نگاهی به مجموعه شعر«روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود»، سرودهی سارا محمدی اردهالی
شاعر بالفطره
مجتبا پورمحسن: حرف آخرم را اول میزنم. سارا محمدی اردهالی، شاعری بالفطره است. این یک کشف نیست، مثل روز روشن است و هر کسی با خواندن چند شعر از مجموعه شعر«روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود» میتواند به این حقیقت برسد.
مجموعه شعر پر و پیمان سارا محمدی، خبر از حضور شاعری خوب در زبان فارسی میدهد. مهمترین نکتهای که در شعرهای این شاعر نظر مخاطب را جلب میکند، این است که محمدی شاعر راحت شعر مینویسد و این کار سادهای نیست. در اینجا نگاهی دارم به بعضی شعرهای مجموعه «روباه سفیدی … » و از خلال آن میکوشم مختصاتی از جهان شعری سارا محمدی ترسیم کنم.
پیاده روها تنهایند/ تاکسیها میروند ته دنیا/ در هیچ سقوط میکنند/ کسی از این که درختها/ بیهوده روی یک پا ایستادهاند/ نه خندهاش میگیرد/ نه تعجب میکند/ کافهها روزنامهی قدیمی بالا میآورند/ رهگذران ناشناس سرگیجه دارند/ آسمان برای زمین/ زمین برای آسمان شانه بالا میاندازد/ کسی رفتنت را به عهده نمیگیرد/ مواظب خودت باش/ این هم بین خودمان باشد/ سری را که درد میکند/ دستمال نمیبندند. (صفحات 24 و 25)
این نمونهای کامل از شعرهای خوب کتاب «روباه سفیدی…» است که در آن شاعر توانسته بدون تکیه بر تقلیدنگاریها، جهان خودش را خلق کند؛ نوعی تنهایی جهانی که از هر گوشهی دنیا بیرون میزند. شاعر در این شعر بدون درغلتیدن به فلسفهبافی محض، یک تجربه شاید شخصی را به شکل نوعی آگاهی فلسفی تبدیل میکند، بیآنکه توی ذوق بزند.
یا وقتی میخوانیم:
در تمام میهمانیها/ آویز گردن من/ کلید خانهی توست/ حالا بگذریم/ مرا جرات آمدن نیست و/ تو را/ جرات عوض کردن قفل. (صفحهی 72)
یا در شعر«آخرین نامه»: سرانجام/ آخرین نامهام را پاسخ داد/ نوشته بودم/ عاشق پستچی شدهام. (صفحهی 124)
سارا محمدی در خلق لحظات غافلگیرکننده در عمق زبان مهارت دارد و هرگاه از این تمهید استفاده میکند، نتیجهاش شعرهای درخشانی است که کمتر میتوان کلمهای اضافه در آن یافت. در هر دو شعر بالا، شاعر با پرهیز از رمانتیسیسم، عاشقانهای غمگین خلق میکند. البته که در چند مورد تاکید شاعر بر کشف لحظهی عافلگیرکننده، منجر شده به شعری که صرفا غافلگیر کننده است و ویژگیهای شاعرانگی کمتری دارد. مثلاً شعر «درمانگاه روانپزشکی» که با این سطرها آغاز میشود: معتادی؟/-سرتکان میدهی-/الکلی هستی؟/- سرتکان میدهی-/… و با این سطر به پایان میرسد:«شعر میگویم آقای دکتر» (صفحات 84-83)
در اینجا وجه غافلگیرکننده شعر، جهاناش را تحتالشعاع قرار داده است. در عین حال باید این نکته را مدنظر قرار داد و بر آن متمرکز شد که شعرهای سارا محمدی، زمانی که فاقد همان لحظات غافلگیرکننده در عمق زبان هستند، انگار یک چیزی کم دارند. این کمبود، شاید خوب بودن شعرهای درخشان کتاب را پررنگ کند، اما به بقیه شعرها لطمه میزند.
بعضی از شعرهای کتاب که اتفاقاً به نظر میرسد شاعر توان زیادی را معطوف آنها کرده است، از مشکلی رنج میبرند که شاید به خودی خود، نتوان آن را یک «مشکل» دانست. اما من با ارزیابی شعرهای مجموعه «روباه سفیدی …» بر این نظرم که پایبندی شاعر به بعضی از ساختارهای مرسوم شعر، به کار او لطمه زده است.
ممکن است این پایبندی برای شاعری دیگر حسن محسوب شود، اما برای سارا محمدی که قریحهی شعریاش پرمایه است، این پایبندی چندان دلچسب نیست. شعرهای دوم و سوم کتاب چنین ساختاری دارند:
من از زندگی چه میخواهم/ چند کاست موسیقی و واکمنی درپیت/ یک مداد/ کاغذ یا گوشهی سپید روزنامهای/ فنجانی شیر/ لحظهها، ثانیهها، ساعتها/من از زندگی چه میخواهم/ جین با تیشرتی آبی/ کمی آبنبات با طعم نعناع/سوت زدن بر جدول خیابانها/ عصرها، جمعهها، شبها… (شعر«کوله» صفحهی 14)
در شعرهای «کوله» و «زندگی من» این خلاقیت شاعرانه نیست که شعر را پیش میبرد، بلکه ساختار از پیش تعیین شده است که بر پایهی از پی هم آمدن پاراگرافهای متناظر، کلیت کار در خدمت یک معنای واحد اشغال میشود. شاید اگر شاعر از این قید و بند ساختاری خارج میشد، با شعرهای بهتری مواجه بودیم. در نظر داشته باشیم که برای ساختن جهانی تازه، باید به جهان قبلی خیانت کرد.
البته عدم پایبندی به ساختارهای مرسوم به این معنا نیست که خیانت به هر ساختاری ضرورت شعری است. بحث بر سر ساختارهای کلیشهای و گل درشت است. وگرنه در همین کتاب شعرهایی هست که هم به شدت ساختارمند است و هم «شعر» است:
خانهی من / آنتن نمیدهد / نزدیک خانهام / رودخانهای ست / آنجا هم / آنتن نمیدهد / دلم میخواهد / کسی کنار رودخانه / مدام / شمارهی مرا بگیرد / و مدام / بشنود / مشترک مورد نظر در دسترس نیست. (رودخانه – صفحهی 148)
با خواندن شعرهایی مثل «شب به خیر عزیزم» (صفحهی 151)
در کتاب 152 صفحهای «روباه سفیدی که…» میتوان ایرادهایی هم پیدا کرد که از ارزش کار شاعر نمیکاهد. اما از یک طرف عدم توجه سارا محمدی به این اشکالات عجیب به نظر میرسد و از سویی دیگر با جنس کار شاعر همخوانی ندارد.
نکتهای که در بعضی از شعرهای مجموعه «روباه سفیدی که …» توی ذوق میزند استفاده از ترکیبات اضافی است که مشخص نیست تا چند صد سال دیگر این نوع ترکیبات تکراری بدون کارکرد موثر همچنان وصلههای ناجور شعر فارسی خواهند ماند:
«گوشه خاطرات تو» (صفحهی 66)، «از صلیب آشپزخانه / تا رستاخیز آیفون» (صفحهی 37) «انزوای کمد» (صفحهی 54) آینه خواب رفته روی شانه دیوار (صفحه 20)
چنین ترکیباتی در کتاب «روباه سفیدی ….» کم نیست. این ترکیبات را کسی استفاده میکند که متنش با شعر فاصله دارد و میخواهد با کاربرد چنین ترکیبات غیرشعری، ظاهری شاعرانه به کار خود دهد. با توجه به اینکه سارا محمدی در زمرهی اینگونه شاعران نیست، دیدن چنین ترکیباتی در شعرهای او عجیب به نظر میرسد.
«شیشههای شکسته آبی» (صفحات 67 و 68)«تفاهم طبقاتی» (صفحهی 33) «تولد» (صفحات 56 و 55) و … با شاعر بالفطرهای رو به رو میشویم که برای کشتن، پشتک وارو نمیزند، ظاهر شعر را مخدوش نمیکند، ادا در نمیآورد،رنج را خلق میکند و «شعر خوب» می نویسد. باید منتظر ماند و دید که آیا سارا محمدی اردهالی گام بعدی را هم همین قدر محکم برمیدارد یا نه.