نگاهی به مجموعه شعر «اسطبل»، سرودهی داریوش معمار
شعرهای سطحِ عمیق
مجتبا پورمحسن: مجموعه شعر «اسطبل» شامل سه دفتر شعر است که شعرهای هر دفتر از غرابتی برخوردارند که در عرض یکدیگر قرار گرفتهاند و همدیگر را تکرار میکنند. این یکی از حُسنهای مجموعه شعر جدید داریوش معمار است که اگر هر دو شعرش را نپسندیم، نمیتوان انگ تکرار را به آن زد.
بهترین دفتر شعر مجموعهی «اسطبل» به اعتقاد من دفتر دوم کتاب است. این دفتر، شش شعر دارد که یک تم مشترک دارند: جنگ. نگاه داریوش معمار به جنگ در این شعرها تلخ است، اما خوشبختانه این برداشت تلخ از جنگ باعث نشده که شاعر از آن ور بیفتد و نه از حیث تایید و نوحهخوانی، بلکه از نظر تلخانگاری از آن ور بام بیفتد. در شعر «عاشقانههای یک سرباز» این نگاه تلخ با طنزی سیاه درهم آمیخته است:
نشانی پای مفقودم را از آفتاب نیم روز بگیر / سرم را از نیزار/ دستم را از خور/ تکههای تنم را از ارتفاع و باد/ چشمم را از منقار پرندگان/ جمع که شدیم کنار هم،/ روی برجک نگهبانی در مرز طلاییه/ کنار ایستگاه پمپاژ نفت/ میبینی هنوز سعی میکنم،/ در خیابانهای شلوغ شهر/ تو را پیدا کنم با دوربین نظامی. / درست پیش از آنکه/ خمپاره مرا / تکهتکه کند اینطور،/ دلبر غمگینم!
(صفحات 51-50)
نوعی پویایی در این شعر موج میزند که از جنس توامان اندوه و طنزی تلخ است، احساساتی که در شعر توصیف شده، بلکه با جملات خبری خلق شده است. برای کسی که در بطن جنگ زندگی کرده توصیف فضای جنگ دشوار است. شعر هم نیازی به توصیف ندارد. آنکه در بطن خود جنگ را تجربه کرده، آن را از درون خود گزارش میکند. در شعر «عاشقانههای یک سرباز» راوی خود حامل جنگ است، اصلا خود جنگ است. شعر دیگر این مجموعه با نام «سلحشور» از زبان فانوسقه روایت میشود. شاعر در این شعر، شیئیت شی را به حالت احتضار درآورده و نهتنها روح فاعلیت به آن دمیده، بلکه جنگ را در حضور آن خلاصه کرده است. و نباید از شعر اول این دفتر به راحتی گذشت: ریختهگری بودی!/ مردم را ریختی از تمام دنیا/ در خود جوشاندی، دادی به تمام دنیا./ شعبده کردی!/ وگرنه زندگی این همه نیست. (صفحه 47)
نام این شعر «آبادان» است. داریوش معمار روایتی پیامبرگونه را در کنار سنت «لاف/ زنی» آبادانی قرار داده و به این ترتیب جهانبینیاش را تحملپذیر میکند. در یک نگاه کلی، شعرهای دفتر دوم کتاب «اسطبل» جنسهای جوری هستند که ردپای صنعتگری شاعر در آنها دیده نشود. معمار با پرهیز از نوحهسرایی و از بطن جنگ، جنگ را برای مخاطبش خلق کرده است.
دفتر اول کتاب «اسطبل» مجموعهای از شعرهایی است که چندان بلند نیستند. یکی از ویژگیهای مثبت این دفتر تنوع در فضاهای شعری است. این گوناگونی در ساختار شعرها نیز مشهود است: نکتهی مثبت دیگر بعضی از شعرهای این دفتر، پرهیز از پرداختن به مفهوم جعلی «عمق» شعری است. عمقی که شاعر را در مقام پیامبر و مخاطب را در هیات پیرو تثبیت میکند. بیشک این پرهیز از «عمق» به معنای سطحیبودن شعرها نیست، بلکه منظور این است که شعر تمام پیچیدگی جهانشناختی خود را در سطح متمرکز و البته منتشر میکند. شعر «فراغت» یکی از این نمونههاست: یک دست سیب/ یک دست پرتقال./ همین کافی ست که بفهمید/ پاییز نوشتهام این شعر را!/ – این را هم خودم اضافه کنم -/ آن سال/ چاقوها تازه از کارهای دیگرشان/ فارغ شده بودند،/ برای میوهخوری. (صفحهی 17)
در این شعر اگرچه کلمات، ظاهری دارند که توجه مخاطب را به معنای قراردادی عمق هدایت میکنند، اما عمق این شعر در سطحش منتشر شده است. شاعرانگی این شعر در سطحش مشهود است و هرگونه تلاش برای افزودن دنیایی خیالی به جهان این شعر جز زایلکردن دایرهی معنایی گستردهاش نیست. با این وجود شعرهایی هم در دفتر اول هست که به هیچوجه با شعرهای خوب کتاب قابل مقایسه نیست و به نظر میرسد که باید کنار گذاشته میشد. بعضی شعرها هم تکسطرهایی دارند که به طور کل به شعر آسیب جدی زدهاند. به عنوان نمونه شعر «نگاه» صراحتی دارد که آزاردهنده است. شاید بشود گفت که اشکالش این است که فقط صراحت دارد و واجد ارزش دیگری نیست: چه چراغ پرنوری است!/ اما مرا،/ روشن نمیکند/ این خورشید. (صفحهی 18)
یا در شعر «بیماری روحی» شاعر دارد به طرز ناشیانهای شاعری میکند. اینکه برای فهمیدن باید آرامبخش خورد و کسی که نمیفهمد غمی ندارد، باور کنید تنها چیزی است که این شعر دارد:
مردانه گفتن چه فایده دارد؟/حتا مردانه زندگیکردن بیفایده است! هیچ فرقی نمیکند،/ از سایهها بگریزیم،/ یا با سایهها باشیم./تنها این بادها هستند که حکومت میکنند/ و خاکها را به سویی…/ ترحم! آرام بخشم! را،/ فراموش کردهام باز. (صفحهی 37)
در بعضی از شعرهای تکسطری جهان شعر را به روایت تغزلی فروکاسته است. در شعر«مانند خداوند»، شاعر روایت روان و شاعرانهای را خلق میکند: … زنگ نمیزند چیزی حوالی تو،/ تا تو نخواهی یخچال یخ نمیریزد در لیوان،/ روشن نمیشود آب گرمکن،/ لباسشویی نمیچرخد،/ شعله نمیزند گاز/ آبی جاری نمیشود از لولهها!…(صفحات 14و 15) اما درست همینجاست که با سه کلمه قوام جهان شعری در هم میریزد.«تو مانند خداوند» شاعر این عبارت سه کلمهای توصیفی را در شعرش به زیبایی خلق کرده و نیازی به این گزارهی خام ندارد. شاعر چیزی را مانند چیز دیگر توصیف نمیکند، او چیزی را جای چیز دیگر. مینشاند، جوری که انگار در ابتدا آن چیز دیگر، چیز بوده، نه چیز، چیز دیگر من ماندهام که چطور شاعری که زیرکانه مینویسد: آرزو کردم، اسطبل بودم/ تنها اسبها را در من نگه میداشتند/ نه سوار میشدم/ نه سواری میدادم…(صفحهی 13)؛ به یکباره در شعر«عاشقانهی آرام» سراغ ترکیبات اضافی نظیر«مسیرهای خاموش» و«آسمان خونآلود» میرود؟
در شعر«نمای نزدیک» شاعر تنهایی را به شکل هنرمندانهای میآفریند. در این شعر تنهایی در قالب معمول سکوت و انتظار ترسیم نشده، بلکه شاعر سوژهاش را در مرکز تحرکاتی که به صورت مصنوعی برجسته شده، وامیگذارد: در خانه/ نه زیرسیگاری داشتم،/ نه نوشیدنی خنک(که تلخیاش بسوزاند گلویم را)/ نه حوصله/ در خانه کار داشتم./ آب گرمکن باید درست میشد، آشپزخانه تمیز، ظرفها شسته:(صفحهی)
نه، این شعر متاسفانه همین جا تمام نمیشود. یک عبارت«شاعر خانهدار!» جهان شعر را زایل میکند. شاید شاعر خواسته با آوردن این جمله، موقعیتی گروتسک بیافریند، اما این طنز تلخ چنین کارکردی ندارد. ضمن اینکه مایلم از شاعر بپرسم چرا در انتهای سطرهای این مجموعه شعر این همه علامت تعجب وجود دارد؟ تحقیقا میگویم که این سطرهای با علامت تعجب، بدون آنها هم کارکرد خودشان را دارند و آوردن این علائم صرفا میتواند باج دادن به مخاطب باشد.
شعرهای دفتر سوم کتاب «اسطبل» که نسبت به شعرهای دیگر کتاب، غالبا بلندتر هستند، شاید در خوانش اولیه نگاه مخاطب را ندزدند، اما واجد ارزشهای زیباییشناختی بیشتری هستند. هر چند نوع زیباییشناسیشان سنخیتی با زیباییشناسی شعرهای دو دفتر اول ندارد.
یکی از شعرهای خوب این دفتر، شعر «انهلال» است که شروعی درخشان دارد؛ کشتهی سالهای قبل،/ دستهایش را برای ما گذاشته/ تا تکان بخورند/ صدای ترن بلند شد،/ دست کشیدم به شیشه. (صفحهی 62) این شعر ساختاری روایی دارد. شاعر از روایت داستانی استفاده میکند، اما در دام سویههایی از این نوع روایت که متن را به نثر تبدیل میکند، نمیافتد.
در شعری دیگر با عنوان «حیات گیاهی» اگرچه با شروعی الکن و تصنعی روبهرو هستیم، اما در پاراگراف پایانی شعر سطرهایی هست که ساختاری شبیه به شعرهای کوتاه دفتر اول دارد؛ شعری که عمقش را به سطح میآورد: … تو یک دست،/ من یک پا،/ آنها یک چشم،/ هر کس تنها بخشی از همه چیز را دارد./ بخش دیگر باشد برای روز مبادا / که قرار ما رسیدن به – به هم نرسیدن است. (صفحهی 72)
در صفحات پایانی کتاب، شعرهایی کالیگرافیک هستند که برای کتاب «اسطبل» وصلههای ناجور هستند، شعرهایی که حداقل به نظر من چیزی به ارزشهای مجموعه شعر «اسطبل» اضافه نکردهاند.