نگاهی به مجموعه شعر اخیر مجتبا پورمحسن

تنهایی و اشباح دیگر

عباس صفاری

tango_solo_thumbnail_large

عنوان استعاری جدید‌ترین دفتر شعر مجتبا پورمحسن «تانگوی تک نفره» گویای مضمون و محتوای اکثر اشعاری است که در این مجموعه‌ی ۹۲ صفحه‌ای گرد آمده و از طریق انتشارات آزاد ایران در دانمارک به بازار عرضه شده است. جهت نگاهی به رابطه تنهایی و اشعار این دفتر من از عنوان زیبای آن آغاز می‌کنم.

تانگو یا به تعریف بورخس «رقص آرزوهای بر باد رفته» را می‌توان در دو کلمه‌ی«اروتیک و تنهایی» خلاصه کرد. رقصی که زوج شرکت کننده در آن به رغم تمایل فیزیکی و جاذبه‌های جنسی بی‌پرده‌ای که به نمایش می‌گذارند همواره می‌باید فاصله‌ی معینی را رعایت کنند و تا پایان رقص از تسلیم کامل بپرهیزند.

زن در تانگو چشم در چشم مرد، به همان سرعتی که به جانب او گام برمی‌دارد از او می‌گریزد و حتا در پایان رقص وقتی در آغوش مرد قرار می‌گیرد نحوه اجرای هنری آن بیشتر شباهت به جلوگیری از سقوط زن دارد تا در آغوش گرفتن او.

رعایت فاصله را پیش از این نیز در والس و رقص‌های فولکلوریک تمدن‌های مختلف شاهد بوده‌ایم، اما با این تفاوت که در والس فضای رسمی و اشرافی آن فاصله را ایجاب می‌کند و در فولکلور اخلاق رایج. زوج شرکت کننده در تانگو با رعایت فاصله مورد نظر به استقلال و فردیت خود پافشاری می‌ورزند. از سوی دیگر اما به شدت پاسخگوی نیازهای سرکوب شده‌ی همدیگرند و وابسته به هم. رقصی که به تنهایی قابل اجرا نیست.

جذابیت عنوان«تانگوی تک نفره» برای من به خاطر ساختار و کاربرد استعاری آن است. متافور مناسبی برای تنهایی انسان مدرن، انسانی که نه به میل و اراده‌ی خود، بلکه‌ به وسیله‌ی نیروهایی خارج از کنترل او به تنهایی تبعید شده است.
«چراغ‌های رابطه» در اکثر اشعار این مجموعه و حتا در تجربه‌های عاشقانه‌ی آن تاریک‌اند و شاعر هر چند خود را در برابر تنهایی تسلیم و بی‌سلاح نشان می‌دهد اما هراز گاه با چاشنی طنز می‌کوشد از تلخی و زهر آن بکاهد.

در شعر «کنارش می‌گذارم» خطاب به دوستی که احتمالا کسی جز سراینده نیست قول می‌دهد«تنهایی» را کنار بگذارد و از آن فاصله بگیرد. اما قولش بیشتر به یک شوخی شباهت دارد و آنقدر سریع و بی‌دلیل مجاب می‌شود که پنداری می‌خواهد فردی را که مزاحم تنهایی‌اش شده است، با یک قول بی‌اعتبار از سر باز کند.

در شعر دیگری با عنوان «هم سر صفحه ۶۱» به صورتی ناخودآگاه که شباهت به لج بازی دارد شعرش به ستایش تنهایی منجر می‌شود. ستایشی که تناقضی بنیادی دارد با واکنش هرازگاه خشمگین و عصبی او در رویارویی با ناکامی‌ها و دیگر عوامل تشدید دهنده‌ی تنهایی‌اش.

به گمان من این تناقض و حس دوگانه حاصل از صمیمیت اوست که نمی‌کوشد چیزی را از خود و خواننده‌اش پنهان بدارد و کماکان انتظار چشم اندازی امید بخش را می‌کشد، ناکامی اما زمانی بروز می‌کند که آدمی در جایی خارج از هستی خود به جستجو برمی‌خیزد. انسان معاصر به روی دیگران لبخند می‌زند«یا باید بزند» به این علت که لبخند در ذات خود امری زیبا و شادی بخش است و او به دل خوشی همین شادی‌های کوچک است که پا از خانه بیرون می‌گذارد و روزش را به شب می‌رساند.

لبخند برای او دیگر یک وسیله‌ی ارتباطی نیست که نگرفتن پاسخ، کل دستگاه رابطه را زیر سوال ببرد. برای رسیدن به این مرحله از خودکفایی اما بهای سنگینی را باید پرداخت. بهایی که کلنجار رفتن با لایه‌های عمیق تنهایی بخش عمده‌ی آن را تشکیل می‌دهد. هراس پورمحسن از برداشتن گام‌های نهایی به احتمال ریشه در روحیه‌ی جوان و جست و جوگری دارد که نمی‌خواهد به آن تن در دهد.

بخش عمده‌ی زندگی هر هنرمندی اما در سطح می‌گذرد. کشف لایه‌های مختلف اعماق بخشی از تجربه‌ی یومیه‌ی ما نیست. ما نسبت به تجربیات و حوادث زندگی و علایق‌مان به صورت هرازگاهی و بنا به ضرورت یا اجبار، پا به آن عرصه‌ی تاریک می‌گذاریم و ضامن سلامتی و بازگشتمان نیز قلم، دوربین، رقص، آلت موسیقی، یا هنری است که خود را به آن مجهز و مسلح کرده‌ایم. شاعر به تاریکی می‌رود تا از ظلمت نور بچکاند، بی‌آنکه دست و بالش به ظلمت آلوده شود.

بی‌نیازی«پادزهر» تنهایی است. بی‌نیازی اما بدون پشت سر گذاشتن مراحلی که به آن اشاره شد امری ناممکن است.مراحل و تجربیاتی که ما در ظهور و شکل‌گیری‌شان نقش برجسته‌ای نداریم. تقدیس تنهایی یا گرایش افراطی به آن به امید تجربه‌ای متافیزیک یا روحانی به نوبه‌ی خود می‌تواند نتایج معکوس و حتا وخامت باری به دنبال داشته باشد.

جک کروئک و شش ماهی که در بلندترین نقطه‌ی جنگل به درخواست خود دیده‌بان آتش شده بود نمونه‌ی کلاسیک آن است. کروئک طی آن شش ماه تماس‌اش را با دنیا در حد یک دستگاه بی‌سیم کاهش داده بود و زمانی که به تمدن بازگشت تا جنون فاصله‌ی زیادی نداشت و تا پایان عمر کوتاهش هرگز از اثرات منفی آن رها نشد.

شعر نو فارسی از آغاز تا امروز سه مرحله را در رابطه با پدیده‌ی«تنهایی» پشت سر گذاشته است. در دوره‌ی اول شاعرانی که بعدها به نو قدمایی شهرت یافتند و در راس آن‌ها فریدون توللی بدون توجه کافی به رهنمودهای نیما راه میانبری را برای نفوذ به قلب خواننده‌ی آسان طلب برگزیدند.

در شعر این دوره که متاثر از درک سطحی از آثار رمانتیک غربی و قطعه‌های پرسوز و گداز نشریات آن ادوار بود، شاعر تنهایی را ستایش می‌کرد، به استقبال آن می‌رفت و در پایان دلش می‌خواست به گوشه‌ای برود و مانند قویی تنها بمیرد، تنهایی در شعر آن دوره بیشتر تنهایی حاصل از شکست‌های عشقی و عاطفی است.

دوره‌ی دوم از کودتا شروع می‌شود. حس تنهایی در این دوره بیش از هر عامل دیگری ریشه در شکست‌های سیاسی و اجتماعی دارد. ترس خنجر از پشت خوردن و بی‌پناهی منجر به انزوای هنرمندان می‌شود و هر کس سر به لاک خود فرو می‌برد.

زمستان اخوان بهترین نمونه‌ی این انزوای کم دوام است که با گرایش روز افزون شاعران به شعر عدالت طلب و آرمانخواه تضعیف می‌شود و جای آن را همدلی با اقشار مردم و ترغیب آنها به شرکت در تحول و دگرگونی می‌گیرد.

دوره‌ی سوم و نهایی که اکنون در شعر بسیاری از جوانان و از جمله در تانگوی تک نفره مجال بروز یافته است از اواسط دهه‌ی دوم انقلاب آغاز می‌شود و به گمان من به علت دشواری راه هنوز در حال برداشتن گام‌های نخستین است. شعر این دوره با پشتوانه‌ی شک و نیم نگاهی به تحولات ادبی و عقیدتی غرب برای نخستین بار پس از نیما (به استثنای سپهری که بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد) تنهایی را در ابعادی اجتماعی- فلسفی و هستی شناسانه مطرح و بررسی می‌کند.

آنچه این رویکرد فلسفی را از نگاه شاعرانی مانند میلتون، سنت جان صلیبی یا عرفای خودمان متمایز می‌کند عنصر جدیدی است به نام اضطراب که شکل غلبه بر تنهایی را تشدید می‌کند، ترس و اضطراب از گذشته‌ای مفلوک که سایه به سایه شاعر را تعقیب می‌کند و ترس از آینده غیر قابل پیش‌بینی. گاهی پنهان و زمانی آنقدر آشکار که شاعر تمام هستی‌اش را در گرو آن می‌بیند و می‌گوید «ترس که نیست/ من نیستم. ص ۱۱»

ترس‌های زمینی و ترس‌های آسمانی که در مورد دوم شاعر در برابر آن خود را پرنده‌ای می‌بیند که بر پشت می‌خوابد و پاهای نازکش را رو به آسمان بالا می‌گیرد که اگر آسمان سقوط کرد بر او آوار نشود، (شعر فرهنگ لغت، ص ۷۵).

اخیرا در گفت و گویی شمس لنگرودی به درستی به نقش بازدارنده‌ی اندوه در شعر معاصر فارسی اشاره کرده بود. با نظر به آثاری که پورمحسن و شاعران هم نسل او در دو دهه‌ی اخیر انتشار داده‌اند من بر این باورم که آن اندوه مزمن جایش را به اضطراب واگذار کرده است، با این تفاوت که اندوه را می‌توانستی مانند گلی بر سینه بزنی و حتا به داشتن آن افتخار کنی، اضطراب را اما، از خودت هم سعی می‌کنی پنهان بداری و غالبا در موقعیت‌های اضطراری و در قالب طنز و تراژدی«اگر توانش را داشته باشی» به آن اجازه‌ی خودنمایی می‌دهی. جن‌های درونی شده‌ای که دیگر نه از«بسم ا…» می‌ترسند نه از سوت پاسبان.

پورمحسن در جهانی زندگی می‌کند که «با سیگاری لای انگشتانش/ زود بزرگ شده است، ص ۲۶» این بزرگ شدن به گونه‌ای متافیزیک سیر تحول(لزوما نه تکامل) را از آن«تنهایی سانتی مانتال» تا رسیدن به وضعیت از خود بیگانه و بغرنج اخیر رقم می‌زند.

این وضعیت اگرچه به ظاهر می‌کوشد چهره‌ای یکسره فلسفی و ازلی- ابدی از خود به نمایش بگذارد اما اوج ترسناک و دلهره آور آن هنوز لحظه‌ای است که آدمی می‌بیند هیچ کدام از مکانیزم‌ها و اداراتی که جهت یاری رساندن به او تشکیل شده‌اند کارشان را به درستی انجام نمی‌دهند. وضعیت آدمی در بمباران اطلاعات که قدرت فیلتر کردن و تفکیک اصل و بدل از او سلب شده است و عشق و نفرت را در بسته‌بندی مشابهی دریافت می‌کند.

وضعیت آدمی که سرعت‌های نجومی و مگابایتی تمرکزش را به گروگان گرفته‌اند. وضعیت شاعر یا نویسنده‌ای که نمی‌داند چرا چهار کلمه درد دل او با دنیا باید از چندین فیلتر اداره‌ی کافکایی عبور کند تا به دست خواننده‌اش برسد و دست آخر وضعیت متفکر و اندیشمندی که نمی‌داند چرا دو قرن تولید انبوه (مکانیزه و روباتیک) به رفاه اکثریت نینجامیده و اکثریت هنوز برای یک لقمه نان مانند سگ و گربه به جان هم می‌افتند. این‌ها نه مشکلات ازلی- ابدی‌اند، نه موانعی که یک مکتب عقیدتی یا فلسفی بتواند در چشم انداز حاضر از میان بردارد.

اما هر کدام به نوبه‌ی خود آبشخور انواع گوناگون تنهایی و انزوایی است که نمونه‌های حاد و پیش رفته‌ی آن راه را برای رسیدن به عرصه‌ی فلسفه و هستی‌شناسی هموار می‌کند. اگرچه بیشتر از نوع جبری و بدبینانه‌ی آن.

تانگو اگر چه از«باریوهای» بوئنس آیرس سر برآورد و شکل‌گیری آن در رابطه‌ی مستقیم با سرخوردگی مهاجرینی است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آرژانتین را به امید آینده‌ای بهتر به آمریکا و کانادا ترجیح دادند، اما با نیم نگاهی به حوادث صد سال گذشته‌ی جهان و شکست‌های تئوریک- اقتصادی، سیاسی و انقلابی پی در پی می‌توان آن را مشابه«متافوری» برای سرنوشت انسان معاصر به کار گرفت. اما این تانگوی غم انگیز را«تک نفره» رقصیدن، حکایت دیگری دارد و از انواع گوناگون تانگو نزدیک‌ترین به«جرون تانگوهای پیازویا» که در آنها نه دوست حضور داشت و نه دشمن و تنهایی حرف اول و آخر را می‌زد.

http://rezaghassemi.org/maghaleh_166.htm