نگاهي به مجموعه شعر«هفت ها» سروده مجتبي پورمحسن
ويرانگري عمل
مازيار نيستاني
امروزه بسياري از فضاهاي مهيج و موج آفرين را از دست داده ايم (اين دو کنش در ديدگاه نگارنده فاقد بار ارزشي هستند) و گويا اين که دهه هشتاد بيشتر کنشي بازانديشانه بر محوري ازخودانتقادي دارد. ولي با اين وجود هنوز شاهد مجموعه شعر چشمگيري در اين دهه نبوده ايم. و از طرف ديگر در اين دهه فضاي حاد- نوشتاري خاصي شکل گرفته است که سعي در سست کردن موقعيت فاعل شناسا دارد. از اين منظر ديگر سخن، هژموني (سلطه) خود را در سامانه هاي مشخص نوشتاري خاص از دست داده است. به تعبيري ديگر تفکر در موقعيت ژنريک با بحران مواجه شده است. نويسش شعر، انديشه و نقد ديگر در اين راستا راهي به جز عدم درک خود به مثابه خود ندارد. با اين حال وقتي که در مقابل متافيزيک شعر قرار مي گيريم انگار در مقابل بازي مشخصي با زبان که از طرف مولف (به عنوان موجوديتي فارغ از متن) در ژانر خاص و با تمهيداتي قابل پيش بيني روبه رو مي شويم. بازي در متافيزيک؛ و متافيزيکي که در زبان شعر بر شعر حقنه شده است. از اين رو چاره يي نداريم جز هجو، شوخي و تخيل تا حدي که بنيان ژنريک متن را از بين ببرد.مجموعه شعر «هفت ها» نوشته مجتبي پورمحسن سعي دارد با بازي و شوخي و هزل بار متافيزيک شعرش را به سود غيبت شعر و ناشعريت بکاهد.
اولين بخش اين مجموعه با همان نام «هفت ها» شروع مي شود. و دومين «آدم در دم مرد و هوا خراب است» نام دارد. شاعر سعي کرده تجربيات مجموعه اولش را در اين مجموعه گسترش دهد و آن چه را که پيشتر به اجرا گذاشته بود اين بار در «هفت ها» پخته تر و جا افتاده تر ارائه دهد و اين خود گونه يي هزل زبان در خود زبان است. بازي هاي پورمحسن در اين دفتر شعر به شکل ويرا نگري عمل مي کنند. شاعر بعد از به پايان بردن سطر اول شروع دائمي در شکستن قواعد آن در کل ساختار شعر دارد. بدين صورت سطرها نسبت به هم تمايز و فاصله دارند. اين عمل ضمن به رخ کشيدن تمايز و فاصله، هژموني سطرهاي شکل گرفته را از بين مي برد زيرا هر آن ديگري (سطر ديگري) به جهان متن وارد مي شود و سلطه سطرهاي بالايي را از بين مي برد. به ديگر سخن خوانش گر در دفتر اول «هفت ها» با قواعدي که دائماً در دام هزل گير افتاده اند از يک طرف و به هم ريزيً قواعد نحوي و معنايي از طرفي ديگر روبه رو است.
بازي فروپاشي اقتدار سطرها – چه در بعد معنايي و چه در بعد نحوي -ساختاري- به شکل زيبايي شناسانه يي در شعر پورمحسن اجرا شده است. مثلاً در شعر 11/9 وقتي که مخاطب با گزاره يي چنين مقتدر رودررو مي شود مثل «من متهمم به لب به دل» استراتژي خود را در ذهن مي سازد اما بلافاصله ارجاع اتهام از بيرون (لب و دل) به روان شخص راوي برمي گردد «متهمم به خودم» و دوباره ارجاع به بيرون «به يازده سپتامبر». پس تا اين جا خوانش گر در خلايي مابين جهان راوي و امر واقعي گرفتار آمده است. سطر«دوباره از تو عبور کردن» حد نهايي اين ارجاع بيروني و دروني است يعني هم راوي از ضمير خود عبور مي کند و هم مي تواند دست به بازسازي عبور هواپيما از دو برج دوقلوي معروف 11سپتامبر بزند.
«از لب به دل به لب از دل به دل به لب» ضمن از بين بردن سکوت با موسيقي يي که ايجاد مي کند تمام شوريدگي و خلأ افکني را به عنوان امر غالب بر شعر فربه مي کند. و در تمام اين سطر مي توانيم شاهد شکستن و شناختن نحو و معناهاي جديد باشيم. اين عمل را نه تنها تا آخر اين شعر بلکه تا آخر دفتر اول «هفت ها» مي توانيد ادامه دهيد. گو اينکه خوانش گر در موقعيتي متزلزل گرفتار آمده و انگاري به بازي متن تن درمي دهد همچو کسي که در دايره يي گرفتار شده است.همه چيز از نوشيدن بود / از سر نوشيدم / چاه دنبال چاله مي گردد / از سر برمي گردم / يک چاه / و چند تا آب که نمي شدند / از نوشيدن برنمي گردم / چاه هم باشد/ تو فکر مي کردي که من به تو فکر مي کنم/ (چاله از چاه مي نوشد، ص20)
اين شعر هم با متدي از شکستن و بعد واسازي سطرها گسترش مي يابد. بايد توجه داشته باشيم که دايره واژگاني چنين ساختاري اگرچه دائماً در حال باز شدن است اما قانون و رعايت قواعد بازي دست و پاي مولف را مي بندد. او نمي تواند پاي کلمات نابهنگام يا سطوري که جداگانه هستي خاصي دارند ولي بعضاً با ساختار شعر هم خواني ايجاد نمي کنند؛ را به ميان بکشد. و از دايره واژگاني گسترده يي برخوردار باشد.ديگر آنکه در شعر پورمحسن مخصوصاً در دفتر دوم کتاب حاضر عنصر جنسي به شکل غالبي در تمام شعرها وجود دارد. شاعر نمي تواند ساختار متنش را در محدوده تغزل متوقف کند. عشق بيشتر در ادبيات ما بعدي سوبژکتيويته دارد؛ در حالي که در ادبيات جنسي دو جنس بيشتر از بعد ابژکتيو در زبان بازنمايي مي شوند. دو جنس کاملاً عينيت يافته که از منظر تفاوت ها به لذت نگاه مي کنند.در شعرهاي پورمحسن ما شاهد جنسيت در زبان نيستيم بلکه شاهد زباني هستيم که نمي توان آن را از جنسيت جدا کرد و اگر چنين کنيم زبان را نابود کرده ايم.به اين گفته ها اضافه کنيد هزل و هجو و به کارگيري زبان مخفي. (اين زبان سطحي پايين تر از سطح محاوره دارد و بيشتر در پايين شهرها يا جنوب شهرها جريان دارد و عجبا که اين زبان چقدر استعاري و هزل گونه است .) لازم به توضيح مي دانم که پورمحسن بيشتر از لحن اين زبان استفاده کرده است.در هر صورت بايد ورود مجموعه «هفت ها» را به جامعه ادبي خوشامد گفت؛چشمانت دير شد/ يک نفر سطرهايم را دزديده است / قرار به هم مي خورد /پا نداد / درست مثل ديوانه ها
(لولا، ص67 )