نگاهي‌ به‌ گزينه‌ اشعار علي‌ باباچاهي‌

‌‌عين‌ عمو بتهوون‌

‌‌مجتبي‌ پورمحسن‌

علي‌ باباچاهي‌ شاعري‌ است‌ كه‌ در 63 سالگي‌ همچنان‌ تجربه‌ مي‌كند و يكي‌ از وجوه‌ متمايز او با هم‌ نسلانش‌ همين‌ تجربه‌گري‌ است. كتاب‌ گزينه‌ي‌ اشعار باباچاهي‌ كه‌ مجموعه‌اي‌ از سيزده‌ دفتر شعر و هفت‌ شعر است، نشان‌ دهنده‌ي‌ روحيه‌ي‌ تجربه‌گرايي‌ باباچاهي‌ در شعر است.

كتاب‌ گزينه‌ي‌ اشعار علي‌ باباچاهي‌ با پيشگفتاري‌ آغاز مي‌شود كه‌ در واقع‌ خود زندگينامه‌ي‌ كوتاه‌ شاعر است. باباچاهي‌ در اين‌ صفحات‌ سعي‌ كرده‌ شمايي‌ از زندگي‌ خود از كودكي‌ تا بزرگسالي‌ را ارايه‌ دهد. شعر امروز و همچنين‌ شعر دهه‌هاي‌ چهل‌ و پنجاه‌ و نسبت‌ اينها با يكديگر بخش‌ ديگري‌ از مسايلي‌ است‌ كه‌ باباچاهي‌ به‌ آنها پرداخته‌ است. او درباره‌ي‌ شعر امروز مي‌نويسد: “شعر معاصر از من‌ سالاري‌ كه‌ همان‌ روايت‌ خطي‌ داناي‌ كل‌ باشد، فاصله‌گيري‌ كرده‌ اما در جاهايي‌ كه‌ مدعي‌ متفاوت‌ نويسي‌ و تكثرگرايي‌ و مقولاتي‌ از اين‌ دست‌ است‌ از فن‌ سالاري‌ درآورده‌ است.” در بخش‌ ديگري‌ از پيشگفتار، باباچاهي‌ به‌ صورت‌ بندي‌ خود از شعر معاصر ايران‌ مي‌پردازد و درباره‌ي‌ شعر پسانيمايي‌ حرف‌ مي‌زند. در بخش‌ گزينه‌ي‌ اشعار نيز از كتاب‌ “در بي‌تكيه‌گاهي” دو شعر با عناوين‌ “خورشيدها و خارها” و “چه‌ بايد گفت؟” آمده‌ است. شعرهاي‌ مجموعه‌ اول‌ باباچاهي‌ فضايي‌ رمانتيك‌ دارد و شعرهاي‌ ضعيفي‌ محسوب‌ مي‌شود كه‌ همسان‌ بسياري‌ از آثار دهه‌ي‌ چهل‌ سرشار از سطرهاي‌ اضافه‌ است.

من‌ از آبشخور غوكان‌ بدآواز مي‌آيم‌ / و با من‌ گفت‌ و گوي‌ مرغ‌هاي‌ خانه‌ بر دوشي‌ ست‌ / كه‌ جفت‌ خويش‌ را در شيشه‌هاي‌ آب‌ مي‌بينند / دلم‌ اي‌ دوست‌ مي‌سوزد كه‌ قمري‌ها نمي‌خوانند / كه‌ دخترهاي‌ عاشق‌ گل‌ نمي‌چينند / …

‌‌”خورشيدها و غارها – صفحه‌ي‌ 47”

دومين‌ مجموعه‌ شعر باباچاهي‌ كه‌ در سال‌ 1349 منتشر شد از نظر فضا تفاوت‌ زيادي‌ با شعرهاي‌ مجموعه‌ي‌ اول‌ او ندارد. ساختار شعرهاي‌ اين‌ مجموعه، تغزلي‌ است‌ و در سطرهاي‌ آن‌ هر كنش‌ به‌ كنشي‌ ديگر متناظر مي‌شود. در دو شعري‌ كه‌ از مجموعه‌ي‌ “از نسل‌ آفتاب” آمده، وجه‌ تغزلي‌ شعرها، جنبه‌ي‌ اجتماعي‌ مي‌يابد. گويا تحولات‌ اجتماعي‌ سياسي‌ سالهاي‌ دهه‌ي‌ پنجاه‌ بر شعرهاي‌ شاعر تاثير گذاشته‌ است. گفتمان‌ غالب‌ بر اين‌ شعرها اومانيسم‌ و روياي‌ ديرپاي‌ عدالت‌ انساني‌ است. اين‌ تصوير روياگونه‌ در شعرهاي‌ كتاب‌ “صداي‌ شن” كه‌ در سال‌ 1356 منتشر شد به‌ تصاويري‌ نااميد كننده‌ تبديل‌ مي‌شود كه‌ فضايي‌ سياه‌ را ترسيم‌ نمايد.

به‌ هر چه‌ دست‌ زدم‌ سنگ‌ شد / به‌ هر چه‌ تكيه‌ زدم‌ چون‌ ستون‌ كهنه‌ فرو ريخت‌ / صداي‌ غربت‌ من‌ موجي‌ از تباهي‌ و تكرار شد / و لاله‌ها همگي‌ كر شدند / صفير من‌ نفس‌ بادها و باديه‌ها بود / صفير من‌ هيجان‌ شكوه‌ واره‌ي‌ امواج‌ / و گردبادي‌ از شن‌ سرخ‌ / فرو شدن‌ / همه‌ در خود فرو شدن‌ / …

‌‌سكون‌ در آن‌ – صفحه‌ي‌ 70

شعرهاي‌ دو مجموعه‌ي‌ بعدي‌ باباچاهي‌ يعني‌ “جشن‌ جنون” و “از خاكمان‌ آفتاب‌ برمي‌آيد”، تفاوت‌ چنداني‌ با شعرهاي‌ قبلي‌ او ندارد. ساختار شعرهاي‌ هر شش‌ كتاب‌ اول‌ باباچاهي، ساختاري‌ خطي‌ و روايي‌ است. شعرهايي‌ بيانگر كه‌ بيشتر بازتاب‌ دهنده‌ي‌ احوالات‌ روحي‌ شاعر است‌ و در نهايت‌ مي‌توان‌ آنها را مرثيه‌هايي‌ ناميد. شاعر كوشيده‌ با استفاده‌ از فخامت‌ زبان‌ آثارش‌ را از در غلتيدن‌ به‌ قطعات‌ ادبي‌ برهاند. شعرهاي‌ اين‌ مجموعه‌ها اكثرا فاقد ويژگي‌هاي‌ ساختاري‌ قابل‌ بحث‌ است. در بررسي‌ اين‌ شعرها نهايتا مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ اگر در شعر “سرود بومي”: “در نيمه‌ راه‌ / هر دست‌ خنجري‌ / هر بوسه‌ تاولي‌ بود / در شعر “سوگحماسه” خنجر، گل‌ نيلوفر است: وقتي‌ كه‌ خنجرت‌ گل‌ نيلوفر بود / در چهار راه‌ ظهر و مناجات‌ / درچهار راه‌ عشق‌ گلي‌ مي‌شكفت‌ / از خون‌ عاشقان‌ جهان، سرخ‌تر.

هشت‌ سال‌ طول‌ كشيد تا علي‌ باباچاهي، هفتمين‌ مجموعه‌اش‌ را منتشر كند. شعرهاي‌ كتاب‌ “آواي‌ دريا مردان” اگر چه‌ همچنان‌ مختصات‌ ساختاري‌ شعرهاي‌ پيشين‌ شاعر را حفظ‌ مي‌كند اما رگه‌هايي‌ از گريز از ساختار تعزلي‌ را در آن‌ مي‌توان‌ ديد. شعر “اينجا درياست” از اين‌ مجموعه‌ در گزينه‌ي‌ اشعار باباچاهي‌ آمده‌ است. شاعر در اين‌ شعر با استفاده‌ از ديالوگ‌ها و قصه‌ها ساختار روايتي‌ را دگرگون‌ مي‌كند. اما اصرار بر بازنمايي‌ واقعيتي‌ تاريخي، شعر را به‌ اثري‌ درجه‌ي‌ دوم‌ تبديل‌ مي‌كند. در شعري‌ كه‌ از گزينه‌ي‌ اشعار سال‌ 69 در اين‌ كتاب‌ آمده‌ اين‌ بازنمايي‌ در هيات‌ تركيب‌هاي‌ اضافي‌ و وصفي‌ تجلي‌ مي‌يابد. تركيباتي‌ كه‌ شعر را به‌ صورت‌ تصاويري‌ غالبا انتزاعي‌ تعريف‌ مي‌كند. تصاويري‌ كه‌ از نظر ساختاري‌ مبتني‌ بر دركي‌ بيانگرانه‌ از زبان‌ است. “مكعب‌هاي‌ بي‌لبخند”، “خنده‌هاي‌ متواري” نمونه‌اي‌ از اين‌ تركيبها هستند.

اولين‌ كتابي‌ كه‌ از باباچاهي‌ در دهه‌ي‌ هفتاد منتشر شد مجموعه‌ شعر “نم‌ نم‌ بارانم” بود. اما شعرهاي‌ كتاب‌ “منزل‌هاي‌ دريا بي‌نشان‌ است” گويا قبل‌ از شعرهاي‌ “نم‌ نم‌ بارانم” نوشته‌ شده‌ اما با تاخير منتشر شده‌اند. تغيير درك‌ شاعر از نقش‌ زبان‌ در شعر در اين‌ آثار مشهود است. شاعر از اين‌ پس‌ سعي‌ مي‌كند از كلمات‌ كار بيشتري‌ بكشد. ضمن‌ اينكه‌ تركيبات‌ وصفي‌ و اضافي‌ در كارهاي‌ او به‌ حداقل‌ مي‌رسد، چنان‌ كه‌ اگر هم‌ هست‌ به‌ قصد خلق‌ فضايي‌ شاعرانه‌ استفاده‌ شده‌ است: در ته‌ فنجان‌ تو / حل‌ مي‌شود / با قاشق‌ لجوج‌ چايخوري‌ / پس‌ با خيال‌ راحت‌ / شب‌ در خيال‌هاي‌ مه‌ آلود / چرخي‌ بزن‌ / و روز / در چترهاي‌ خيس‌ / و آن‌ اتفاق‌ ساده‌ كه‌ چيزي‌ ست‌ / چيزي‌ كه‌ ما نمي‌شنويم‌ /…

اتفاق‌ نيفتاده‌ – صفحه‌ي‌ 123

باباچاهي‌ از كتاب‌ – “عقل‌ عذابم‌ مي‌دهد” به‌ بعد شعرهايي‌ مي‌نويسد كه‌ عميقا بر اساس‌ دريافت‌ زباني‌ نوشته‌ شده‌ است. اگر در شعرهاي‌ دو كتاب‌ “منزل‌هاي‌ دريا…” و “نم‌ نم‌ بارانم”، ايجاز و كوتاه‌ كردن‌ جمله‌ها و پيوند زدن‌ باجملاتي‌ ديگر تمهيدي‌ براي‌ ايجاد زيبايي‌ و “بازي‌ زباني” است. در شعرهاي‌ سه‌ مجموعه‌ي‌ ديگر باباچاهي، عملا شعر در فرآيند زبان‌ خلق‌ مي‌شود. شعر “باران‌ مي‌گويي‌ بيا” كه‌ يكي‌ از بهترين‌ شعرهاي‌ گزينه‌ي‌ اشعار باباچاهي‌ است، شعر چيزي‌ نيست‌ جز فراروي‌ از روايت‌ معمول‌ زبان‌ كه‌ در ساختار دچار دگرگوني‌ مي‌شود. در شعرهاي‌ كتاب‌ “قيافه‌ام‌ كه‌ خيلي‌ مشكوك‌ است” اگرچه‌ روايت‌ خطي‌ در ظاهر حفظ‌ مي‌شود اما پشت‌ اين‌ روايت، شاعر سعي‌ مي‌كند روايت‌هايي‌ موازي‌ را پيش‌ ببرد، روايت‌هايي‌ كه‌ اتفاقات‌ زباني‌ ايجادشان‌ مي‌كند. اما سه‌ كتاب‌ اخير باباچاهي‌ علي‌ رغم‌ قوت‌هايي‌ كه‌ دارد با يك‌ ضعف‌ كلي‌ مواجه‌ است. اينكه‌ ساختار شعرها به‌ دليل‌ بعدهاي‌ مشترك‌ خلق، بسيار شبيه‌ هستند. شعرها خيلي‌ جدي‌ شروع‌ مي‌شوند و اتفاقات‌ بزرگ‌ را در بطن‌ ساختارزدايي‌ زباني‌ به‌ اتفاقاتي‌ بي‌اهميت‌ تبديل‌ مي‌كنند. از آنجايي‌ كه‌ اين‌ فراينداز مجرايي‌ مشخص‌ و به‌ شكلي‌ مشترك‌ انجام‌ مي‌پذيرد، شعرها شبيه‌ هم‌ به‌ نظر مي‌رسند. البته‌ تلاش‌ شاعر براي‌ گريز از اين‌ سيستم‌ بخصوص‌ در شعرهاي‌ كتاب‌ “رفته‌ بودم‌ به‌ صيد نهنگ” ملموس‌ است. شعر “تعجيل‌ خروج” با اين‌ دو سطر آغاز مي‌شود: علي‌ باباچاهي‌ در گذشت‌ “جرايد تهران” و با اين‌ سطرها تمام‌ مي‌شود: و تو يه‌ الف‌ بچه‌اي‌ هنوز / مگه‌ نه؟ / يه‌ الف‌ بچه‌ / خب، كه‌ چه؟: علي‌ رغم‌ اين‌ ضعف‌ها، كتاب‌ گزينه‌ي‌ اشعار علي‌ باباچاهي‌ به‌ خوبي‌ اهميت‌ حضور او را در شعر امروز نشان‌ مي‌دهد. در شرايطي‌ كه‌ اكثر هم‌ نسلان‌ باباچاهي‌ / الك‌ها را آويخته‌اند و به‌ تكرار شعرهاي‌ بيست‌ و سي‌ سال‌ پيش‌ مي‌پردازند. او همچنان‌ مي‌كوشد شعرهاي‌ تازه‌تري‌ بنويسد، گيرم‌ كه‌ فقط‌ گاهي‌ موفق‌ باشد. اين‌ شايد پاسخ‌ سوالي‌ باشد كه‌ در آخرين‌ شعري‌ كه‌ در كتاب‌ آمده، پرسيده‌ شده‌ است: “به‌ گرگ‌ نسبتا پيري‌ كه‌ منم‌ چرا نمي‌گويند پدر بزرگ؟!”