نگاهي به كتاب “باباچاهي” از سري تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران
گفتن از نوشتن
مجتبا پورمحسن
علی باباچاهی
تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران
سیدعبدالله سادات مدنی
زیر نظر : محمد هاشم اکبریانی
نشر روز نگار – چاپ اول – 1384
302 صفحه- 3100تومان
تاريخ شفاهي در فرهنگ ايرانيان اهميتي بسيار بيشتر از تاريخ مكتوب داشته است. چه بسا بسياري از ورقهاي تاريخ مكتوب ايراني نيز مبتني بر تاريخ شفاهي بوده است. در سالهاي اخير ناشران استقبال زيادي از كتابهاي تاريخ شفاهي كردهاند. اما سوژهي اصلي اين كتابها بيشتر شخصيتهاي سياسي با گرايشهاي خاص بودهاند. در حالي كه در صد سال اخير روند تحولات ادبي شتاب مضاعفي يافته و ضرورت پرداختن به تاريخ ادبيات حس ميشود. در اين بين نشر روزنگار انتشار مجموعهاي از تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران را آغاز كرده است.
صادق هدايت، صمد بهرنگي، هوشنگ گلشيري و علي باباچاهي شاعران و نويسندگاني هستند كه تاكنون كتابي با نامشان از سري كتابهاي مجموعه تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران منتشر شده و از اين مجموعه علي باباچاهي تنها شاعر يا نويسندهي زندهاي است كه تا به حال دربارهاش چنين كتابي چاپ شده است و به خاطر اينكه شكل كتاب به صورت يك گفت و گوي بلند با خود اوست تفاوتهاي زيادي با سه كتاب ديگر دارد. كتاب “باباچاهي” به 9 بخش مختلف تقسيم شده و در هر بخش گفت و گو، اتفاقات خاص آن دوره محور اصلي گفت و گو است.
در بخش اول باباچاهي در گفت و گو با سيد عبدا… سادات مدني، مولف كتاب به دورهي كودكي خود ميپردازد. او كه متولد كنگان است از زندگي در “جفره” ميگويد و از پدر و مادرش ياد ميكند. در اين بخش گفت و گو كننده سعي ميكند تا از دريچهي سوالاتي كوتاه كمكم وارد خانوادهي باباچاهي شود و مخاطب را با وضعيت اقتصادي، روانشناسي و اجتماعي خانوادهي او آشنا سازد. يكي از سوالات اين بخش اگرچه به خودي خود سوال بدي نيست اما در وضعيت سياسي اجتماعي حاضر كمي دردسر آفرين محسوب ميشود. به همين دليل باباچاهي كه ميكوشد هر سوالي را با شور خاصي پاسخ دهد جوابي باري به هر جهت براي سوال “از گرايشهاي عقيدتي – مذهبي خانواده و خودتان صحبت بفرماييد!” در آستين دارد. شاعر در اين بخش سعي دارد چيزي را ناگفته نگذارد. او به عشق دوران دبستاناش هم اشاره ميكند.
بخش دوم كتاب به دورهي نوجواني شاعر اختصاص دارد. در اين بخش خاطرات خواندني باباچاهي از آتشي نقل ميشود. در واقع در سالهاي دبيرستان باباچاهي به شكل جديتري به شعر پرداخت. منوچهر آتشي و محمدرضا نعمتي دو شاعري هستند كه خود باباچاهي در خاطراتش تاكيد ميكند كه نقش مهمي در پيوند او با شعر معاصر داشتهاند. باباچاهي در جايي ميگويد: “يك روز آقاي آتشي در حال خواندن شعري از خودش بود و من داشتم با يكي از همكلاسيهايم صحبت ميكردم. آتشي كه از دست من عصباني شده بود آمد جلو و سيلي محكمي بيخ گوش من نواخت ولي من اصلا از كار او ناراحت نشدم، درد نداشت! و كينهاي هم از او به دل نگرفتم. اما روزهاي ديگر كه او در كلاس براي ما شعر ميخواند. من به شعرخواني او محل نميگذاشتم در واقع با او قهر بودم، شعرهايش بيمخاطب مانده بود!”
ماجراي عشق باباچاهي به معلمي كه ده تا پانزده سال از او بزرگتر بود نيز خواندني است.
در بخش سوم كه به دورهي جواني شاعر پرداخته ميشود باباچاهي دربارهي تجربياتش در دانشگاه حرف ميزند و در جايي كه مصاحبه كننده اصرار ميكند كه او نمونهاي از رابطهي عاشقانهاش با همكلاسيهايش را بيان كند، تيزبينانه ميگويد: “سربسته كه بگويم گاه افشاي پارهاي احساسات يا بيان اين گونه گرايشهاي عاطفي براي بعضيها غيرقابل فهم است. فرضا اگر جامعه به فردي شوريده سر همچون يك گناهكار نگاه كند، تو هم اگر به اين مورد مشخص، مبتلا باشي حتما گناهكار و مطرود محسوب خواهي شد. بسياري از زيباييهاي طرد شده يا مواردي كه ميتوانند سرفصل يك ماجراي عاشقانهي جدي باشند – اي دريغا! – منفور جامعهاي قرار ميگيرند كه خود هم به لحاظي مجرم است.” اين محدوديتها در بازگويي وجوهي از زندگي خصوصي شاعر – به خصوص اگر زنده باشد – سبب ميشود كه بخشهاي جذابي از زندگي او همچنان پنهان بماند. بخشهايي كه در صورت آشكار شدن، ميتوانست زمينهي نزديكي هرچه بيشتر مخاطب را با او فراهم سازد. همچنان كه باباچاهي ميگويد در جامعهي معاصر ايران، شاعر يا نويسنده حتا در 63 سالگي نيز نميتواند نقابي را كه به ايجاب زندگي در اجتماع بر چهره زده، از صورت برگيرد.
دورهي سربازي نيز از سالهايي است كه مورد توجه زياد علي باباچاهي واقع ميشود. اين توجه وقتي بيش از اندازه جلوه ميكند كه به قسمتي از دغدغههاي زندگي او چندان اهميتي داده نميشود.
“كار، عشق، ازدواج” مقولاتي هستند كه در بخش مجزايي از گفت و گو با باباچاهي پي گرفته ميشوند. در اين صفحات علي باباچاهي دربارهي ازدواج با همسرش و شاغل شدنش در مدارس بوشهر حرف ميزند. اما در خلال اين حرفها گريزي هم به خاطرات محافل شعري ميزند. او از پاتوقهاي “كافه فيروز” و “كافه نادري” ميگويد. خاطراتي كه به “ساواك” پيوند ميخورد. موضوعي كه مورد علاقهي گفت و گو كننده است. و باز هم سخن عشق. سوال: “كداميك از محبوبههايتان بر شما تاثير هنري بيشتري داشتهاند؟” باباچاهي يك صفحه بعد بار ديگر درباره عشق ميگويد: “از آن جا كه من به تعبير حافظ شهرهي شهر بودم به عشق ورزيدن. بعضي از دانش آموزانم از درگيريهاي عاشقانهي من باخبر بودند. گاه در بدو ورود به كلاس ميديدم كه روي تخته سياه فرضا نوشتهاند: مرجان! (اين اسم ساختگي است) اسم كسي كه مورد علاقهي من بود. بچهها از كشف اين راز خوشحال به نظر ميرسيدند من هم – از شما چه پنهان – با ديدن اين اسم، رمق تازهاي ميگرفتم و تدريس را با شوري مضاعف آغاز ميكردم.” يكي از قسمتهاي مهم كتاب روايت از كار بيكار شدن باباچاهي در سالهاي اول پس از انقلاب است. او كه معلم و كارمند آموزش و پرورش بود به خاطر تحولات سياسي به قول خودش بازنشانده شد. بعدها ميبينيم كه اين بازنشستگي پيش از موعد زندگي باباچاهي را وارد چه پيچ و خمهايي ميكند. يكي از ابتداييترين پيش شرطهاي گفت و گو با هر سوژهاي، شناخت از جغرافياي ذهني آن سوژه است. هركسي كه كمترين شناختي از علي باباچاهي و جنس حضور او در شعر معاصر داشته باشد از پرسيدن چنين سوالي امتناع ميكند: “آيا شعري از شما در جريان راهپيماييها به شعار تبديل شد. بدين معنا كه ميان مردم دهان به دهان بچرخد؟”
در بخشهاي پنجم تا هشتم كتاب به بررسي فعاليتهاي فرهنگي – ادبي علي باباچاهي در طول چهار دهه پرداخته ميشود. از اينجا كتاب شعر باباچاهي به شكل جديتري پي گرفته ميشود. باباچاهي دربارهي آغاز فعاليت حرفهاي خود به گفت و گو كننده پاسخ ميدهد: “با نوع تلقي شما از فعاليت هنري، تلاشهاي فرهنگي من حدود سال 42 و 43 آغاز شد، با چاپ شعرهايم در مجلهي فردوسي كه در آن زمان يكي از مجلات معتبر به حساب ميآمد، گذر همهي شاعران به اين مجله افتاده است.”
باباچاهي در توصيف فعاليتهاي ادبياش در دههي چهل به ارتباطاتش با مجلات خوشه و فردوسي ميپردازد. البته از بسياري از اتفاقات مهم اين دهه بسيار سطحي گذشته شده است كه احتمالا دليلش عدم احاطهي مصاحبه كننده به موضوع است. مثلا در مورد شعر حجم نظرات باباچاهي به يك پاراگراف كوتاه محدود ميشود كه آن هم يك تاريخ نگاري كلي است. شايد بهتر بود گفت و گو كننده به جاي اينكه آن همه دربارهي عشق و عاشقي علي باباچاهي اصرار كند كمي بيشتر دربارهي شعر حجم پافشاري ميكرد. يكي از نكات مثبت جوابهاي باباچاهي روحيهي خود انتقادي اوست كه در پاسخ كوتاه به آخرين سوال بخش فعاليتهاي دههي 40-50 تجلي يافته است. سوال: “فكر ميكنيد چرا شعرهاي شما در دههي چهل مخاطباني پيدا كرد؟” پاسخ: “براي اينكه مخاطبان آن زمان بيشتر به مقولات غير شعري توجه داشتند!”
در بخش فعاليتهاي فرهنگي – ادبي دههي 50-60 بيشتر به كتابهاي چاپ شدهي باباچاهي در اين دهه پرداخته ميشود. شايد به اين دليل كه كلا شعر در اين دهه از پويايي دههي چهل برخوردار نبود، نميشد انتظاري بيش از اين داشت.
دههي شصت و هفتاد اهميت ويژهاي در كارنامهي شعري علي باباچاهي دارد. چرا كه در اين دو دهه است كه او حضور پررنگتر و تاثيرگذارتري در شعر معاصر فارسي دارد. خاطرات شاعر دربارهي اتفاقات دههي شصت بسيار خواندني است چرا كه كمتر دربارهي فضاي حاكم بر محافل اين سالها صحبت شده است. از سوي ديگر چون در اين خاطرات نام آدمهايي به چشم ميخورد كه همچنان در عرصهي ادبيات معاصر نقش آفريني ميكنند خاطرات باباچاهي حساسيت برانگيزتر است. باباچاهي در اين بخش از مجلات “دنياي سخن” و “آدينه” ميگويد. بخشي از گفتههاي باباچاهي نيز به تجربيات نقدنويسي او مربوط ميشود. او از عدم تحمل نقد بعضي از شاعران سرشناس معاصر پرده برميدارد. او اگرچه از سپانلو، شمس لنگرودي و سيد علي صالحي نام ميبرد اما تيغ تند انتقاد باباچاهي به شاعري مخالف سانسور است. شاعري كه به دليل عدم تحمل نقد در جهت اعمال سانسور عمل ميكند. شاعري كه البته از او نام برده نميشود.
اما مهمترين بخش گفت و گوي بلند باباچاهي، فعاليتهاي ادبي او در دههي هفتاد است. دههي هفتاد، يكي از مناقشهبرانگيزترين دورهها براي شعر معاصر ايران بوده است. تعدد جريانهاي نوگرا در اين دهه، بازار نقد و نظر را هميشه گرم نگه داشته و از همين رو حرفهاي باباچاهي كه در اين دهه هم مسووليت صفحات شعر يكي از مهمترين مجلات يعني “آدينه” را در اختيار داشته و هم مجموعه نظراتش با عنوان “شعر پسانيمايي” در موخره مجموعه شعرهايش به چاپ رسيده، حساسيت برانگيز به نظر ميرسد. او در اين بحث دربارهي فعاليتهايش در مركز نشر دانشگاهي، مجلهي آدينه و كارگاه شعر خود حرف ميزند و در بين حرفهايش پاي حرف و حديثهايي كه پشت صفحات شعر آدينه بود به ميان كشيده و به بحث گذاشته ميشود. يكي از بخشهاي خواندني حرفهاي باباچاهي جايي است كه به مجادلات قلمياش با رضا براهني اشاره ميكند. اين مجادلات در روزنامهي ايران چاپ شد. ماجرا از اين قرار بود كه باباچاهي يك جلسه ميهمان كارگاه شعر براهني بود. در جلسه شعري ميخواند و … شنيدن ادامهي ماجرا از زبان خودش جالبتر است: “… و اما قضيه از اين قرار بود كه من ميهمان كارگاه با ارايهي اين شعر! قصد داشتم بخش انحرافي شعر كارگاهي را به نقد بكشم و از آن جا كه نميخواستم شاعران جوان كارگاه را برنجانم در دو سه دقيقه چيزي را سرهمبندي كردم و آن را به عنوان شعر يكي از شاعران جوان جا زدم! خب! عصبيت استاد كارگاه را چگونه تفسير و تاييد ميكنيد؟”
باباچاهي به چند محفل شعري مشهورتر كه در دهه هفتاد شكل گرفت اشاره ميكند اما خيلي سرسري از آن ميگذرد. ضمن اينكه جاي نظرات او دربارهي جريانهاي اصلي دههي هفتاد نيز خالي است. به نظر ميرسيد با توجه به حضور پررنگ باباچاهي در فضاي شعر سالهاي اخير گفت و گو با او دربارهي فعاليتهاي دهه هفتاد جديتر و تبعا خواندنيتر باشد.
زبان طنز باباچاهي در كل كتاب، به جذابتر شدن گفت و گو كمك ميكند. نقطهي قوتي كه گاهي به نقطه ضعف تبديل ميشود. وقتي كه طنز و سجع در ابيات شفاهي شاعر هم توي ذوق ميزند و هم اين شايبه را ايجاد ميكند كه مصاحبه به صورت مكتوب انجام شده است. البته مكتوب بودن مصاحبه به خودي خود ايرادي محسوب نميشود اما گفت و گو بايد چنان تنظيم شود كه مصاحبه حضوري و شفاهي و صميميتر به نظر برسد. مثلا گفت و گو كننده ميپرسد: “به كتابخانهها رفت و آمد داشتيد يا نه؟” اگر جواب مثبت است چه كتابخانههايي؟ اين سوال دقيقا لو ميدهد كه مصاحبه مكتوب انجام شده است. از سوي ديگر دربارهي بعضي از فعاليتهاي مهم باباچاهي چندان درنگ نشده است. به هر حال با توجه به اينكه او يكي از اعضاي قديمي كانون نويسندگان ايران است انتظار ميرفت سوالات بيشتري در اين مورد از او پرسيده شود. از اين اشكالات كه بگذريم كتاب “علي باباچاهي” از سري تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران كتاب ارزشمندي است. خوانندهي اين كتاب ميتواند اميدوار باشد كه پس از خواندن اين كتاب، با سويههايي ناگفته از زندگي باباچاهي آشنا شود.