دربارهی کتاب «بهار 63» نوشتهی مجتبا پورمحسن
یکسال و سه بهار
زهره بلادی: «من خیانت میکنم. به خودم خیانت میکنم. به چیزهایی که فکر میکنم، خیلیها فکر میکنند. آدم اول با خودش کلنجار میرود. خیلی آره و نه میگوید تا بالاخره تصمیماش را میگیرد. اما همهی آدمها خیانت میکنند، بعد برایاش دلیل پیدا میکنند.»
اینها تکگوییهای ذهنی مجتبا پورمحسن است که اینبار در قالب شخصیتی به نام فرزین زندگی شخصیاش را پای محاکمه کشانده است. مشکل فرزین این است که «نمیداند هر لحظه کدام واکنش را دوست دارد» و همین ندانستن او را به سمت ارتباط هم زمان با سه زن سوق میدهد. ارتباطی که حاصلی جز تنهایی ندارد. آنقدر تنهایی که بهترین مونولوگ کتاب میشود: «من اگر جای خدا بودم ممکن بود هیتلر را ببخشم، صدام را ببخشم، اما امکان نداشت از فرزین بگذرم »
جانمایهی اصلی اعترافنامهی بهار63، خیانت است و سوالی که هرچقدر بیشتر صفحهها را میروی جلو، کمتر میفهمیاش: «میخواستم بپرسم چرا من پیش خودم تصور میکنم میتوانم هم عاشق تو باشم و هم یک موی گندیدهی تهمینه را به صد تا مثل تو ندهم و باز هم عاشق تو باشم؟!»
تهمینه، از آن دسته زنهاییست که بین مادر بودن و همسر بودن گیر کرده و هرچقدر هم ابله باشد مرد زندگیاش، باز هم همان یک نفریاست که تکیهگاه اشتباهاتاش میشود. همان یک نفری که میرود اما بعد از رفتناش، یادش نمیرود و فرزین میتواند خیلی راحت زل بزند توی چشمهای یاد تهمینه و بگوید: « تهمینه! اگر میترا آن موقع دوست داشت گریههایش را توی آغوش من بریزد، چهکار باید میکردم؟ تهمینه! من آنوقت شب که در خواب و بیداری آغوش میخواستم و نداشتم، چهکار باید میکردم؟»
مخاطبان همیشگی انتشارات چشمه اینبار، به کمک خاطرههای رمانشدهی فرزین درگیر روزمرگیهای عذابآور یک مرد امروزی شدهاند، تا گاهی درکاش کنند و بعضی وقتها هم دلشان بخواهد خودشان مستقیما بروند توی صفحههای کتاب و فرزین را دار بزنند. مظلومیت و بچگی مرد قصه و دل سادهاش که جذب کوچکترین دلبری میشود و هنوز به آن یکی نرسیده، سر دل را کج میکند به دنبال دیگری، یکجورهایی تو را به یاد بعضی مردهای روزگار ما میاندازد که هیچجوری نمیشود درکشان کرد. از آن طرف غرورش در عین دلتنگیها و بیقراریها، مجبورت میکند آن گوشههای دلات برود جای او، تا ببینی شاید حق داشته باشد «خودش جایی قانونی وضع کند و باز هم خودش جایی دیگر نقضاش کند». بله. مجتبا پورمحسن بهتر از آنکه فکرش را کنی کتاب را توی دستات نگه میدارد، بعد با همهی آدمهای قصهاش همات میزند؛ طوریکه دوست داری از دل همهشان باخبر شوی، بعدتر درست وقتی مبهوت داستان شدهای رویات را میبوسد و جایی نه چندان خلوت، روبهروی مغازهای که ناماش را بر سردر کتاباش چسبانده، رهایت میکند، تا توی خلوت خودت راه برگشت را پیدا کنی.
بهار63، نویسندهی خلاقی دارد. و این فقط در نام پرجذابیت کتاب خلاصه نشده است. مجتبا پورمحسن اگر شاعر، منتقد، روزنامهنگار و مترجم خوبی هم نبود، همین که ششمین کتاباش روی قفسهی آبی نشر چشمه قرار گرفته و به چاپ سوم رسیده، یعنی هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
منبع: هزار کتاب