نگاهی به مجموعه داستان «تهران در بعدازظهر»، نوشتهی مصطفی مستور
درد دلهای یک مصلح اجتماعی
مجتبا پورمحسن : داستاننویس چه تفاوتی با وقایعنگار دارد؟ قصه از چه ویژگی برخوردار است که از واقعه نگاشته شده، جذابتر است؟ اگرچه مورخین به ظاهر وظیفهای «خطیر» در گزارش شرح ماوقع دارند، اما بهترین لحظات تاریخ معاصر را نه مورخین، بلکه قصهنویسان گزارش کردهاند.
به همین دلیل است که قصهنویس به عنوان یک هنرمند تقدیس و یا حداقل تقدیر میشود و مورخ باید پاسخگوی هزاران نکتهی مبهم در وقایعنگاری کوتاه خود باشد.
با این مقدمه سراغ داستانهای مجموعه «تهران در بعدازظهر» نوشتهی مصطفی مستور میروم. در داستانی به همین نام، نویسنده، هفت داستان را حوالی ساعت سه تا پنج بعدازظهر در نقاطی از تهران روایت میکند. روایتهایی که هر کدام تکههایی از روایتی بلندتر به نظر میرسند. هر کدام از این پاره روایتها، نقطهی اوج و فرود خود را دارند و همهشان اتفاقمحور هستند. از تمام داستان «تهران در بعدازظهر» تنها چیزی که عاید خواننده میشود این است که در تهران و در فاصلهی دو ساعت در نقاط مختلف شهر اتفاقات متفاوتی میافتد. خب که چی؟ اهمیت داستانی این ایده چیست؟
هر مخاطبی در هر جای دنیا میداند که در کسری از ثانیه، میلیونها اتفاق متفاوت در جهان رخ میدهد. هر کدام از این اتفاقات میتوانند پتانسیل داستانی داشته باشند. اما صرف قرار گرفتن این اتفاقات در کنار هم، نه شگردی داستانی است و نه ارزش ادبی دارد. اتفاقاً بر عکس، هنر نویسنده در این است که در محدودترین زاویهها، میدان دید ارزشمندی را در ساختار متن خلق کند.
در داستان دیگری از مجموعه با نام «چند مسالهی ساده» نویسنده بار دیگر سراغ ایدهاش میرود و «متنهایی دربارهی به هم پیوستگی زندگی اجتماعی» مینویسد. داستان «چند مساله ساده» را با عنوانی که در گیومه گذاشتهام، مینامم، چون از حداقل امکان شگرد داستانی نیز در آن استفاده نشده و متنی را که چاپ شده، به زحمت میتوان داستان دانست. یکی از شیوههای روایت رایج که هم در سینما و هم در ادبیات بارها تجربه شده، پرداختن به تصادفات جاری در زندگی آدمی است. فیلمهای «تصادف» (ساخته پل هگیس) و «21 گرم» (ساخته آلخاندرو ایناریتو) و بعضی از داستانهای پل استر، نمونههایی از این شگرد روایتی هستند. این تمهید اگرچه بکر نیست، اما همچنان هستند هنرمندانی که از زاویهی جدید به آن میپردازند. اما آقای مستور حتا زحمت اجرای این تصادفات را نکشیده و صرفاً در قالبی بهظاهر گولزننده، و در واقع بسیار سنتی، مقالاتی با لحن طنز نوشته است، در بخشی از «مسالهی هفتم» میخوانیم:
«… اگر مراد با ستاره ازدواج کند و هفت ماه بعد ناصر، به قصد رسیدن به ستاره، او را بکشد و چهار سال بعد پس از تحقیقات طولانی قضایی، خودش هم به جرم قتل مراد اعدام شود، تحقیق کنید کدام یک از سه نفر زیان بیشتری در زندگی دیده است؟
1- ناصر
2- مراد
3- ستاره» (صفحهی 69)
آیا به صرف اینکه نویسنده حرفش را در قالب مسالههای ریاضی مطرح میکند، باید بپذیریم که نوآوری کرده؟ متاسفانه چیزی که همچنان غیرهنرمندانه مانده،نگاه نویسنده به داستان است. اگر نویسندهی «چند مسالهی ساده» دستکم میتوانست یکی از مسالهها را اجرای داستانی کند، با داستان متوسطی رو به رو بودیم. مگر اینکه زاویهای بکر را برای آن داستان نانوشته انتخاب میکرد. بنابراین میخواهم بگویم که نویسنده در پس ظواهر اثرش، نگاهی مبتدی به جهان پیرامونش دارد.
یکی دیگر از ضعفهای مجموعه داستان «تهران در بعدازظهر» که باز هم به نگاه نویسنده برمیگردد، روایت قصهها از منظر یک مصلح اجتماعی است، نویسنده از حاشیهی امنی که احتمالاً به خاطر گرایش فکریاش برای پرداختن به موضوعاتی همچون روسپیگری در اختیارش قرار گرفته، متاسفانه به شکل حرفهای استفاده نمیکند.
روایت مستور بیش از آنکه مبتنی بر خلق جهان روسپیها باشد، نگاه یک نویسنده ستون آسیبهای اجتماعی روزنامه را دارد. این نگاه کلیشهای چه در داستان «چند روایت معتبر دربارهی دوزخ» و چه در پارهی ششم داستان «تهران در بعدازظهر» حاکم است. این واقعیت است اما میخواهم اغراق کنم و بگویم که اگر اصلاحی اجتماعی اتفاق افتاده، به خاطر داستانهایی نیست که تنها تفاوتشان با مطلبی از ستون صفحه اجتماعی این است که در یک کتاب منتشر شدهاند. بلکه به خاطر داستانهایی است که درجهی اول نویسندگانشان خواستهاند، داستان خوب بنویسند، نه اینکه مصلح اجتماعی باشند. با نگاهی به داستان «چند روایت معتبر دربارهی بهشت» که دربارهی یک کودک دچار عقبماندگی ذهنی است، درمییابیم که برای مصطفی مستور، نقش اصلاحگری اجتماعی و نگاهی همراه با ترحم به «معضلات» جهان پیرامونش اهمیت بیشتری از نویسندگی ادبی دارد. اصلاحگری اجتماعی، نقشی آبرومند، قابل تحسین و انسانی است، اما داستاننویسی نیست.