نگاهی به مجموعه شعر « نام تو زخم من است»، سرودهی آزاده طاهایی
شعر «پیامها»ی امروز
مجتبا پورمحسن: آن چه تو را به/ تنهایی یک فانوس دریایی/ پیوند میدهد؛/ نه بیرحمی دریاست/ نه سرگردانی ماه/ پشت حرفها چیزی نیست/ کابوس زندگی،/ حرف تازهای نیست./ پشت حرف های کهنه/ مردی،/ بر پشتههای خستگی/ میکوبد/ و از دیوارها/ تاریخ میسازد» (صفحهی ۸۷)
تی اس الیوت معتقد بود شعر از ویرژیل به بعد، دیگر وظیفهی «تعلیمی» و «آموزشی» را برعهده ندارد. شاید تا زمانهای که ویرژیل در آن میزیست، هنوز شعر، وسیلهای حتا برای آموزش کشاورزی بود، اما پس از آن با شکلگیری صنعت (یا بهتر بگوییم صناعت) شعر دیگر وظیفهی آموزشی نداشت. اما این پایان ماجرا نبود. هر چه باشد از ابتدای تاریخ شعر، شعر کلامی متفاوت با کلام بوده. یعنی هر آنچه شاکلهی کلام بوده، در شعر به پرسش کشیده میشود.
در دورهای که وظیفهی «پیام» آوری را برای شعر قائل بودند، آنچه شعر را شعر میکرد، ارایه آن «پیام» به گونهای متفاوت بود که غالباً با توجیهی از این دست که «پیام شاعرانه، موثرتر است» وسیلهی انتقال پیامی واجد ارزش محسوب میشد.
این ارزش هم در جهانی خارج از متن خلق شده بود. اما به مرور، از یک سو با پیشرفت جامعهی بشری وظیفهی انتقال پیام ارزشها از دوش شعر برداشته و به مدیومهایی دیگر انتقال داده شد و هم دو اتفاق مهم در ساخت اندیشهی بشری رخ داد. نخست اینکه نزاعهای انسانی بر سر منافع که با نقاب اندیشهها، ایدئولوژیها و حتا مرزهای جغرافیایی رخ میداد، آنقدر شدت یافت که شعر در اذهان عمومی، کلامی «شیک» و دور از واقعیت تلقی میشد و هنوز هم میشود. هنوز هم میشنویم که گاهی افراد برای تاکید بر بیمنطقی و بیهودگی کلام طرف مقابل میگویند:«داری شعر میگویی»! یعنی داری «پرت و پلا» میگویی! اتفاق دیگر دقیقاً در نقطهی مقابل روی داد. اگر نتیجهی ارزش پیامهایی که بشر به سویش میرفت، قتلعامهای قرون وسطایی، جنگهای بناپارت و آشوویتس و جنون وحشی انسان شد؛ شعر نیز دست از این «ارزش»ها شست و سعی کرد با کنار کشیدن خود از جهان خشونت بار، حریم تازهای برای خود تعریف کند. اگر تعالی انسان همان بود که در جنگهای جهانی و ویتنام و شوروی سابق اتفاق افتاد، شاعران بهتر دیدند که داوطلبانه از این مستمسک به ظاهر مقدس کنارهگیری کنند.
با این وصف آیا شعر خالی از این جهان، از زندگی بشر فاصله گرفته است؟ آیا شعر دیگر اساسا «پیام» ندارد؟ پاسخ من به هر دو سوال منفی است. اصلا شعری که از جوهر انسان و زندگی خود شاعر خلق میشود، نه میتواند برکنار از زندگی باشد، نه خالی از پیام. شعر امروز پیامهای بزرگ را به مدعیان اندیشهها و ایدئولوژیهایی که نهایتا به جنگ و انحلال مفهوم انسان منتهی شدند، واگذار کرد. شعر امروز وقتی «پیام» میدهد،«پیام مهمی» نمیدهد. این«مهم» در چهارچوب ارزشگذاریهای معمول جهان امروز تعریف میشود. در شعری از مجموعهی «نام تو زخم من است»، سرودهی آزاده طاهایی که در ابتدای این مطلب آوردم، «پیام» وجود دارد، اما در برگیری این پیام فردیت انسان است، که البته به تعداد میلیاردها آدمی که روی زمین زندگی میکنند مخاطب شخصی دارد. بعضی از بهترین شعرهای مجموعهی اخیر آزاده طاهایی از این جنس هستند. در شعر سوگ، علیرغم اینکه جملات گزارههای خبری ساده هستند و هر یک واجد پیام؛ چیزی که به آن ارزش شعری میبخشد، هوشمندی شاعر در به تصرف درآوردن مفاهیم «دلتنگی»، «مرگ»، «حضور» و «غیاب» و هویت بخشیدن دوباره به آنهاست.
«آدمها میآیند،/ زندگی میکنند،/ میمیرند،/ و میروند./ اما/ فاجعه زندگی تو؛/ آن هنگام آغاز میشود/ که آدمی میمیرد/ اما نمیرود،/ میماند،/ و نبودنش در بودن تو/ چنان تهنشین میشود،/ که تو میمیری در حالی که زندهای،/ و او زنده میشود، در حالی که مرده است.« (صفحه ۱۹)
مضمون این شعر را نهتنها مکررا در آثار ادبی – شعر و نثر – خواندهایم، بلکه در محاورات معمول هم دربارهی مردگانمان استفاده میکنیم. اما طاهایی توانسته آن را به شعری تبدیل کند که به تنهایی تازه به نظر برسد و در عین حال بتواند شعر باشد. این کار سختی است که شاعر این مجموعه، در بعضی از شعرهایش به خوبی اجرا کرده است شعر «انتقام» نمونهی دیگری از این دست کارهای خوب است. یا شعر خیلی خوب «من و مانکن». دربارهی تقابل انسان و مانکن نیز شعرهای زیادی نوشته شده است. با مضمون تنهایی مشترک انسان و مانکن که اکثرا مرثیه بودهاند. اما طاهایی با اضافه کردن چاشنی طنز به این مواجهه و خارج کردن «من» شعر از شخصی «اغوا شده» و «درمانده»، جهان تازهای خلق میکند که شاید با جهانهای پیشین تفاوت اندکی داشته باشد، اما اهمیت این شعر در همان اندکی است که در سطرهای پایانی شعر میتوانیم ببینیم: «گاهی گریه میکند/ نمیدانم چرا/ گاهی فکر میکنم/ ازاین همه به تکرار سلام دادن/ خسته است/ عیب ندارد مانکن جان،/ زندگی همین است،/ ایستادن و نگاه کردن وسلام دادن / میخواهی خداحافظی کنی؟/ باشد،/ شبی دستت را خواهم گرفت/ با هم تا انتهای خیابان ماژینا قدم خواهیم زد / و در انتهای خیابان / با همدیگر خداحافظی خواهیم کرد.» (صفحهی70)
همانطور که قبلا اشاره کردم، بعضی از شعرهای آزاده طاهایی در این مجموعه به نثر نزدیک میشود، و حالت شعارگونه پیدا میکند. انگار که شاعر به آسیبشناسی اجتماعی زندگی فردیاش میپردازد، که البته جایش در شعر نیست: «در خانهی ما همه چیز مقدس بود؛/ مادر میخواست/ قدیس بار بیاییم،/ جنایتکار بار آمدیم/ با تردید و نگاه،/ همدیگر را میکشتیم/ ….» (صفحهی ۴۳)
شعرهای آزاده طاهایی «پیام» دارد، مثل هر شعر دیگری،مثل هر چیز دیگری؛ اما «پیام» نه در مفهوم کلاسیکش، پیام نه به عنوان خبررسان و هدایت کننده و بازدارنده؛ پیام به معنای خلق جزییترین و سادهترین گوشههای یک جهان، وقتی که میگوید نرو تا «به هشتاد زبان دنیا/ لبخند بزنیم.»
نظرم را دربارهی کتاب «نام تو زخم من است» با این موخره به پایان میرسانم که اگر در سایت یوتیوب بروید، ویدیوی شیرین کاریهای یک کودک بامزه، یا گربهای که بر سر نوزادی که ونگ میزند، دست میکشد و او را میبوسد، بسیار بیشتر از مهمترین سخنرانیهای اوباما یا هر سیاستمدار دیگری بیننده داشته است.