نگاهی به سریال تلویزیونی «مرگ تدریجی یک رویا»
«نیمه پنهان» آقای فریدون جیرانی
مجتباپورمحسن
اول از همه لازم است اشاره کنم دوست داشتم در این نقد، متکلم وحده نباشم. به همین دلیل با جیرانی تماس گرفتم. با او قرار مصاحبه هم گذاشتم اما او بنا به دلایلی از گفت و گو با زمانه عذرخواهی کرد. تصمیم او برایم محترم است. حالا با خیال راحتتری این نقد را مینویسم.
آنها آزادانه سقوط میکنند
دو سال میشود که تلویزیون تصمیم گرفته، سینما را وارد جعبه جادویی کند. این تصمیم نه از راه پخش و حمایت از فیلمهای سینمایی ایرانی، بلکه از طریق جذب سینماگران شناخته شده در سیستم سریالسازی، عملی شده است.
اگر تا دو سال پیش، کار کردن در تلویزیون، یک «انگ» بود که سینماگران بزرگ سعی میکردند از آن فاصله بگیرند، در سالهای اخیر موج حضور کارگردانان و بازیگران سینما در تلویزیون بلندتر از هر زمانی شده است. اما آیا همکاری تلویزیون و سینما گران، برای هر دو طرف سودمند بوده؟
قطعاً «رسانهی ملی» بیشترین بهره را از این معامله برده است. ذکر نام سینماگران در تیتراژ سریالهای تلویزیونی، آمار بینندگان را افزایش میدهد. در حالیکه تلویزیون ایران در غیاب رسانهی تصویری رقیب، رقابتی تصنعی را میان شبکههای مختلف خود ایجاد کرده است، سینماگران ایرانی نقش گرم کردن تنوری را پیدا کردهاند که خود سهمی از محصول آن ندارند.
در سالهای اخیر حضور در تلویزیون، کارنامهی چند کارگردان، مشهور را خدشهدار کرده است. اگر حاتمیکیا در سریال تلویزیونی «خاک سرخ» یک درام معمولی و کشدار و خستهکننده را به تصویر کشید و حتا از پس بازی گرفتن از پرویز پرستویی در قاب جادویی برنیامد؛ سریال «حلقهی سبز» اوج ناکامی حاتمیکیا بود. حاتمیکیا در حلقهی سبز، حتا از رعایت ابتداییترین اصول قصهگویی هم ناتوان ماند. چرا که شخصیت ایجاد کنندهی چالش داستانی سریال، یعنی همان روح «حسن گلاب» تا نیمههای سریال از حداقل کنش داستانی عاجر بود.
فریدون جیرانی/ عكس از خبرگزاري فارس
اگرچه در بررسی بحث حضور سینماگران در تلویزیون به کارنامهی مثبتِ احمد امینی اشاره میشود اما واقعیت این است که احمد امینی هم در سریالی که با موضوع ایدز ساخت، کاری جز ارایهی خام و کلیشهای و آزاردهندهی حرکتهای مکرر دوربین نکرد.
در این میان شاید استثنا، کیانوش عیاری باشد که با سریال «هزاران چشم» حساب خود را از بقیه جدا کرد. «روزگار قریب» سریال دیگر او که هم اکنون در حال پخش از تلویزیون است، اگرچه به قوت «هزاران چشم» نیست، اما در مقایسه با آثار تلویزیونی سایر سینماگران، کار برجستهای محسوب میشود.
البته در این بررسی احتساب عملکرد فیلمسازی مثل میرباقری است که سریالهای تاریخی موفقی ساخته است. چون سریالهای تاریخی در ایران با امکانات و بودجهی حداکثری و در شرایطی ویژه تولید میشود.
با رویکرد جدید تلویزیون در تولید انبوه «تله فیلم»، سقوط آزاد کارگردانان سینما در تلویزیون ادامه یافت. حالا دیگر فقط کارگردانان نیستند که آبروی چندین و چند سالهی خود در سینما را به راحتی در تلویزیون بر باد میدهند، بازیگران سینما نیز اینک در معرض سقوط آزاد قرار گرفتهاند.
از بازی لیلا حاتمی، علی مصفا در سریال ناموفق مناسبتی «پریدخت» اگر بگذریم، به ابوالفضل پورعرب میرسیم که حالا دیگر پای ثابت سریالهای درجهی سه تلویزیون شده است.
با این پیش زمینه، پخش سریال «مرگ تدریجی یک رویا» به کارگردانی فریدون جیرانی با تبلیغات فراوان آغاز شد.
مرگ تدریجی آرزوهای آقای کارگردان
فریدون جیرانی، کارگردانی است متعلق به سینمای بدنه؛ سینمایی که در آن جذب تماشاگر و فروش از اهمیت زیادی برخوردار است. البته جیرانی به دو دلیل از بقیه همکاران خود در سینمای بدنه جذابتر به نظر میرسد.
اول اینکه او قبل از اینکه سینماگر شود، روزنامهنگار بود و به همین دلیل ارتباطات رسانهای وسیعی دارد. این سابقه، به دیده شدن آثارش کمک بسیاری میکند نکتهی دیگر اینکه جیرانی، صرفاً کارگردانی نیست که به فروش فیلم فکر کند، او تلاش میکند در عین توجه به گیشه، فیلمی «خوب» بسازد که این تلاش او قابل تقدیر است. جیرانی معمولاً سراغ سوژههایی میرود که در سینمای ایران کمتر به آن پرداخته شده است.
در «قرمز» شکل خاص عشق بین دو کاراکتر اصلی، در «آب و آتش» تصویر کردن زندگی یک روسپی، در «شام آخر» روایت عشق یک دانشجوی مرد به مادر همکلاسیاش که استاد هر دوی آنهاست، در سه گانهی«ستارهها» پس زمینهی اجتماعی زندگی سینماگران، در «سالاد فصل» آشوبهای اجتماعی پنهان در کلانشهر تهران و بالاخره در «پارک وی» رویکرد به سینمای دلهرهآور؛ همه و همه نشان میدهد که جیرانی، کارگردان ماجراجویی است.
مارال و داریوش آریان/ عكس از سينماي ما
با این وجود میتوان خطهای باریکی پیدا کرد که همهی فیلمهای جیرانی را به هم متصل میکند. یکی از این خطوط، سعی کارگردان در تحلیل روانی شخصیتهاست. شخصیتهای اصلی آثار این فیلمساز، هر یک به نوعی دچار بیماری روانی هستند.
نکتهی دیگری که در اکثر آثار او دیده میشود، حضور یک شخصیت نویسنده در فیلم است. تا جاییکه حتا در فیلمی که شخصیت نویسنده هم حضور ندارد، کاراکتر اصلی در خالیبندیهایش، خود را نویسندهی کتاب «سالاد فصل» معرفی میکند.
اما تجربه نشان داده که جیرانی توانایی خلق کاراکتر نویسنده را ندارد و درک ساده او از دنیای نویسندگی، کاراکتر نویسنده را در فیلمهایش تصنعی و غیرقابلباور میسازد. این ضعف به خصوص در فیلم «آب و آتش» مشهود است. شخصیت نویسنده در این فیلم با بازی پرویز پرستویی، حضوری طنزآمیز پیدا میکند.
اگر در فیلم «شام آخر» این ضعف کمتر دیده میشود به خاطر آن است که سوژهی جسورانهی عشق دانشجوی پسر نسبت به مادر هم کلاسیاش و البته اروتیسم جذاب فیلم؛ نویسندگی خانم «مشرقی»را تحتالشعاع قرار میدهد.
از طرف دیگر جیرانی علاقهی زیادی به روانشناسی کاراکترهایش دارد و البته این علاقه غالباً به فیلمهایش ضربه زده است. الگوبرداری ناموفق از فیلم «درخشش» استنلی کوبریک در فیلم «پارک وی» و رفتارهای غیر عادی و تصنعی خواهر کاراکتر اصلی فیلم «قرمز» و اوهام از هم گسیخته نیکی کریمی در فیلم «ستاره است»؛ نشان دهندهی ناتوانی جیرانی در واکاوی روان کاراکترهاست.
با این توضیح دربارهی دنیای فیلمسازی جیرانی، به نقد سریال«مرگ تدیریجی یک رویا» میپردازم.
دسته گل مشترک
فیلمنامهی «مرگ تدریجی…» را علیرضا محمودی نوشته است. خب، ماجرا تا همینجایش تعجببرانگیز است. مشخص نیست محمودی که سابقهی روزنامهنگاری فرهنگی در بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب را داشته، به چه انگیزهای فیلمنامهی سریالی را نوشته است که روشنفکران عرفی در آن به شدت مورد حمله قرار میگیرند. اما با توضیحاتی که دربارهی سابقه و سلایق جیرانی ذکر کردم، داستان «مرگ تدریجی …» را توامان باید به پای نویسنده و کارگردان نوشت.
ستاره اسکندری در نقش ساناز/ عكس از سينماي ما
«مرگ تدریجی…» داستان زندگی نویسندهای جوان به نام مارال است که با انتشار اولین کتابش به شهرت میرسد و سپس با ناشر کتابش ازدواج میکند. اما در ادامهی ماجرا مارال مورد توجه روشنفکران خارجنشین قرار میگیرد و به روایت سریال، آنها درصدند نویسندهی جوان را جلب دنیای روشنفکرانهی خود کنند. ولی حامد، شوهر مارال، فردی مذهبی است که میخواهد همسرش را از خطر (!) تاثیر از دنیای روشنفکری دور نگه دارد.
ساناز، خواهر مارال کاراکتری است که مشروب میخورد و روابطی نامتعارف با دوستانش دارد. او حلقهی ارتباطی مارال با دنیای روشنفکری است و احتمالاً کارگردان به واسطهی این شخصیت، زمینه را برای انحراف (!) مارال به جهان روشنفکری عرفی فراهم کند.
اما شاهکار دسته گل مشترک جیرانی و محمودی، کاراکتری به نام داریوش آریان است. منتقدی که در شب هم عینک دودی میزند، در خارج زندگی میکند و از طریق رادیو بیبیسی با مارال مصاحبه میکند.
در سریال «مرگ تدریجی…» قرار است حامد و پدرش آدم «خوب»های داستان باشند و با رویکردی مذهبی از انحراف مارال جلوگیری کنند و ساناز و داریوش آریان، عواملی باشند که قصد دارند مارال را از دنیای«پاک، اصیل، با هویت» جدا کنند و به عالم «منحط» روشنفکری بکشانند.
داریوش آشوری و ابراهیم گلستان؟ تکذیب میشود!
حتماً من و خیلی از مخاطبان این سریال، آنقدر متوهم هستیم که بیخودی فکر میکنیم اسم داریوش آریان خیلی به اسم داریوش آشوری نزدیک است. احتمالاً من به اشتباه فکر میکنم که تعمدی در تشابه بین صراحت رفتاری داریوش آریان با ابراهیم گلستان وجود دارد. چه ربطی دارد؟! حالا چون هم آریان و هم گلستان مقیم لندن هستند و هر دو نیز صراحت لهجه دارند؛ قرار نیست فکر کنیم منظور کارگردان و نویسندهی سریال این بوده که خدای نکرده، داریوش آریان همان ابراهیم گلستان باشد!
علیه فیمینیسم
شکی نیست که در یکی دو سال اخیر، جنبش زنان ایران از نظر خیلی از تغذیهشوندگان از قدرتِ رسمی، خطر تلقی شده است. به همین دلیل غالباً تلاش شده از طریق رسانههای رسمی، تصویری سیاسی از این جنبش ارایه شود و استقلال آن با اتهامهای اثبات نشده زیر سوال برود.
شاید بتوان «مرگ تدریجی…» را دادخواست رسانهی ملی علیهی جنبش زنان دانست. سوژهی اصلی این سریال بایدها و نبایدهای زن ایرانی است. به اعتقاد حامد، رمان اول مارال، تصویری درست از وضعیت زن در جامعه ارایه میدهد. در حالیکه رمان دوم مارال که تحت تاثیر حرفهای داریوش آریان نوشته شده، تصویری غیرواقعی از زن را به تصویر میکشد.
البته از علیرضا محمودی و جیرانی بعید است که حتا در تعاریف عناوینی چون «روشنفکری» چنین اشتباه کنند. حامد که دنیایش مبتنی بر ایدئولوژی است، ادعا میکند که مارال در رمان دومش خواسته است تصویری غیرواقعی از زن را نشان دهد، تصویری که غربیها به دنبالش هستند. در صورتیکه طبق ایدئولوژی مذهبی، مهم نیست وضعیت زن، چطور است یا دوست دارد چطور باشد، بلکه هدف این است که چه طور «باید» باشد. امادر عالم روشنفکری عرفی، نگاه به هر پدیدهای غالبا تحتتاثیر انگارهای اومانیستی در میان است.
از سوی دیگر در این سریال، خواستهای جنبش زنان تحریف شده و بحثهای جدی و تحلیلهای جامعه شناختی، در حد شعارهای تو خالی تقلیل داده شده است. در جایی از سریال، دیدار جمعی چند زن علاقمند به ادبیات، چنان تصویر شده که انگار چند زن برای جادو جنبل دور هم جمع شدهاند.
اما مضحکتر از همه، صحنهای است که دوستان حلقهی ادبی مارال میخواهند او را متقاعد کنند که بچهاش را سقط کند. دیالوگهای این بخش بیشباهت به مطالب صفحات اجتماعی نشریات افراطی نیست. دوست مارال به او میگوید: اگر تو بچهدار شوی، نمیتوانی به سفرهای خارجی بروی و بچه مانع زندگی ادبی توست!
در مقابل وقتی مارال، از مشکلاتِ زن ایرانی مینویسد، از نظر حامد، او تحت تاثیر روشنفکران منحرف قرار گرفته است.
دانیال حکیمی در نقش حامد/ عكس از سينماي ما
رویکردِ سریال «مرگ تدریجی…» به مقولهی زن چنان است که انگار، زن فقط زمانی مفید خواهد بود که مهمترین دغدغهاش تولید مثل باشد. اینکه در سریالهای تلویزیونی، تصویری غیرواقعی از زنِ ایرانی ارائه میشود، اتفاق عجیبی نیست. اما علاقمندان سینما به هیچوجه انتظار نداشتند که فریدون جیرانی در اولین تجربهی کاریاش در تلویزیون، به تخریب وجههی جنبش زنان بپردازد.
«نیمه پنهان»
فریدون جیرانی از معدود فیلمسازانی است که آثارش از همانجایی ضربه میخورد که خودِ او تصور میکند نقطهی قوتش است. جیرانی شیفتهی کاراکتر نویسنده و دلبستهی روانکاوی شخصیتهاست. اما تجربه نشان داده که نه جهان نویسنده را میشناسد و نه هنر روانکاوی شخصیتها را بلد است. به همین دلیل نویسندهها در آثار او از نظر ذهنی، عقیم هستند.
با این حال سادهانگارانه است اگر فکر کنیم تحمیق روشنفکر ایرانی و توهین به جهانِ زنانه در «مرگ تدریجی…» صرفاً برخاسته ازاین ضعفهای جیرانی باشد. دلایل متعددی وجود دارد که نشان میدهد «مرگ تدریجی…» محصولی سفارشی است که با حمایتِ قدرتمدارانِ زوشنفکرستیز ساخته شده است.
در سریال جیرانی تمام روشنفکرها اهل مشروب و فسق و فجور هستند (شخصاً قضاوتی دربارهی فسق بودنِِ اعمالی که در فیلم به اشاره میشود، ندارم. استفاده از این عبارت، برای توضیح برداشتِ فیلمساز از جهان کاراکترهای سریال است) و روشنفکرستیزان مذهبی، تجلی تمام خوبیها محسوب میشوند.
البته شغلی که برای کاراکتر حامد درنظر گرفته شده، مهر تایید دیگری بر عدم شناختِ جیرانی از جهانِِ ادبی است. من قصد زیر سوال بردن ناشران را ندارم، ولی ناشری که برخوردی چنین آرمانگرایانه با آثار نویسندگان دارد، احتمالاً میتواند زاییدهی تخیل آقای جیرانی باشد. عجیب است که در «مرگ تدریجی…» قرار است ناشر، نقش اندیشمند را بازی کند و نویسنده، ملعبهی دست این و آن باشد.
شاید بتوان از سفارشیسازهایی مثل شاهحاتمی، فرجالله سلحشور و جمال شورجه پذیرفت که ناشیانه تبلیغ ایدئولوژی خود را حتا در قالب اسمِ کاراکترها دنبال کنند، اما از فیلمسازی مثل جیرانی بعید است که از این تمهید ایدئولوژیک و دستمالی شده استفاده کند. در سریال «مرگ تدریجی…»، همهی شخصیتهای روشنفکر (و از نگاهِ فیلمساز منفی!) اسمهایی ایرانی دارند: داریوش آریان، مارال، ساناز و … و در مقابل کاراکترهای روشنفکرستیز، نامهایی عربی و با بار مذهبی دارند: حامد، آفاق و…
هجمهی شدید علیه روشنفکران در سریالِ «مرگ تدریجی…» یادآور «هویت»سازان و «چراغ»افروزانی است که آبشخور فکریشان، «نیمه پنهان»هاست.
پیشنهادی برای جیرانی
یکی از دغدغههایی که جیرانی همواره بر آن تاکید کرده، توجه به درام است. اگر او هنوز هم چنین اعتقادی دارد، باید «مرگ تدریجی…» را نقطهای بسیار تاریک در کارنامهی هنریاش بداند. چرا که یکی از ویژگیهای درام، شناخت جهانی است که در آن داستان شکل میگیرد.
طنزآمیز است که در تیتراژ پایانی سریال، اشاره میشود که نام بازیگران به ترتیب حرف الفبا آمده است. اما در فهرست، نام دانیال حکیمی قبل از اسم ستاره اسکندری نوشته میشود. ترتیب الفبایی بازیگران در تیتراژ پایانی این سریال همانقدر به واقعیت نزدیک است که شناخت جیرانی از جهانِ روشنفکران.
جیرانی در این سریال بسیار کوشیده است تا با تمهیدات تکنیکی و تدوین نامتعارف، ویترینی نو ارائه کند. با این همه، تفکری که داستان براساس آن شکل گرفته، کهنهتر و ناپختهتر از آن است که با این آب و رنگها، سیمایی جدید پیدا کند.
نهایتاً میتوان به فریدون جیرانی پیشنهاد کرد بیش از پیش برای خواندن رمان وقت بگذارد تا شاید پس از خواندنِ رمانهای نویسندگان برجستهی ایرانی و خارجی، متوجه شود که خودِ این روشنفکران بسیار ماهرانهتر از او آسیبهای دنیای روشنفکری (و هر دنیای دیگری) را به پرسش کشیدهاند.
جیرانی لابد میداند که سریال ساخته میشود تا داستانی جذاب روایت کند، نه اینکه یک ایدئولوژی را تبلیغ کند. (نمونهاش همان «کازابلانکا»ی معروف که جیرانی در سریالش از یکی از نماهایش استفاده کرده است)
برای علیرضا محمودی، من عاجزم از پیشنهاد، که او سابقهی روشنی دارد. مگر آنکه این سریال را توصیهای بدانیم از طرف او، برای نویسندگانی که هنوز «راهِ درست» را نشناختهاند!
تیر ۸۷