وقتی تصادفی در کار نیست، خانم پرستار چه کار می‌کند؟


کوروش رنجبر

«من می‌خواهد خودم را تصادف کنم خانم پرستار!»، عنوان مجموعه شعری است از مجتبی پورمحسن که ۳۰ قطعه شعر را به خواننده‌اش، یا برعکس، حواله می‌دهد. عنوان خیلی آوانگارد کتاب ممکن است برای خیلی‌ها که از این قبیل چیزها نخوانده‌اند کمی ثقیل باشد. حتی طرح روی جلد کتاب نیز که تا اندازه‌ای گویای محتوای آن است این امر را تشدید می‌کند. آن اشکال نامتعارف روی جلد کاری به شما ندارند و باور کنید که شما را نمی‌خورند. پس راحت می‌توانید کتاب را دستتان بگیرید و بخوانید.

moitaba book
« نترس توی آستینم نه موریانه‌ای
که مغزت را بجود
نه از سر میز سمساری
آمده‌ام
بیا
این هزاری را هم بگذار
توی جیبت
ص 41 ـ گوست
فقط می‌خواستم به شما ثابت کنم که با شاعر با معرفت و با وجودی طرف شده‌اید و اگر:
حوصله‌ات سر رفت
سطرهای این شعر را
بشمار
ص 46 ـ ضد تهوع
شعر گفتن هم نوعی زندگی کردن است. تلاش برای زنده ماندن، دیدن و شنیدن. اما چه نوع دیدن و شنیدنی جای تامل دارد. آنچه در این مجموعه خوانده می‌شود دغدغه‌های « خود» شاعر نیست و به نظر می‌رسد که اعتقاد به آن چه که می‌گوید ندارد و به سادگی قابل درک است که این نوشته‌ها از تجربه‌های زیست شده‌ی شعر صادر نشده است شاعر به دریافتهای ساده‌اش بسنده کرده است و بی‌تامل به روی کاغذ آورده و از آن جایی که فرم ظاهری برایش مهم‌تر بوده، از زبان جانانه‌ای برخوردار نیست. شاعر در بسیاری از شعرهایش سعی دارد که زبان جدیدی را پیش روی خواننده‌ بگذارد. تا او بتواند از دریچه
‌ای جدید با متن پیش رویش درگیر شود ولی این تلاش در حد ظاهری است و ناپختگی کار تا بدان جاست که مخل نظم گفتارش شود. شاید شاعر بگوید که این بی‌نظمی خود تابعی از اصول فناناپذیر زبانی باشد ولی آن جا که می‌خواهد بگوید زبان حرف اول را می‌زند چندان به دل نمی‌نشیند و این ناپختگی کاملاً مشهود می‌شود .
شاعر قصد دارد با جابجایی افعال شعرش و حذف فاعلها و …. گونه‌ی جدیدی از بازیهای زبانی در اختیار ما بگذارد و از آنجایی که این فرم درونی شده‌ی شاعر نیست شکل مضحکی به خود می‌گیرد و خواننده در فضایی تهی رها می‌شود. یکی از ایرادهایی که به این کتاب وارد است « من» های فراوانی نیز که از حوزه‌ی شاعر صادر می‌شود و آنجایی که به اشیا، روایت‌ها و خاطرات خود شخص می‌دهد. این « من» به شکل زننده‌ای باعث تخدیش آن می‌شود و انگار خواننده وظیفه دارد قبول کند که « من شاعر» خیلی بزرگ است و شاهکاری است که المثنی ندارد؛
« می‌خواهم شما را با
حقیقتی بزرگ
به نام خود آشنا کنم»
ص ۱۵
« وقتی من روایت
نمی‌کنم، شما غلط می کنید»
ص ۵۷ ـ شیرین و فرهاد
در کازینو
نوعی شتابزدگی و عجله‌ی بی‌خودی در همه‌ چیز گفتن و هیچ چیز نگفتن در این مجموعه به چشم می‌خورد. گاهی شما قطار جمله‌های قصار و قشنگ را می‌خوانید و گاهی نخوانده به جای دیگری پرت می‌شوید و از این حرص می‌خورید که چرا شعر این قدر سهل انگار است و شعر را دست کم می‌گیرد:
نگاه کن
اینطوری
عق می‌زند از گلوی
خودش
جلوی پایت می‌ریزد
عشق به شکل پرواز
هواپیماست
وقتی تمام سطرها را
پیاده آمده‌ای
ص 45 ـ ضد تهوع
اگر فرصت بدهید
کلی ملاط و تف وارد
می‌کنم
طوری ترا بچسبانم به
سطرهای ممنوع….
یه روز یه ترکه مرد و
من عاشق تو شدم
ص ۷ ـ فرضیه
شاعر این مجموعه از دسته‌ی کسانی است که می‌گوید شعر، زبان است در خدمت زبان.
همه می‌دانیم زبان لایه‌های گوناگونی دارد وبه کار بردنش ملزم به شناخت کامل از زبان رسیدن است، که بعید می‌دانم سراینده‌ی این مجموعه از عهده آن برآمده باشد.
چرا که زبان جدیدی نمی‌بینیم، واژه‌ای جدید نمی‌یابیم و شاعر به همان کارکردهای ابزاری بسنده کرده است و ما با زبان جدیدی روبه‌رو نمی‌شویم و افزون بر این وسعت واژگانی ما وسیع‌تر نمی‌شود. از آن جایی که بار معنایی واژه‌ها در این کتاب محدود است دور از انتظار نیست که خیلی زود فراموش شود. چرا که شاعر در آفریدن ناتوان است و در باز آفرینی ناکام.
و من پیشاپیش این ضایعه را به ایشان تسلیت می‌گویم و اما، شخصاً به خاطر شعر « تیمارستان» به ایشان تبریک می‌گویم و امیدوارم نصیب نشود.

دی ماه ۱۳۸۰