نگاهي به رمان «بهار برايم کاموا بياور»‌، نوشته‌ي مريم حسينيان

شتر، گاو، پلنگ

مجتبا پورمحسن: به هرمتني، گفتماني غالب است که نشان دهنده‌ي نوع جهان بيني متن است. متن داستاني نيز از اين امر مستثنا نيست. بر جهان يک متن داستاني گفتماني حاکم است که همچون خود متن، نويسنده آن را خلق کرده است. از اين منظر رمان «بهار برايم کاموا بياور» دچار مشکل است. نويسنده‌ي رمان «بهار برايم کاموا بياور» از ابتداي رمان دغدغه‌ي انتخاب و خلق يک گفتمان را دارد. اين دغدغه به جاي اين‌که نقطه‌ي قوت کار باشد، پاشنه‌ي آشيل اثر است. رمان خانم حسينيان با يک گفتمان تاريخ مصرف گذشته آغاز مي‌شود. داستان‌ مرد روشنفکر سرکش خيانت کار و زن خانه‌دار و معصومي که به او خيانت مي‌شود، زني که در خلال آشپزخانه و نگهداري از خانواده، شاهد خيانت شوهر نمک نشناس‌اش است. اين گفتمان در ادبيات داستاني دهه‌ي 70 ايران به کرات استفاده و دستمالي شده است. در نيمه‌ي دوم دهه‌ي هفتاد شاهد موجي از اين سري داستان‌ها بوديم. اشتباه نشود، منظورم اين نيست که خيانت مرد به زن قابليت داستاني ندارد و يا قابليت‌‌اش از دست رفته؛ چرا که اين نيز جزو سوژه‌هايي است که از آغاز تاريخ داستان نويسي استفاده شده و پس از اين هم خواهد شد و همچنان کارکردش را هم خواهد داشت. چيزي که تازگي‌اش را از دست داده، سوژه نيست؛ زاويه‌اي است که نويسنده از آن به سوژه‌اش نگاه مي‌کند. اين پرسپکتيو در شکل‌گيري گفتمان متن، موثر است. داستان با روايت زندگي يک مرد و همسرش، مريم و دو فرزندش نگار و بنيامين در مکاني دورافتاده و نامعلوم آغاز مي‌شود. از همان اول تحت تاثير گفتماني که بر آن اشاره شد، زن قرباني هوسبازي مرد نويسنده‌اي‌ نشان داده مي‌شود، زني که لابد «ايثار» کرده و آمده است در برهوت با شوهر نانجيبي زندگي کند تا او بتواند در آنجا رمانش را بنويسد. تک‌گويي راوي که در آن مريم، در قالب يادداشت‌هاي روزانه خطاب به شوهرش، اتفاقات پيرامونش را مي‌نويسد، اما درست به دليل کهنه بودن اين گفتمان داستان، ادامه‌اش را تاب نمي‌آورد و نويسنده دست به دامان گفتماني ديگر مي‌شود. دقيقا به اين دليل که گفتمان کهنه‌ي غالب بر داستان، نمي‌تواند موقعيت‌هاي داستاني جديد و قابل اعتنايي ايجاد کند، طبيعتا متن يا بايد رها شود يا به گفتماني ديگر متوسل شود.

Kamvaدر 20 صفحه‌ي آغازين رمان «بهار برايم کاموا بياور» نهايت جهاني که مي‌توان از همين گفتمان ساخت و ديگران بهترش را ساخته‌اند، شکل گرفته است. به همين دليل است که مريم حسينيان سراغ گفتمان وهم- واقعيت مي‌رود. گفتماني که در آن، اتفاقات در مرز بين واقعيت و خيال قرار مي‌گيرند. اين گفتمان به خصوص در متون خلاقه نظير متون داستاني جذاب است، چرا که متن داستاني خود وامدار ترديد بين واقعيت و خيال است. واقعيت داستاني، از خيال مي‌آيد و وهم سازي، شيوه‌اي از روايت واقعيت خيال‌انگيز داستاني است. در رمان «بهار برايم کاموا بياور» نويسنده پس از کنار گذاشتن گفتمان صرف شوهر خيانتکار روشنفکر و زن خانه‌دار مظلوم، پاي ديگر ماجرا يعني نسرين را جايي بين زمين و هوا قرار مي‌دهد. با آمدن خاله مونس و قشنگ و تاکيد بر اين‌که در همسايگي خانه مردم کسي زندگي نمي‌کند، نسترن را به شخصيتي ناواقعي تبديل مي‌کند که در مرز بين کابوس و واقعيت، بر روح و روان مريم آوار مي‌شود. مريم در ترديد بين اين دو، مظلوم‌تر و آسيب پذيرتر به نظر مي‌رسد و اين احتمالا همان چيزي است که نويسنده قصدش را داشته و موفق بوده است. اما چيزي که داستان از آن رنج مي‌برد و غلبه بر هر گفتمان خلاقي را دشوار مي‌سازد، نداشتن داستان‌هاي فرعي به قدر کفايت است. اين داستان‌هاي فرعي هستند که در نقش آجر به چهار ستون اثر، نقش و نگار مي‌دهند و بي آنها داستان فقط در حد طرح باقي مي‌ماند. حسينيان يا داستان فرعي ندارد و يا اگر هم دارد، داستان‌هاي جذابي نيستند. مثلاً حضور خاله مونس و قشنگ در خانه مريم چه کمکي به داستان مي‌کند يا چه جذابيتي دارد؟ مهتاب، به چه انگيزه‌ي داستاني وارد خانه‌ي پسردايي‌اش مي‌شود و پس از آنکه داستان عشقش به راننده‌ي ميني‌بوس ناکجاآباد را به مريم مي‌گويد، چه بر سر او و عشقش مي‌آيد؟ چرا نيما، برادر مريم در يک سوم پاياني رمان وارد قصه مي‌شود و به يکباره در فصل‌هاي انتهايي داستان، نقش مهمي بر دوشش گذاشته مي‌شود، اين‌ها و بسيار سوالاتي از اين دست مي‌تواند نشان دهنده عدم کفايت قصه‌هاي فرعي رمان «بهار برايم کاموا بياور» باشد. اين ضعف‌ها سبب مي‌شود که نويسنده در يک سوم پاياني رمان، باز هم استراتژي‌اش را عوض کند و گفتماني ديگر را محور قرار دهد. اين بار گفتمان قصه در قصه مدنظر نويسنده قرار مي‌گيرد. غافل از اين‌که تغيير چندباره و اجباري گفتمان حاکم بر رمان، چنان سردرگمي‌اي ايجاد مي‌کند که اساس رمان را فرو مي‌ريزد. نتيجه‌ي فصل‌هاي پاياني رمان”بهار برايم کاموا بياور” چيزي جز سردرگم کردن مخاطب نيست. به يکباره وهم بر واقعيت مي‌چربد. ناگهان نيما، برادر مريم ارتباطي اساسي با داستان‌نويسي شوهرخواهرش پيدا مي‌کند.اصلا مشخص نيست که چه طور داستان‌نويسي به عنوان پيشه‌اي براي شوهر راوي، در تغيير گفتمان داستان و اجراي گفتمان قصه در قصه، از گردونه‌ي روايت حذف مي‌شود؟ همچنين من نمي‌توانم بفهمم چه طور وقتي همه‌ي روزنوشت‌هاي کتاب، امضاي مريم را دارد، روزنوشت آخر به نقل از نگار، فرزند چند ماهه مريم روايت مي‌شود؟ ممکن است مريم حسينيان براي اين پرسش‌ها پاسخي داشته باشد، اما کتاب او به اين سوالات جواب نمي‌دهد و يا اگر جوابي هم دارد، من نتوانسته‌ام دريافت کنم. نويسنده‌ي «بهار برايم کاموا بياور» در گيرودار گفتمان‌هاي مختلف حاکم بر رمانش، افسار کار را از دست داده است و نتيجه‌اش آن شده که رمان، مجموعه‌اي از وصله‌هايي باشد که نه تنها يکديگر را کامل نمي‌کنند، بلکه «ناجوري» شان را هم مضاعف مي‌کنند.