درباره فيلم “خاطرت‌ يك‌ گيشا” ساخته ي راب مارشال


‌‌گيشا يك‌ كلمه‌ نيست، يك‌ دنياست‌
‌‌مجتبا پورمحسن

فيلم‌ “خاطرت‌ يك‌ گيشا” مصداق‌ بارز نسبت‌ هنر و زبان‌ است. فيلم‌ و هر اثر هنري‌ با توضيح‌ يك‌ واحد زباني، درك‌هاي‌ سابق‌ را مخدوش‌ مي‌كند و بر ويرانه‌هالي‌ دريافت‌هاي‌ قراردادي، جهان‌ جديدي‌ را بنا مي‌كند. “خاطرات‌ يك‌ گيشا” درباره‌ي‌ يك‌ كلمه‌ است. فيلم‌ از يك‌ كلمه‌ شروع‌ مي‌شود و دنيايي‌ را مي‌سازد كه‌ بكرتر از دنيايي‌ است‌ كه‌ قبلا در يك‌ كلمه‌ محبوس‌ شده‌ بود. فيلم‌ در واقع‌ با نفي‌ تعريفي‌ رايج‌ از كلمه‌ي‌ گيشا، تصويري‌ جديد از گيشا را ارايه‌ مي‌كند. شايع‌ترين‌ تعريفي‌ كه‌ از گيشاها وجود دارد اين‌ است: “گيشا يعني‌ روسپي‌ ژاپني” خاطرات‌ يك‌ گيشا، داستان‌ زندگي‌ دختري‌ است‌ كه‌ مادرش‌ به‌ دليل‌ فقر او را مي‌فروشد. “چيو” از دنياي‌ ساده‌ و سرشار از معصوميت‌ كودكي‌ به‌ جهاني‌ وارد مي‌شود كه‌ در آن‌ روابط‌ مبتني‌ بر معادله‌ي‌ ساده‌ي‌ ارباب‌ و برده‌ است.
زني‌ كه‌ چيو را مي‌خرد توسط‌ اهالي‌ خانه‌ “آقاي‌ رييس” خطاب‌ مي‌شود. پارادوكس‌ جنسيت‌ و نامي‌ كه‌ براي‌ آن‌ زن‌ در نظر گرفته‌ شده‌ بيانگر جنس‌ رابطه‌اي‌ است‌ كه‌ بين‌ چيو و اهالي‌ خانه‌ وجود دارد. از سويي‌ ديگر عبارت‌ “آقاي‌ رييس” بر پايداري‌ انگاره‌ي‌ ابتدايي‌ از مفهوم‌ گيشا دامن‌ مي‌زند. چيو در ابتدا تلاش‌ مي‌كند تا از آن‌ خانه‌ خارج‌ شود و خواهرش‌ را پيدا كند اما خيلي‌ زود نااميد مي‌شود و به‌ زندگي‌ در خانه‌ي‌ “آقاي‌ رييس” عادت‌ مي‌كند. چيو در آنجا با يك‌ گيشا به‌ نام‌ “پامكين” درگير است. پامكين‌ از همان‌ ابتدا، منتهااليه‌ي‌ رنج‌ يك‌ گيشا را براي‌ چيو به‌ تصوير مي‌كشد. او زني‌ است‌ كه‌ به‌ دليل‌ گيشا شدن‌ از عشق‌ محروم‌ شده‌ است. اولين‌ جمله‌اي‌ كه‌ چيو درباره‌ي‌ گيشا مي‌شنود از زبان‌ آقاي‌ رييس‌ است: “يك‌ گيشا حق‌ ندارد عاشق‌ شود.” به‌ همين‌ دليل‌ چيو هيچ‌ گاه‌ ديد مثبتي‌ درباره‌ي‌ گيشا شدن‌ نداشته‌ است. در نريشن‌ ابتداي‌ فيلم‌ كه‌ ساختار فيلم‌ را مشخص‌ مي‌كند چيو به‌ قضاوت‌ درباره‌ي‌ نگاهش‌ به‌ مساله‌ي‌ گيشا شدن‌ مي‌پردازد و مي‌گويد: “من‌ براي‌ گيشا شدن‌ به‌ دنيا نيامده‌ بودم.” اما يك‌ اتفاق‌ باعث‌ مي‌شود كه‌ زندگي‌ چيو از اين‌ رو به‌ آن‌ رو شود. در بازار مردي، چيو را مي‌بيند و برايش‌ بستني‌ مي‌خرد. لحظاتي‌ كه‌ مرد مزه‌ي‌ بستني‌ را براي‌ چيو توصيف‌ مي‌كند شباهت‌ زيادي‌ به‌ فيلم‌ “طعم‌ گيلاس” ساخته‌ي‌ عباس‌ كيارستمي‌ دارد. از اين‌ مرد هم‌ در طول‌ فيلم‌ با عنوان‌ “آقاي‌ رييس” نام‌ برده‌ مي‌شود. ديدار با آقاي‌ رييس، تغييري‌ اساسي‌ در زندگي‌ چيو به‌ وجودمي‌آورد. او وقتي‌ مي‌فهمد كه‌ گيشا شدن‌ تنها راه‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ مرد است‌ تصميم‌ مي‌گيرد كه‌ گيشا شود. فيلم‌ ماجراي‌ اين‌ تناقض‌ است. از يكسو يك‌ گيشا نبايد عاشق‌ شود واز طرف‌ ديگر، چيو به‌ خاطر عشقش‌ مي‌خواهد گيشا شود. چيو براي‌ گيشا شدن‌ تعليم‌ مي‌بيند و معلمش‌ آداب‌ گيشا شدن‌ را به‌ او مي‌آموزد. در لابلاي‌ حرف‌هاي‌ معلم، تماشاگر نگاه‌ متفاوتي‌ به‌ مفهوم‌ “گيشا” پيدا مي‌كند. معلم‌ به‌ چيو مي‌گويد كه‌ گيشا كسي‌ نيست‌ كه‌ تنش‌ را بفروشد بلكه‌ فقط‌ قرار است‌ مردها را بفريبدو چيو براي‌ گيشا شدن‌ بايد كاملا دگرگون‌ شود او بايد هويت‌ ديگري‌ بيابد. هويتي‌ كه‌ جعلي‌ است. او ياد مي‌گيرد كه‌ براي‌ يك‌ گيشا، چاي‌ ريختن‌ حسن‌ محسوب‌ نمي‌شود بلكه‌ چگونه‌ چاي‌ ريختن‌ است‌ كه‌ اهميت‌ دارد. گيشاها زنهايي‌ هستند كه‌ بايد با در اختيار گرفتن‌ هويتي‌ جعلي‌ روياهاي‌ دنياي‌ مردانه‌ را به‌ تصوير بكشند. گيشاها، روسپي‌ نيستند. آنها روياي‌ دست‌ نيافتني‌ مردان‌ را به‌ تصوير مي‌كشند و مردان‌ پول‌ مي‌پردازند تا اين‌ دنياي‌ غيرقابل‌ تحقق‌ را از فاصله‌اي‌ نزديك‌تر ببينند. نسبت‌ دگرگوني‌ در زندگي‌ چيو به‌ حدي‌ است‌ كه‌ او بايد حتا نامش‌ را عوض‌ كند. تغيير نام‌ چيو به‌ “سايوري” استعاره‌اي‌ است‌ از اين‌ مفهوم‌ كه‌ يك‌ گيشا بايد وجودي‌ جعلي‌ – فارغ‌ از خود – را اختيار كند. سايوري‌ از معلمش‌ ياد مي‌گيرد كه‌ بايد بتواند توجه‌ هر مردي‌ را به‌ خود جلب‌ كند. سايوري‌ كه‌ در ابتدا حسي‌ كاملا منفي‌ نسبت‌ به‌ گيشا شدن‌ داشت، همه‌ي‌ اين‌ تغييرات‌ را مي‌پذيرد چرا كه‌ راه‌ رسيدن‌ به‌ عشق‌ براي‌ او از مسير گيشا شدن‌ مي‌گذرد. سايوري‌ در جريان‌ تبديل‌ شدن‌ به‌ يك‌ گيشا، پامكين‌ را به‌ عنوان‌ مانع‌ در برابر خود مي‌بيند. پامكين‌ اگرچه‌ نقش‌ منفي‌ دارد اما در واقع‌ آينده‌ خودسايوري‌ و هر گيشاي‌ ديگر است‌ كه‌ به‌ موازات‌ حال‌ سايوري‌ روايت‌ مي‌شود. اين‌ نكته‌اي‌ است‌ كه‌ سايوري‌ به‌ آن‌ مي‌انديشد، وقتي‌ پامكين‌ پس‌ از آتش‌ گرفتن‌ خانه، آنجا را ترك‌ مي‌كند. تناقض‌ گيشا شدن‌ و عشق‌ در زندگي‌ سايوري‌ نيز آشكار مي‌شود. او كه‌ به‌ خاطر به‌ دست‌ آوردن‌ پنجاه‌ هزار ين، فرزند خوانده‌ي‌ زني‌ مي‌شود كه‌ او را خريده‌ هنوز به‌ عشق‌ خودش‌ نرسيده‌ است. آنچه‌ كه‌ براي‌ مادر خوانده، معلم‌ و رقباي‌ او موفقيت‌ محسوب‌ مي‌شود براي‌ سايوري‌ ارزش‌ چنداني‌ ندارد او در پي‌ رسيدن‌ به‌ عشق‌ خودش‌ است. اما وقوع‌ جنگ‌ تمام‌ روياهاي‌ سايوري‌ را به‌ هم‌ مي‌ريزد. اما همين‌ جنگ‌ به‌ گونه‌اي‌ ديگر او را بار ديگر به‌ “آقاي‌ رييس” نزديك‌ مي‌كند. از سايوري‌ مي‌خواهند كه‌ براي‌ كمك‌ به‌ ساير ژاپني‌ها، روزهايي‌ را با فرمانده‌ي‌ آمريكايي‌ها بگذراند. فيلم‌ در اين‌ صحنه‌ها ريتم‌ تندتري‌ پيدا مي‌كند.
اما سايوري‌ درست‌ در لحظاتي‌ كه‌ از گيشا شدن‌ پشيمان‌ و از رسيدن‌ به‌ عشقش‌ نااميد شده، “آقاي‌ رييس” را مي‌بيند. در اين‌ صحنه‌ دوربين‌ پس‌ از گذر از تصاويري‌ فريبنده‌ و چشم‌ نواز به‌ سايوري‌ و “آقاي‌ رييس” مي‌رسد. مرد به‌ سايوري‌ توضيح‌ مي‌دهد كه‌ تمام‌ ماجراي‌ گيشا شدن‌ او راخودش‌ ترتيب‌ داده‌ و معلم‌ را مامور كرده‌ تا از دختر كوچكي‌ كه‌ روي‌ پل‌ ديده‌ يك‌ گيشا بسازد. اگرچه‌ داستاني‌ كه‌ مرد تعريف‌ مي‌كند بيش‌ از اندازه‌ رمانتيك‌ به‌ نظر مي‌رسد اما ديالوگ‌هايي‌ كه‌ بين‌ سايوري‌ و مرد رد و بدل‌ مي‌شود بسيار هنرمندانه‌ نوشته‌ شده‌ و از بطن‌ يك‌ ملاقات‌ عاشقانه، جهان‌ سايوري‌ را به‌ گونه‌اي‌ ديگر بازخواني‌ مي‌كند. پايان‌ خوش‌ فيلم‌ به‌ سبك‌ فيلم‌هاي‌ هاليوودي‌ است. در انتها سايوري‌ به‌ عشقش‌ مي‌رسد اما آنچه‌ در ذهن‌ تماشاگر به‌ جا مي‌ماند نه‌ پايان‌ خوش‌ داستان‌ سايوري، بلكه‌ رنج‌هاي‌ زندگي‌ يك‌ گيشاست‌ شايد سايوري، گيشايي‌ باشد كه‌ به‌ ضرورت‌ سرگرم‌ ساختن‌ تماشاگر به‌ عشق‌ خود رسيده‌ باشد اما در مقابل‌ تصويري‌ هنرمندانه‌ از ديروز، امروز و فرداي‌ يك‌ گيشا ارايه‌ مي‌شود كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ تصوير خوشايندي‌ نيست. گيشا، روسپي‌ نيست‌ گيشا هويتي‌ است‌ كه‌ يك‌ زن‌ به‌ خاطر جبر، جعل‌ مي‌كند. يك‌ گيشا، رنج‌ ديگري‌ بودن‌ (و خود نبودن) را به‌ جان‌ مي‌خرد تا براي‌ مشتريانش، ديگري‌اي‌ باشد كه‌ وجود ندارد.
راب‌ مارشال، كارگردان‌ فيلم‌ به‌ خوبي‌ توانسته‌ است‌ دنياي‌ يك‌ گيشا را از يك‌ مفهوم‌ قطعي‌ جدا ساخته‌ و در بستر يك‌ فيلم‌ خلق‌ كند. او در فيلم‌ تمام‌ توان‌ خود را به‌ زدودن‌ تصورات‌ معمول‌ درباره‌ “گيشا” معطوف‌ مي‌كند. به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ در طول‌ فيلم‌ بيش‌ از آنكه‌ بشنويم‌ يك‌ “گيشا” چه‌ كارهايي‌ بايد انجام‌ دهد، بر چيزهايي‌ كه‌ يك‌ گيشا نيست‌ تاكيد مي‌شود.
يكي‌ ديگر از نقاط‌ قوت‌ فيلم‌ تدوين‌ آن‌ است‌ كات‌ها و جامپ‌ كات‌هاي‌ به‌ موقع‌ به‌ خوبي‌ ريتم‌ كند فيلم‌ را (كه‌ اجتناب‌ناپذير به‌ نظر مي‌رسد) براي‌ تماشاگر تحمل‌پذير مي‌سازد.
طراحي‌ صحنه‌ي‌ كم‌ نقص‌ و موسيقي‌ به‌ ياد ماندني، “خاطرات‌ يك‌ گيشا” را به‌ فيلمي‌ جذاب‌ و قابل‌ تامل‌ تبديل‌ مي‌كند.