نگاهی به کتابِ «معمای هویدا» از منظر ادبیات
دروغهای حقیقی
مجتبا پورمحسن
«زبان و قدرت همزاد یکدیگرند.
قدرتی که به زبان مردم سخن نگوید
بر آن مردم حکومت ماندگار نمیتواند کرد.»
-از متن کتاب
گذشته و تاریخ، همیشه دغدغهی انسان بوده و آدمی هر چقدر که احساس میکند نمیتواند شناختی از آینده خود داشته باشد، بر این باور است که توانایی شناخت گذشته را دارد. در واقع فکر کردن دربارهی گذشته، افیونی است برای تحمل هراسی که انسان از آیندهی ناشناخته دارد. از طرف دیگر گذشته برای بشر، کارکرد انتفاعی نیز دارد. یعنی انسان میکوشد با مطالعهی گذشته و به کمک استقرا، چشماندازی از آینده را برای خود تجسم کند. چرا که به هر حال گذشته، آیندهی گذشتهترها بوده است. پس میتوان گفت مطالعهی تاریخ در واقع مطالعهی آینده است.
تاریخ یا رمان تاریخی؟
معنای تاریخ آنقدر گسترده است که نمیتوان آن را در چند جمله خلاصه کرد. نقش تاریخ نیز در طول اعصار، چنان تغییر یافته که حتا گاه ماهیتش هم دگرگون شده است. اما عمدهترین نقش تاریخ حداقل در چند قرن اخیر، نقش اخلاقی است.و بررسی صحت و سقم این نقشها، همان مشخص شدن تکلیف ما با تاریخ است. آیا تاریخ، حقیقت است؟ آیا تاریخ، دروغ است؟ آیا اصلاً حقیقت، حقیقت دارد؟ به چه استنادی میتوان گفت که روایت یک فرد از یک واقعه نزدیک به حقیقت است؟ آیا «استناد» کردن، خود به معنای پذیرش درکی حقیقتگرایانه از تاریخ نیست؟ همچنان که دیدیم به پرسش کشیدن ماهیت «حقیقت» و «تاریخ» ما را درگیر دوری باطل میکند. بنابراین گره حقیقتمندی تاریخ، نمیتواند با منطقِ معمول باز شود.
این مقدمهی نسبتاً طولانی را گفتم تا درکی پساساختارگرایانه و بنیانفکنانه از تاریخ را مطرح کنم. خیلی راحت میشد به جای این مقدمه، مقاله را با این گفتهی فوکو که «واقعیت وجود ندارد» آغاز کرد و سپس به استناد نظریات جالب ژاک دریدا گفت که تاریخ را نه به عنوان متنی حقیقتگرا، بلکه همچون یک متن ادبی باید خواند و بنابراین مجادلات فراوانی که دربارهی کتابهای تاریخی دورهی پهلوی بین نویسندگان مختلف درگرفته، ریشهی حقیقتگرایانه ندارد.
کتابِ «معمای هویدا» نوشتهی عباس میلانی
با توجه به درک متفاوتی که هر انسان از یک واقعه دارد روایت منحصر به فردی شکل میگیرد که اعتبار حقیقتمندی تاریخ را خدشه دار میسازد. پس بهتر است تاریخ را به عنوان یک رمان بخوانیم و بررسی کنیم، رمانی که به فراخور ژانر خود، ویژگیهای منحصر به خود را دارد.
ناگفتههایی که ناگفته میماند
میلانی نویسندهی کتابِ «معمای هویدا»، از همان ابتدا تکلیفش را با مخاطب روشن میکند. اینکه کتاب به سیاق زندگینامههای منتشر شده دربارهی کارگزاران رژیم پهلوی، نوشته نشده و اصراری بر مستند بودن اطلاعاتش ندارد. هر چند که میلانی هوشمندانه هنگام ذکر روایتهای نقیض روایت خود، با زبانی آکنده از میل و امتناع، از امکانات زبان برای رسیدن به مقصود خود، یعنی رد نظریات دیگر گام برمیدارد.
نکتهی جالب دیگر استناد نویسنده کتاب به ناگفتههای هویداست. اگر چه بسیاری از مورخین مستند بودن اطلاعات خود را، اعتبار کارشان میدانند، میلانی علیرغم منابع اطلاعاتی در خور تحسینی که دارد، با متمرکز شدن برنگفتههای هویدا سعی میکند درکی روانشناختی از مشهورترین نخست وزیر ایران در حکومت پهلوی به دست دهد. حجم زیادی از کتاب را همین گمانهزنیهای گاه مبتنی بر اصول روانشناختی میلانی از زندگی هویدا تشکیل میدهد. نویسنده به خصوص در چند فصل اول کتاب که روایتگر سالهای آغازین زندگی هویداست، کاملاً به ادبیات داستانی محض نزدیک میشود.
اما چه چیزی باعث میشود که علیرغم اتکای برخی نوشتههای کتاب به حدس و گمان، «معمای هویدا» در نوع خودش یکی از کتابهای پرفروش و ارزشمند باشد؟ به نظر میرسد میلانی با شناخت از ریشهی منازعات سالهای اخیر بر سر مستندات تاریخی حکومت محمدرضا پهلوی، هوشمندانه از این مناقشه بهره میگیرد و علاوه بر غنای استنادی کتابش، بر ادبیت متن خود میافزاید. عباس میلانی دربارهی هویدا حدس میزند، دربارهاش خیالبافی (فارغ از بار منفی این کلمه) میکند، به تاویل نزدیکان هویدا از او و رفتارهایش اشاره میکند اما با این همه مخاطب کتابش گمان نمیبرد که سرش کلاه رفته است. چرا؟
آیا میلانی، دروغ نمیگوید؟ آیا راست میگوید؟ آیا راویان دیگر راست میگویند؟ آیا دیگرانی که در کتابهای تاریخی، نقلقولهای مستقیم از شخصیتهای دیگر میآورند «راست» میگویند؟ آیا گویندگان خاطرات از نزدیکانِ شخص مورد بحث، تنها تاویل خود را از واقعه ارایه نمیدهند؟ بیشمار سوالاتی از این دست آیا ما را به این واقعیت نمیرساند که چیزی به نام «حقیقتِ» مطلق وجود ندارد؟ اگر بپذیریم که هیچکس حقیقت را نمیگوید چون هیچکس از تمام حقیقت خبر ندارد، و تبعاً اعتبار اخلاقی «حقیقت» در کنکاش تاریخی مورد تردید است؛ میتوانیم نتیجه بگیریم که قرائت ادبی از تاریخ، واقع بینانهترین رهیافت است.
عباس میلانی مثل همهی نویسندگان دروغ میگوید. اما دروغ میلانی درباهی هویدا از جنس دروغهای حقیقی است یعنی ریشه در تاویل نویسنده از واقعیتی مشخص دارد. اصلاً عباس میلانی را بگذاریم کنار؛ اگر هویدا امروز زنده بود و از او میپرسیدیم که از فلان حرکت مشخص در زمانی مشخص، چه انگیزهای داشته و یا به چه چیزی فکر میکرده، حتی گفتهی او را هم نمیشد حقیقت پنداشت. چون طبیعی است که هر انسان در زمانهای متفاوت حتی از اتفاقی واحد، درکی متفاوت و گاهی متناقض دارد. تفاوت کتابِ «معمای هویدا» یکسره ریشه در این واقعیت دارد که میلانی هویت خود را به عنوان نویسنده میشناسد و با علم به این قضیه میکوشد بستهی مناسبی از دروغهای حقیقی به نویسنده ارایه دهد.
ساختار ادبی رمان تاریخی
ازجمله کتابهای پرفروش در سالهای گذشته در ایران، رمانهای تاریخی مسعود بهنود بوده است. اگرچه حتا آن دسته از فرهیختگانی که مخاطب کتابهای بهنود میشوند در قضاوت خود به این اشاره میکنند که بهنود خوب مینویسد اما در واقعیت دست میبرد! عجیب اینکه اگر «معمای هویدا» با برچسبِ رمان، منتشر نشده، اما آثار بهنود تحت عنوانِ «رمان تاریخی» وارد بازار شدهاند. بهنظر چنین قضاوتهایی ریشه در دریافت ثنویتگرا از مفهوم حقیقت دارد.
امیر عباس هویدا
اما «معمای هویدا»، تمام مشخصات ساختاری یک رمان تاریخی را دارد. نویسنده مخاطب را همراه با شخصیت اصلی کتاب به سفر میبرد، سوار کشتی میکند، در کنار هم در بیروت و پاریس قدم میزنند و «شرفیابِ» محمدرضا پهلوی میشود. تخیل، نقش مهمی در کتابِ معمای هویدا دارد اما آزاردهنده نیست. چون نویسنده به خوبی تخیلاش را مدیریت میکند.
یکی دیگر از ویژگیهای ادبی کتاب، فصلبندیِ دقیق کتاب است. کتاب از آخر شروع میشود، یا دستِکم، کمی قبل از آخر. هشتم فروردین ۱۳۵۸، زمانی که دادگاه انقلاب، رای به اعدام هویدا داده بود. نویسنده در همان ابتدا به مخاطب میگوید که انتظار نداشته باشد کتاب نتیجهگیری مستقیمی ارائه دهد:
«(شاه و خاندان سلطنتی)…در عین اینکه بسیاری از مایملک شخصی خویش، از جمله سگ سلطنتی را، با هواپیما بردند، اما هویدا را که به مدت سیزده سال نخستوزیر معتمد شاه بود، در ایران واگذاشتند.»
صفحهی۲۴
عباس میلانی این نوع قضاوتهای رایج را برای آخر کار نمیگذارد او میکوشد عمقِ زندگیِ هویدا را بکاود. شگردهای معمول رمان، تمهیدات نویسنده برای دستیابی به این هدف است. فصلها پایان درخشانی دارند. جملاتی که غنای زبانشناختی زیادی دارند. در فصلِ «درهی جنی»، نویسنده به دلگیریها و طعنههای ابراهیم گلستان میپردازد. گلستان که از دوستانِ نزدیکِ هویدا بود، بیعملی هویدا را دربرابر فسادِ دربار و استبدادِ شاه به باد انتقاد میگرفت. بُرشِ انتقادات گلستان وقتی بیشتر میشد که او نه بطور مستقیم بلکه در قالبِ ظرافتهای زبانی، تندادن دوستش به ساختار مستبد قدرت را زیر سوال میبرد. البته رفتار متقابل هویدا و گلستان، به هیچوجه قابل مقایسه با رفتار جلال آلاحمد و هویدا نبود. به همین دلیل میلانی به سطحِ بالای رابطهی هویدا و گلستان وفادار میماند و فصل را به هنرمندانهترین شکل ممکن به پایان میرساند:
«چند هفته بعد، هویدا دوباره گلستان را در یک مهمانمی رسمی که به افتخار ژاک شیراک برگزار شده بود ملاقات کرد. هویدا بیآنکه نشانی از کدورت در منش و گفتارش رخ بنماید، به سوی گلستان آمده او را به مهمان فرانسوی دولت ایران معرفی کرد و گفت: “ایشان بهترین نویسنده و فیلمساز مملکت ما هستند و ما هم همیشه کارهایش را توقیف میکنیم.” و این آخرین دیدار گلستان و هویدا بود.»
صفحهی ۳۴۲
نسخه انگلیسی کتابِ «معمای هویدا»
تفاوت «معمای هویدا» با کتابهای مشابه خود در همین ظرایف ادبی است. برعکس زندگینامههایی که نویسنده، تمام هم و غمش را بر سر اثباتِ بیطرفی میگذارد و به عناوین مختلف بیطرفیاش را نقض میکند؛ میلانی به جذابیت روایتش فکر میکند و به جای تاکید مستقیم بر رواداریِ هویدا نسبت به دوست نویسندهاش، حسِ هویدا در یک فضاسازی هنرمندانه خلق میکند.
نویسنده از کلمات آگاهانه استفاده میکند و گاه حتا با جابه جایی یکی دوکلمه، طنز پنهانی را خلق میکند که برای خواننده لذتبخش است.
گزارش اقلیت
اینکه یکی از نخستوزیران رژیم پهلوی، شیفتهی ادبیات بود و خواننده پروپاقرص شاعران بزرگ فرانسوی به شمار میرفت، اینکه هویدا علاقهی خاصی به جمعهای روشنفکری داشت و صادق چوبک و ابراهیم گلستان از دوستان نزدیکش بودند، همه و همه نشان میدهد که او آدمِ خاصی بود. اگرچه این خاص بودن با “انگِ” همجنسگرایی و بهایی بودنِ هویدا همواره تکفیر میشد، اما میلانی جنبههای دیگری از زندگی خاص هویدا را تصویر میکند. او در میان مجموعهای از کارگزاران سلطنتی که آلوده فساد اقتصادی بودند، کمتر علاقهای به مکنت داشت. از طرف دیگر او علاقهی چندانی به قدرت نداشت و یا به قول ابراهیم گلستان، چنین وانمود میکرد.
اما تمام ویژگیهای منحصر به فرد هویدا، به هیچوجه توجیهکنندهی عملکردِ او در دوران نخستوزیری نیست. نکتهای که بیعملیِ هویدا را (اگر فرض کنیم که مثلاً خود نقشی در فسادِ مالی و حکومتی دربار نداشت) بغرنجتر میکند همین ویژگیهای مثبت او بود. اگر ذهنِ فعال جامعه، در نگاهی کلاننگرانه انفعالِ کارگزارنی را که همچون هویدا باسواد نبودند، بپذیرد؛ قطعاً به سختی قادر خواهد بود که تسلیمِ هویدا را در قبال استبداد محمدرضاشاه قبول کند. هویدا در این زمینه نیز در بین سیاستمداران در اقلیت بود. او سرسپرده بود و میدانست که سرسپرده است و از آن مهمتر معنای استقلال را میفهمید و این مسالهی کوچکی نیست.
در ستایش تکنوکراسی
عدهای از منتقدین کتابِ «معمای هویدا»، این کتاب را رسالهی میلانی در دفاع از تکنوکراسی میدانند. شیوهای از حکومت که در آن رشدِ اقتصادی، مقدم بر توسعه است. اگر این گمانهزنی را درباره میلانی بپذیریم آنوقت بسیاری از اتفاقاتِ سیاسی- اجتماعی دهه پنجاه، این سوال بزرگ را ایجاد میکند که چرا تکنوکراسی مدنظرِ هویدا، نهایتاً به سرکوب منتهی شد؟ البته میلانی درحالیکه پاسخ درخوری برای این پرسش ندارد شاه را مسوول آن سرکوبها و فساد اقتصادی معرفی میکند. در اینکه محمدرضا به عنوان شخص اول مملکت در نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی مقصر درجه یک است شکی نیست. اما به گواه روایت میلانی، سیاستهای هویدای تکنوکرات نقش مهمی در تشدید نارسیسمِ مستبدانه محمدرضاشاه داشت.
جسد هویدا در سردخانه
البته نگاه میلانی در ستایشِ تکنوکراسی و احتمالاً حمایت از بدیلِ آن در نظام فعلی (اتهامی که مخالفانِ کتاب مطرح میکنند) به عنوانِ دیدگاه او قابل احترام است ولی تجربه نشان داده که در ایران معاصر، تکنوکراسی همواره به بسته شدن فضای سیاسی و فرهنگی منتهی شده است. با این همه کتابِ «معمای هویدا» ویژگیهای ادبی منحصر به فردی دارد که میتوان آن را مصداقِ زندگینامهنویسی ادبی دانست.
زندگینامه نویسی، ژانر گمشده ادبیاتِ ایران
تعداد کتابهای خاطراتِ منتشر شده در ایران کم نیست. چه سیاستمداران شناخته شده و چه آن دسته از آدمهای معمولی که تصور میکنند مهم بودهاند، تسلیم وسوسه انتشار خاطراتشان شدهاند. با این حال اکثر این کتابها فاقد المانهای ارزشمندِ زندگینامهنویسی هستند. این اشکال را از دو جنبه می توان بررسی کرد.
در جایی از کتاب میخوانیم:
«زبانِ فارسی، زبان تعارف است، زبان تفاوتهای گاه بارز میان ظاهر و باطن؛ زبانی است که اصل تقیهی تشیع را – که بی شباهت به “دروغ مصلحتآمیز” مسیحیان یسوعی نیست- ملکهی ذهن ناخودآگاه خود کرده است. مهمتر از همه اینکه فارسی در شکل مکتوبش، معمولاً اسقلال و فضایی جداگانه برای “من” قایل نیست. نداشتن جایگاهی مستقل در عبارت، خود تمثیلی است از این واقعیت که فردگرایی در فرهنگ ایرانی محلی از اِعراب نداشته است. پنهان ماندن “من” در پسِ فعلها را در عینحال میتوان مصداق دیگری از واقعیتِ ضعفِ سنت زندگینامهنویسی نقاد در ایران دانست…»
صفحهی ۲۳۹
در ادمهی حرفهای میلانی، میتوان استفاده از کلمهی «نگارنده» و کلماتی نظیر آن به جای «من» را در مقالهها، نمونهی دیگری از این تناقض میان ظاهر و باطن ایرانی دانست. دایره تفکر ایرانی چنان است که نویسنده، ترجیح میدهد حرف خودش را هم نه از زبانِ «من»، بلکه با واسطه و از طریقِ کلماتی نظیر «نگارنده» مطرح کند. عبارتها و کلماتِ زبانِ مخفی نشانگر تفکر پنهان اما قدرتمند جامعه است. عبارتِ «من متعلق به مردمم» که اینک برای تمسخر به کار میرود، ریشه در همین رودربایستی ایرانی با خودش دارد. گویا آنچه «من» میگوید یا انجام میدهد صرفاً زمانی واجد ارزش میشود که با رنگ و لعابِ پوپولیستی، درخدمتِ «دیگران» باشد.
زندگینامهنویسی در ایران تحت تاثیر این تفکر، عقیم مانده و شکل مقالهنویسی گرفته است. یعنی سوژه کتاب از «من» خود نمیگوید و در عوض از «من»ی که دیگران میپسندند یا میپسندیدند حرف میزند.
از سوی دیگر جامعه ایرانی به کتابهای زندگینامه نگاهِ اشتباهی دارد. عموماً زندگینامهها را در ایران، اسنادِ سیاسی محسوب میکنند. درحالیکه همانطوری که در ابتدای این نوشته گفتم این نوع نگاه مدتهاست از سوی زندگینامهنویسان زبده دنیا به حاشیه رانده شده است. براساس این نگاه نادرست، کتابهای زندگینامه در ایران سرشار از اغلاط نگارشی و املایی است. نثر شلخته، بیتوجهی به ظرایف نگارشی و بطورکل نادیده گرفتن زبان در این زندگینامهها نشان میدهد که نه نویسنده و نه مخاطبِ احتمالی، ارزش چندانی برای ادبیت متن قایل نیست. اینچنین میشود که برخلاف بسیاری از کشورها ما در ایران زندگینامهنویس به معنای حرفهایاش نداریم. کتابِ «معمای هویدا» از این حیث اسثناست. نثر پاکیزه و بازیگوشیهای زبانی سبب شده که این کتاب با کتابهای بیارزشی که تحت عنوانِ «خاطراتِ..» یا «زندگینامهی…» منتشر میشوند، قابل مقایسه نباشد.
بهمن ۸۶