نگاهی به رمان «نوشیدن مه در باغ نارنج»، نوشتهی مرتضا کربلاییلو
کمی نثر و دیگر هیچ
مجتبا پورمحسن :خوشبین بودم وقتی که تا صفحهی 20 رمان 100 صفحهای «نوشیدن مه در باغ نارنج» را خوانده بودم فکر میکردم این ضعف یک رمان است که با گذشت یک پنجم از صفحاتش، داستان ندارد. ضعف رمان اخیر کربلاییلو این نیست. رمان «نوشیدن مه در باغ نارنج» اصلا داستان ندارد. کل داستان این رمان را میشود در یک جملهی خبری خلاصه کرد. شخصیتی به نام کریم از شهر به روستایی میرود تا شوفاژ خانهی رییس مهندسش را تعمیر کند و در آنجا با یک شخصیت مذهبی رو به رو میشود. کل رمان «نوشیدن ….» همین است. خب طبیعی است که این روایت به هیچ وجه، داستانی نیست. داستان باید فراز و فرود داشته و در خود چالشی داشته باشد که آن را از متن غیر داستانی تفکیک کند، چالشی که بر بستر آن شخصیتها شکل میگیرند. این نه یک اصل داستان نویسی، حتا اساس قصهگویی است. یعنی حتی قصههایی که مکتوب نشدهاند و سینه به سینه نقل میشوند نیز از چنین اساسی پیروی میکنند. خردترین و سادهترین قصهها هم اینگونهاند. مثلا در کارتن «پسر شجاع» در هر قسمت شیپورچی و یارانش با بدطینتی سبب ساز شکلگیری قصهای میشوند که پسر شجاع، نقش قهرمانش را بازی میکند. در داستان «نوشیدن مه در باغ نارنج» هیچ گونه چالشی وجود ندارد. درست است که در داستان مدرن گاهی چالش داستانی در ذهن شخصیتها شکل میگیرد، اما رمان کربلاییلو چنین دغدغهای را هم ندارد. مطمئنا روایت داستانی ضعیف، آبستن شخصیتهای داستانی ضعیف هم هست. داستان «نوشیدن مه در باغ نارنج» سه شخصیت اصلی و سه شخصیت فرعی دارد. کریم، حاج آقا علیاری و دخترش سمیه،شخصیتهای اصلی و پسرحاج آقا، شریف و پیرمرد سوزنبان. محور داستان حاج آقا علیاری است،مردی مذهبی که خلق و خویی عرفانی دارد. این طور وانمود میشود که او به درجهی بالایی از تقرب به خدا رسیده که چندان در قید این دنیا و بندهای دست وپاگیرش نیست. او خداوند را از باغ نارنجش نماز میگذارد. تمام شخصیت حاج آقا علیاری که هیچ گونه پیچیدگی ندارد، در هشت صفحه گفت و گوی مستقیم بین شریف و حاج آقا علیاری تعریف میشود. اینکه میگویم تعریف، به این دلیل است که خلق شخصیت در بستر داستان اتفاق میافتد، نه در نقل قولهای صرف. کربلایی لو از خلق شخصیت باز میماند، چون قصهی قرص و محکمی ندارد. روایت او حتا برای تبدیل شدن به داستانی کوتاه هم قابلیت ندارد. شخصیت حاج آقا علیاری تخت است،همچنان که شخصیتهای شریف، سمیه و کریم هم تخت هستند. یا بهتر است بگوییم کریم و سمیه اصلا شخصیت نیستند،حتا تیپ هم نیستند. کریم یا سمیه چه چیزی دارند که بتوان با استناد به آن آنها را شخصیت دانست؟ آنها تیپ هم نیستند، چون ویژگیهایی ندارند که آنها را تیپیکال کند.هر داستانی نیاز به دو قطب مخالف دارد.
در داستانهای مدرن، گاه چالش دو قطب در ذهن شخصیتها شکل میگیرد، به همین دلیل نوری که از شخصیتها منتشر می شود، صورتی منشوری دارد و تک رنگ نیست. شخصیتهای داستان «نوشیدن مه در باغ نارنج» نه منشوری هستند، نه تک رنگ. نویسنده حتا در خلق تک شخصیت داستان یعنی حاج آقا علیاری هم ناتوان میماند. ردیف کردن اسامی کتب مذهبی و جملات محصول تفکرات عرفانی از زبان حاج آقا علیاری، او را به شخصیت تبدیل نمیکند. نهایتاً شمایی از مفروضات ذهنی او در نقل قولهای مستقیم از مکالمهی او و شریف دیده میشود. اما این برای خلق داستان و شخصیت داستانی کافی نیست. به همین دلیل است که تمام تلاش نویسنده برای ایجاد فضای سوررئال رازگونه ناموفق میماند، چون اصولاً شخصیتی وجود ندارد که بتواند فضای غیرواقعی را داستانی کند. نکتهی دیگر، ضعف داستان در نشان دادن رابطهی سمیه و پدرش است. دیالوگهای بین این دو جوری نوشته شده که انگار «قصههای خوب برای بچههای خوب» مرحوم مهدی آذریزدی را میخوانیم. با این تفاوت که او هنرمندانه زبان داستان را با زبان مخاطب خود که نوجوانان هستند،تطبیق میداد، اما کربلایی لو زبانی الکن را برای مکالمهی پدر و دختر انتخاب میکند. کربلایی لو در رمان «نوشیدن مه در باغ نارنج» مجبور است به توصیف مکرر بپردازد تا بتواند ضعفهای روایت داستانیاش را برطرف کند. اما مشکل این است که وقتی داستان حرفی برای گفتن ندارد، هر چقدر هم نویسنده بکوشد با نثری پررنگ و لعاب، داستان را پیش ببرد، نه تنها این اتفاق نمیافتد، بلکه خود نثر در بستر داستانی ضعیف بیشتر توی ذوق میزند و بازدارنده میشود. نگاه نویسنده به جهان داستانش در داستان «نوشیدن مه از باغ نارنج» مبتنی بر انگارهای کلیشهای است. اینکه همهی کسانی که در شهر زندگی میکنند، آلودهی دود و دم و زشتیهای زندگی شهری هستند و آنها که در روستا زندگی میکنند پاکاند. این نگاه بیش از آنکه هستیشناسانه باشد، برآمده از تفکری دوالیستی است که به خود اجازه میدهد به راحتی و بدون استدلال، جهان را در دستههایی دوتایی خلاصه کند. شاید از همین روست که نویسنده این رمان، اصلاً شخصیت خلق نکرده است. کربلاییلو دغدغهی روایت داستان مذهبی دارد. اما او صرفاً با توصیف هر چیز از دریچهی مذهب، میخواهد به این نقطه برسد. حتماً او که تاکنون نشان داده چقدر به نوشتن داستانهای مذهبی علاقه دارد، میداند که در بهترین داستانهای مذهبی (از جمله قصههای قرآنی) نقش داستان اگر پررنگتر از بقیه عناصر نباشد، کمرنگتر هم نیست.