمانهایش شناخته شده است. رمان «بازی آخر بانو» در سال ۸۵ برای سلیمانی جایزه ادبی مهرگان را به ارمغان آورد. «خاله بازی» دومین رمان او بود که پس از آن بلقیس سلیمانی، مجموعه از داستانهای بسیار کوتاهش را با نام «بازی عروس و داماد» منتشر کرد که با استقبال روبهرو شد. سال گذشته نیز رمان «به هادس خوش آمدید» از او منتشر شد. اخیراً انتشارات ققنوس مجموعه دیگری از فلشفیکشنهای بلقیس سلیمانی را در کتابی با عنوان «پسری که مرا دوست داشت» منتشر کرده است. با او درباره این کتاب گفت و گو کردهام.
داستانهای مجموعه «پسری که مرا دوست داشت»، به نظر میرسد که ادامه همان مجموعه داستان «بازی عروس و داماد» باشد. آیا این فقط کوتاهی داستانها در هر دو مجموعه است که باعث شده اینطور به نظر برسد، یا اینکه واقعاً در ادامه هم هستند؟
بله از جهت مضمون وفرم ادامهی هم هستند.اگر چه به نظرم در مجموعه حاضر زبان و فرم اندکی پخته تر شده است. اینگونه بیانی هم مثل داستان کوتاه است. شما نمیتوانید با انتشار یک مجموعه کار را تمام شده بدانید. ممکن است در فاصله زمانی دیگری سوژههایی به نظرتان بیایند که قابلیت نوشتن داشته باشند و شما ناچار بشوید آنها را بنویسید.
فکر میکردید کار نیمه کارهای آنجا داشتید که خواستید اینجا تمام کنید؟
نه، آن کار یک کار تمام شده و مستقل است. این داستانها هم اگر چه از لحاظ مضمون همان مضمونهای همیشگی ادبیات داستانی در آنها ظهور و بروز دارد، ولی یک مجموعه مستقل است. اگرچه پیوند و نسبت دو مجموعه و تقدم و تاخر آنها را نمیتوان نادیده گرفت. در این مجموعه هم مرگ به عنوان موقعیتی به شدت انسانی – چون در میان موجود ات- این انسان است که میداند، میمیرد -عمود خیمهی این مجموعه است. من به این موقعیت تراژیک، نگاهی کم و بیش کمیک -تراژیک دارم. البته در این کار بعضی از داستانها از لحاظ حجم طولانیتر از داستانهای مجموعه قبل شدهاند و به نظرم گاهی به داستان کوتاه نزدیک شدهاند.
دو تا مضمون در این کتاب خیلی برجسته هستند، البته یکی برجستهتر. یکی مرگ است و یکی ازدواج. اما در اینجا حضورمرگ نسبت به آن بازی عروس و داماد هم حضورش پررنگتر است هم خشنتر است، این برمیگردد به این که فضای روحی شما عوض شده؟
نمیدانم چرا میگویید خشنتر شده است. مرگ رویدادی است مکرر که در زندگی ما حضور دارد. اتفاقاً من تلاش میکنم به این همزاد زندگی، خشمگینانه نگاه نکنم، من حضور او را میپذیرم و مثل زندگی در آن مایههایی از طنز و تمسخر میبینم.
این مجموعه داستان فهرست ندارد، انگار خواستید بگویید اینها همهاش یک داستان است؟
من تصور نمیکردم فهرست نداشته باشد، من هم از نداشتن فهرست تعجب کردم. نمیدانم به چه دلیلی ناشر برای مجموعه فهرست نگذاشته.این اثر یک مجموعه داستان است و هر داستان مستقل از داستان دیگر است.
البته من خودم میدانم که اینها یکی نیستند، اما گاهی آدم شک میکند که شاید نویسنده خواسته چنین چیزی بگوید.
نه، ابداً من چنین چیزی نخواسته ام بگویم.
خب میشود گفت این داستانها اکثرشان فلشفیکشن هستند؛ داستانهای خیلی کوتاهی که میآیند یک موقعیت یا یک چیزی را بگویند و بروند، ولی گاهی اوقات به نظر میرسد ظرفیت این داستان خیلی بیشتر از یک فلشفیکشن است. یعنی بهتر میبود در یک داستان کوتاه به آن پرداخته میشد. مثل داستان «اسی و حق رای» یا چند تا داستان دیگر. به نظر شما اینطور نیامد؟
درست است، خیلی ها به من گفتهاند که تو این سوژههارا با این شیوهی نوشتن شهید میکنی، بسیاری بر این باورند که اینها ظرفیت تبدیل شدن به داستان کوتاه رمان، فیلمنامه و نمایشنامه را دارند. چنانکه بسیاری از داستانهای مجموعه «بازی عروس و داماد» هم تبدیل به فیلمنامه و نمایشنامه شدند. حرف من این است که کدام سوژه و داستان است که برای نویسنده و دیگران از چنین پتانسیلی برخوردار نباشد. از طرفی من شکل و فرمی مناسبتر ازفرم کنونی برای این داستانها سراغ ندارم و اگر هم داشته باشم، توانایی پرداخت دیگری را ندارم.
گفتید که بعضی از این داستانها بهطور کل بلندتر از داستانهای بازی عروس و داماد است.
بله با این همه من همچنان آنها را فلشفیکشن میدانم. داستانهای برقآسایی که یک موقعیت و وضعیت انسانی را بیان میکنند در مجموعه قبل تقریباً یکی از داستانها به فرم داستان کوتاه نزدیک شده بود. اما در این مجموعه به نظرم چند داستان به این فرم نزدیک شدهاند، اما هنوز با داستان کوتاه شدن فاصله دارند.
در ادامهی همین سوالم میخواستم بگویم معدود داستانهایی هم اینجا هست که اصلاً یک داستان کوتاه هستند، یعنی فلشفیکشن نیست و در این کتاب آمده. مثل «مادرجون، من و نیما» که دیگر به یک قصه کوتاه تبدیل شده و از فلشفیکشن گذشته. به نظر شما اینطور نیامده؟
بله، من هم گفتم نزدیک شدهاند، اما اگر خودم میخواستم آن ها را به داستان کوتاه تبدیل کنم که در این زمینه چندان تبحری هم ندارم، محتاج پرداخت وسیعتر و وزینتری بودند. با این وجود در همین قصههای بلندتر هم همان عناصر فلشفیکشن وجود دارد.
خانم سلیمانی، اگر ما بخواهیم مهندسی معکوس بکنیم یعنی اول تعریف نکنیم را تعریف نکنیم و بعد براساس آن روی این داستانها قضاوت کنیم؛ بلکه بیاییم اول از این داستانهای شما یک تعریف مختصری بدهیم، میشود اینها را به دو دسته تقسیم کرد. داستانهایی که نیمهکاره ماندند – البته منظور از داستانهای نیمهکاره، داستانهایی است که نویسنده قصد داشته که نیمهکاره بگذارد، نه این که نتواند تمام کند – و یکسری از داستانهایی که اتفاقاً تمام شدند، یعنی پایان داستان است که به داستان هویت میدهد. شما هر دوی این موارد را در مجموعه فلشفیکشن محسوب میکنید؟
راستش تا آن جاکه من دیدم و خواندم حجم، یکی از عناصر شکلدهندهی داستان فلش است که متر و معیار خاصی ندارد. یعنی من در یک مجموعهی سه جلدی، داستانهای فلشی از نویسندگان خارجی خواندم که گاهی داستان تا سه صفحه هم حجم داشت، ولی با این همه فلش محسوب میشد.به نظرم سوژه که معمولاً یک موقعیت بسیار حاد انسانی است، در شکلگیری فلش نقش تعیینکننده دارد، همینطور طنز و پایان کوبنده. به نظرم فلش در جهان و در ایران گامهای اولیهاش را بر میدارد. ممکن است هرگز تبدیل به یک نوع و ژانر نشود و تنها یک گونه بیانی یک روزگار خاص باشد. باید منتظر ماند و دید. به همین دلیل هم این کارها هنوز به پختگی لازمه نرسیدهاند. من خوب میدانم کارهایم نقصهای عمده دارند. با این وجود فکر میکنم کوتاهی و ناتمامی، جزیی از فرم اینگونه بیانی است و ناشی از عدم تبحر یا تنبلی نویسنده نیست.
اکثر داستانهای مجموعه رئال هستند، جز بعضی از آنها مثل «خروس»، «مردهها و مرغها»، «درخت خونخوار» تک و توک، غیررئال هستند. من احساس میکنم شما خواستید در این کتاب یک مجموعه ارائه کنید، مجموعههایی که به هر حال ارکستری هستند که یک ساز را میزنند. این داستانهای غیررئال به نظر شما ساز خارج نیست؟
راستش من با این کلمه واقعیت یا رئال بودن مشکل دارم. میدانید که بعضی بر این باورند که کلمهی رئال کلمه ی هرزهای است، به هر واژهای میچسبد، چنانکه ما از رئالیسم پخته، خام، ذهنگرا، جادویی و… و غیره حرف میزنیم. من فکر میکنم این کلمه آنقدر دامنهی شمولش وسیع است که هیچ چیز خارج از آن قرار نمیگیرد. یعنی هر فرآوردهی انسانی و هر وضعیت انسانی را دربر میگیرد. به نظرم باورهای متافیزیکی هم خارج از وضعیتهای انسانی و بنابراین خارج از رئالیسم قرار نمیگیرند. اگرچه اگر تقسیمبندیهای مرسوم را بپذیریم، طبیعتاً باید بگویم بله بعضی از این داستانها چندان هم رئال نیستند. اما این کلام به این معنا نیست که آنها ساز دیگری میزنند. البته اگر فرم فلش را رعایت کرده باشند. یعنی در این مجموعه، معیار فلش بودن است نه رئال و غیر رئال بودن.
از مجموعه داستان «پسری که مرا دوست داشت» که شش تاست، من مشخصاً میخواستم راجع به یکی از آنها صحبت کنم، داستان سوم مجموعه که قصهی تلخی هم دارد؛ داستان «خواستگاری» که درباره مردی است که هنگام رفتن به جنگ به دو خواهر میگوید غصه نخورید برمیگردم هردوتایتان را میگیرم، اما میرود و در جنگ پاهایش را از دست میدهد و برمیگردد و هر دو خواهر به او جواب رد میدهند. به نظر میرسد این داستان پتانسیل خیلی بالایی دارد تا جایی که میتوانست یک داستان بلند باشد. به نظر خودتان اینجا سوژه را نکشتید؟
ممکن است اینطور باشد. ولی در همین فرم هم مورد استقبال قرار گرفته است. دوستی وقتی داستان اول یعنی «عروس» را خوانده بود برای من نوشت یک سیگار خرجش کردم. همین داستان خواستگاری هم در فضای وب بسیار مورد استقبال قرار گرفته است.حقیقت این است که من آنطور که بلدم از سوژههایم استفاده می کنم.فعلاً فلش را کم و بیش میتوانم بنویسم.
البته این شاید سلیقهای باشد. به نظر من این سوژه الان هم خوب درآمده، ولی اعتقاد دارم این سوژه اینقدر…
به هر حال در همین فرم هم کم وبیش مورد استقبال قرار گرفته است. شاید هم دریک فرم دیگر بهتر در بیاید. نمیدانم.
شاید به این دلیل است که علیرغم این که قصه مربوط به ۲۰ سال پیش است، اما در فرم فلشفیکشن که این روزها محبوبتر است گفته شده و علت محبوبیتش هم همین باشد.
خب، این بیان یک موقعیت و وضعیت تراژیک کمیک است. چندان ربطی هم به جنگ وغیر جنگ ندارد. اینها موقعیتهای حاد انسانی هستند. هر نسلی را میتوانند درگیر بکنند.
البته شانس آوردید با این طنزی که کمی به جنگ هم ارتباط داشت، شامل سیاهنمایی نشد و حذف نشد.
بله، بعضی از داستانها به همین دلیل حذف شدند. اما حقیقت امر این است که بعد از گذشت سالها از جنگ، نویسندگان ما حق دارند روایتهایشان را از این رویداد بنویسند. مخصوصاً این که گفتمان قدرت همین واقعه را دستمایهی لودگی کرده است و دارد از آن پول در میآورد. منظورم فیلم اخراجیهاست.
یکی از مختصات فلشفیکشن این است که بسیاری از ویژگیهای آن به جای این که ایجابی باشد، سلبی است. یعنی میگویند فلشفیکشن فلان چیز و فلان چیز و فلان ویژگی را ندارد. این نداشتنها یک مقدار کار نویسنده را شاید سخت کند که سختترمورد قضاوت قرار بگیرد، از این نترسیدید؟
نمیدانم.راستش وقتی مینوشتم ترسی نداشتم.اما حرف شما کاملاً درست است. فلش به نداشتههایش تعریف میشود، نه به داشتههایش. البته یادمان باشد در دنیای جدید بسیاری از گونههای بیانی به نداشتههایشان تعریف می شوند. مثل رمان پستمدرنیستی که به عدم انسجام، عدم آرمانگرایی و… تعریف میشود. به هر حال نگاه سلبی هم به اندازه نگاه ایجابی، انسانی است. البته این احتمال را هم نمیتوان نادیده گرفت که ممکن است من هم چیز بیشتری برای عرضه کردن نداشتم.
شکستهنفسی میکنید.
نه، جدی می گویم.گاهی واقعاً کم می آورم .من تجربهای در نوشتن داستان کوتاه ندارم.نمیدانم آیا میتوانم یک داستان کوتاه درست و حسابی بنویسم یا نه. ولی به هر حال این فرم در همین شکل و شمایل سلبی آن، برای من جذاب است.
من خانم سلیمانی را به عنوان یک رماننویس میشناسم، آن وقت از رمان میآیید به فلشفیکشن، این عجیب نیست؟
خیلیها این حرف را زدند، درست هم هست. اما تجربه من در «بازی عروس و داماد» ثابت کرد خیلی هم ناموفق نبودم.این کتاب به چاپ نهم رسید. نسل جوان از آن استقبال کرد. از طرفی بپذیریم که در زندگی جدید، این گونهی بیانی کاربرد دارد ومن فکر میکنم نسلها و زمان خودشان سفارش ایجاد گونههای بیانی را میدهند. این نسلها و این زمان اینگونه را سفارش داد. البته ممکن است همانطور که گفتم مصرف زمانی داشته باشد و پایدار نماند. ولی فعلاً که برقرار است و مثل هر گونهی نوظهوری، خامیها و پلشتیهای خودش را دارد. علت این که من فلش مینویسم و رمان شاید این باشد که من آن نوع میانهی این دو، یعنی داستان کوتاه را بلد نیستم بنویسم.
حالا کار بعدی شما رمان است یا…؟
یک رمان کوتاه است.به نظرم اگر نتوانستم فلشهایم را به داستان کوتاه نزدیک کنم، از آن طرف رمانهایم را با کوتاهنویسی به فلش نزدیک کردهام؟! از شوخی بگذریم نام این رمان کوتاه «روز خرگوش» است که قرار است نشر چشمه آن را منتشر بکند.
مجوز گرفته؟
نه، فروردین آن را به ناشر دادهام.
مجموعه فلشفیکشن دیگری ندارید؟
نه، راستش نوشتن فلش جز ثابت برنامهی کاری من نیست. من در فاصلهی نوشتن رمانهایم گاهی دست به خلق فلش میزنم. اینطور نیست که بهطور حرفهای به این گونهی بیانی بپردازم.
اين گفتوگو در روزنامه فرهيختگان منتشر شده است.