نگاهی به رمان «بهار۶۳»، منتشر شده در هفته‌نامه مرحوم ایران‌دخت

مردی از نیمه‌های خود
محمود معتقدی


… از همین روست
که رو به آفتاب می‌نشیند
اسماعیل خویی

«من خیانت می‌کنم، به خودم خیانت می‌کنم، همه آدم‌ها خیانت می‌کنند. بعد بر می‌گردند و برایش دلیل پیدا می‌کنند اما من به سختی دلیل پیدا می‌کنم و به راحتی ردشان می کنم.
من خیانت می‌کنم، به خودم خیانت می‌کنم و بعد خود را در یک محاکمه ذهنی محکوم می‌کنم.» (ص 87)
«بهار 63» یک داستان بلند از «واگویی» و «خودگویی» مردی است که در گذر از خاطرات عاشقانه،‌به محاکمه خود درآمده است و در یک مثلث عشقی،‌ نقش و جایگاه هنجارهای خود را به پرسش گرفته است. مردی در برابر یک همسر و دو معشوقه که به عبارتی هیچ کدام را در عالم واقعیت، ‌به درستی باز نمی‌شناسد. حس‌ها و فکرها در ناخودآگاه «مرد» به بازی دشواری می‌ماند که در فضایی معلق به هستی ناتمامی اعلام وضعیت می‌کند.
«فرزین» 32 ساله در آستانه جدایی از همسرش «تهمینه» که از روابط همسرش با «میترا» آگاه است. و از سویی دیگر «میترا» تا «سما» فرصت دیگری است برای «فرزین» تا از دنیایی به رویایی تازه‌تر سفر کند. در این فضای لغزنده و سیال، گویی این وجدان آشفته فرزین است که در میان خواستن و نخواستن سعی دارد از صف اخلاق و عرف اجتماعی خارج شود و با شخصیتی پریشان و پیچیده، به توجیه درون و بیرون آشوب زده خود بپردازد. «فرزین» در دارالترجمه ابن سینا رشت همکار «میترا» است که دور از نگاه همسرش به این زن دلبسته می‌شود و با رفتارهای غیرمنطقی‌اش علاوه بر همسرش تهمینه زن دیگری به نام«سما» را درگیر این رابطه می‌کند. در این چشم‌انداز پرشتاب که وقایع بر حول محور این سه زن در جریان است، راوی (فرزین) از ذهن و زبان این هر سه،‌به روایت داستان گفت و گوها،‌پرسش‌ها و پاسخ‌ها می‌پردازد. در این تکنیک به جز در یک فصل،‌ بقیه قصه از زبان فرزین ادامه پیدا می‌کند. راوی در لابلای متن،‌به «ناخودآگاه» خود می‌تازد که باعث بسیاری از وقایع زندگی‌اش گردیده، از جمله در عالم خواب در کنار همسرش (تهمینه) از «میترا» می‌گوید. وی در پاره‌ای دیگر در برابر عدم اعتماد همسرش به وی چنین روزگاری را طلب می‌کند. «کاش می‌توانستم حرف بزنم، در آن لحظه مطمئن شدم آدمیزاد دو کار بلد نیست. یکی حرف زدن و یکی سکوت کردن. دستم اگر به میلان کوندرا می‌رسید، هزار و یک شب وقت می‌گذاشتم تا متقاعدش کنم رمانی درباره سکوت بنویسد. درباره آن لحظاتی بنویسد که باید حرف بزنی و تمام کائنات دست به دست هم می‌دهند تا نتوانی. لحظاتی که تو را وا می‌دارند دست به دامن میلان کوندرا شوی اگر کتاب‌هایش را خوانده باشی.»(49)
«بهار 63» زاویه‌های وقایعی را به مخاطب نشان می‌دهد که همه آن در ذهن خود آزار «فرزین» مردی عاشق پیشه که همواره در جنون «دوست» داشتن، سعی در پیدا کردن خود دارد، می‌گذرد. او در جایگاهی به اعتراف ایستاده است که هنوز به درستی نمی‌داند که «عشق» و دلبستگی به «زن» به چه ابزار روحی و روانی نیازمند است.
در نهایت (فرزین)دارای شخصیتی روان پریش و پرتمناست «رابطه‌ها» و «رفتارها» هر کدام فرصتی است برای رسیدن به دنیای نیازهای آشکار و پنهان وی. او در میانه مثلثی از رابطه‌ها ایستاده است که هر یک از اضلاع آن (تهمینه، میترا، سما) در این بازی پیش آمده، آینده‌ای برای خود نمی‌بینند. چرا که دنیای توهمات و دستمایه‌های درونی راوی در فضای لغزنده جاری است!
«میترا نمی‌دانست زیر خودم خرد می‌شوم. خیال می‌کرد مشکل من رفتن تهمینه است.اگر عاقل بود همان موقع می‌فهمید که با رفتن تهمینه خودش هم دیگر برایم میترا نبود. توی صورت سپید سما که شکل یک گنجشک بود نگاه خیره‌اش به کفشم را دیدم که با یک لبخند محو شد… حدس می‌زدم. پیش خودش گفته خوب تو که قبل از رفتن تهمینه به میترا خیانت کردی… سما قول گرفت که نه بگویم و نه فکر کنم که عجب آدم بی‌احساسی است … گفت: «هیچی یهو یاد یکی از دیالوگ‌های یه فیلم از کیمیایی افتادم، خواستم به شوخی بهت بگم، غصه نخور،‌زخمای یه مرد، سرمایه شه.» (ص 88)
آنچه در این متن چشمگیر است یادآوری راوی از فیلم‌ها و متن‌هایی است که به نوعی در پیوند با زنان این چشم انداز، از سوی فرزین بازگو می‌شود چرا که دغدغه دیدن و خواندن (ترجمه) همواره در فضایی ارجاعی به ذهن راوی هجوم می‌آورند و این تداعی‌ها، یک فرصت بینامتنی را به مخاطب یادآوری می‌کند.
به ویژه دنیای «دیالوگ» پردازی،‌به گونه‌ای به این واگویی مدد می‌رساند. درگیری فرزین با خود و دیگران، از جنس آشنایی است که بر بنیاد «شک» و «تردید» برپا شده است. گویی از آنجایی که هیچ چیزی زیستن را برایش معنا نمی‌کند، از این کوچه به آن کوچه می‌‌زند، تا بلکه به کسی برسد که لحظه‌ای لذت دنیای خوشبختی را به او بچسباند. فرزین، به راستی در پی چیزی بود؟ تا زندگی‌اش را معنا ببخشد.
عشق،‌کتاب، سینما اما برای رسیدن به معناهای تازه،‌همواره در پی خطر کردنی ساده و سالک بود،‌که محور آن زنان دوروبرش بودند. وی در پاسخ به مقوله رابطه‌ها می‌گوید: «… خوب وقتی آدم توی شش و بش یک رابطه مانده باشد پناه می‌برد به رابطه‌ای دیگر اما واقعا … چه توانی داشتم» (ص 30)
فرزین برای خروج از این بن‌بست حسی و عاطفی، همواره در پی توجیه هنجارهایش می‌‌گردد؛ «مشکل اما این است که آدم نمی‌داند در هر لحظه کدام واکنش را دوست دارد. همراهی سما یا تظاهر میترا به دلسوزی…» (ص 53)
فرزین در پی اتفاق‌های «معمولی» دنیای عاشقی را فرصتی برای فرار از خود می‌بیند. راوی برای توجیه تراژدی جدایی‌اش از تهمینه، دل می‌سپارد، همانند قضیه عهد‌نامه «ترکمانچای» میان فتحعلی شاه قاجار با تزار روسیه:
«… همه می‌گویند شاه قاجار خاک کشورش را داد شاید ناخودآگاه ما این قانون تاریخ را زودتر از خودآگاه‌مان فهمیده بود. که فکر کردیم – من و تهمینه – امضای‌مان، یکی از همان امضاهای مهم تاریخ است. امضای شکست برای بازی‌ای که اگرچه برنده‌ای نداشت، اما هر کدام از ما فکر می‌کردیم دیگری روسیه است.» (ص27)
اما ریتم و آهنگ قصه در فضای «اعتراف» که با دل پیچه و بیماری ریه و پناه بردن به چهار دیواری «توالت» و دیگر جاها و مکان‌ها در زندگی‌ شهری اش خلاصه می‌شود که در چشم انداز «بهار 63» به آشوب و گسستی اعلام نشده پیوند می‌خورد و آن شکست و گریز مردی است که مدام در خود شروع و تمام می‌شود.
«تهمینه را داشتم و میترا هم در کنارم بود که با سما قرار گذاشتم پشت نارون‌های پیر پارک شهر، تنگ دیوار بلند ساختمان استانداری» (ص75)
آنچه که راوی را به حسی روانشناختی می‌کشاند تا در قلمرو بیان رفتارها به مقایسه زنان مورد علاقه‌اش برسد، همانا در هم آمیختگی رویاهای گذشته و عشق‌های امروزش است که چنین فضای عاشقانه را به ارزش‌های واقع گرایانه‌ای نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند: «گریه سما و تهمینه با گریه میترا فرق می‌کرد. اگر تهمینه گریه می‌کرد چون می‌دید من دیگر مال او نیستم، اگر سما اشک می‌ریخت چون نمی‌توانست باور کند کسی که از مال کسی بودن بارها گریخته است مال او باشد. میترا های‌های گریه می‌کرد تا اشک‌هایش جار بزنند که قمار را باخته است. برای او باختن آن قدر مهم نبود که بازنده بودن اهمیت داشت…» (ص 92)
باری در چنین هیاهویی است که مردی به محاکمه خود می‌نشیند و از بی‌قراری‌های خود دنیای لغزان و شکننده‌ای به دست می‌دهد. اما خود قضیه «بهار 63» و داستان عاشقانه مسعود و فهیمه که ناگهان هر دو غایب این ماجرا هستند، محل تامل و داوری است که به نظر می‌رسد به نوعی ادامه سرنوشت خود فرزین است که در تابستان 65 نوشته شده است. مردی در پاسخ سما که این داستان از کجا آمده است،‌می‌گوید: «نمی‌دونم، این جریان رو از کسی نشنیدم ولی فکر می‌کنم همین طوری باشه. سه ماه پیش که سوار تاکسی تو ترافیک مونده بودم خیره شدم به تابلوی این مغازه، ‌بعد فکر کردم بهار 63 باید هم‌چنین داستانی داشته باشد.» (ص 59)
***
«بهار 63» یک متن روانشناختی است که بار داستانی آن در قلمرو خودگویی و دنیای آشفته روحی و روانی کسی است که به دور از زمان و مکان،‌در فضای جاری وجدان و خودآگاه خود به حوزه ناخودآگاه خویش سفر کرده و سعی دارد با گزاره‌های دنیای درون، هنجارهای عاشقی و رابطه‌های عاطفی خود را به محاکمه بکشد. که در کانون این قصه، حضور محوری سه زن، در جایگاه‌های مختلف،‌در اینجا و آنجا، روند هستی این متن را به پیش می‌برند.
ساختار این متن، به لحاظ زبان با جزیی نگری در آدم‌ها و اشیا و مکان‌ها،‌دارای افت و خیزهای فراوانی است. اما فضای قصه تقریبا در همه لحظه‌ها از زبان اول شخص راوی از منظر خود و از نگاه دیگران روایت می‌شود که این سیالیت و گسست‌ها،‌در نوع خودش،‌زیبا نشسته است. که امروزه در میان داستان نویسان جوان این تکنیک مورد توجه است که به لحاظ ریتم و شتاب و هم نشینی واژه‌ها، در مرز میان واقع‌گرایی و سیالیت ذهن در نوسان است. اما طبیعت متن و موضوع با یک رمان تمام عیار فاصله دارد و بیشتر به یک داستان بلند شباهت دارد و چه بسا اگر با ایجاز بیشتری نوشته می‌شد کار در نیمه‌های راه به انجام می‌رسید. از سوی دیگر سنگینی داستان فرعی «بهار 63» در کلیت قصه،‌جایگاه مستطیلی نمی‌تواند داشته باشد. و نیز بهتر آن بود که این واقعه در درون خود متن اتفاق می‌افتاد با این همه، درگیر شدن مخاطب با زاویه‌های مختلف این متن، با روایت و ارجاعات و ضربه‌های زبانی ساختاری همراه است و به لحاظ نوعی مرکزیت ساختاری و گفتمانی درونی، ‌از تجربه‌های داستانی درخشانی به حساب می‌آید.
و زیباتر آنکه پایان بندی داستان، با گسست و رها شدنی غیر محتمل همراه است. در واقع آنچه که «فرزین» را به واگویی و ویران شدن در خود فراخوانده است همین سیالیت ذهن و زبان است که به عبارتی مخاطب را به سرمنزلی نمی‌برد. چرا که فضای قصه همچنان ناتمام و جاری جریان دارد که با جسارت و اطلاع رسانی خاصی همراه است و کلمات کلیدی در محاوره‌ها و تداعی‌ها، خود حکایت از حالیت و واقعیت داستانی دارد که در همه زمان‌ها و مکان ها ریشه دارد. مجتبا پورمحسن به چشم‌اندازی در آمده است که بار هستی در آن درون آدمی را نشانه می‌رود!